جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

در حال تایپ [جنی که عاشق ال شد] اثر «پریا sh کاربر انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته تایپ رمان توسط viana_sh با نام [جنی که عاشق ال شد] اثر «پریا sh کاربر انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 2,319 بازدید, 4 پاسخ و 4 بار واکنش داشته است
نام دسته تایپ رمان
نام موضوع [جنی که عاشق ال شد] اثر «پریا sh کاربر انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع viana_sh
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط آساهیر
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

viana_sh

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Apr
10
48
مدال‌ها
1
عنوان رمان : جنی که عاشق ال شد
نویسنده : پریا(sh)
ناظر: @ترنم مبینا
ژانر: ترسناک، تخیلی، عاشقانه
خلاصه رمان:
داستان درباره یک دختریه به اسم ایلین
که یک جن عاشقش میشه. اما دختره نمی‌دونه ال هست. ازدواج جن و ال غیر قانونی هست و خیلی فراز نشیب‌ها برای این دو عاشق پیش میاد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

HAN

سطح
5
 
ارشد بازنشسته
ارشد بازنشسته
فعال انجمن
Mar
4,361
20,988
مدال‌ها
9

پست تایید (1).png


نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمدگویی و سپاس از انتخاب انجمن رمان بوک برای منتشر کردن رمان خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.

قوانین تایپ رمان

و برای پرسش سوالات و رفع اشکالات خود در رابطه با رمان، به لینک زیر مراجعه کنید.
پرسش و پاسخ تایپ رمان

دوستان عزیز برای سفارش جلد رمان خود بعد ۱۵ پست در تاپیک زیر درخواست دهید.
درخواست جلد

می‌توانید برای پیشرفت قلم خود بدون محدودیت پارت درخواست منتقد همراه دهید.
درخواست منتقد همراه

پس از 30 پارت در تاپیک زیر درخواست نقد شورا دهید.
درخواست نقد شورا

و اگر درخواست تگ داشتید، می‌توانید به تاپیک زیر مراجعه کنید و بعد از خواندن شرایط و با داشتن شرایط، درخواست تگ دهید.
درخواست تگ

و پس پایان یافتن رمان، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید. حتماً تمامی پارت‌ها باید تایید ناظر را دارا باشند.
اعلام پایان رمان

با تشکر از همراهی شما
|کادر مدیریت انجمن رمان بوک|
 
موضوع نویسنده

viana_sh

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Apr
10
48
مدال‌ها
1
خسته کوفته دراز کشیدم رو تخت به آینده نامعلوم فکر میکردم
چرا و چی میشه
چه اتفاقی قرار است بیافتد
هفته پیش خبر ورشکستگی شرکت های تولید کننده انواع روغن پدرم اومد یعنی اوج بدبختی ما تمام ماشین هایی که ی زمانی داشتیم فروختیم مادرم طلا هاشو فروخت
پدرم به اندازه‌ی صد سال پیر شد
چرا این اتفاق افتاد
چون یه کارگر تولید روغن از طرف شرکت رقیب توی روغن ، خون حیوانی ریخت
و از اون طرف شریک پدرم با شرکت رقیب دست به یکی کردن و پولمونو کشیدن بالا الفرار
موقعی که این خبر رسید به گوشمون مادرم چون بیماری قلبی داشت یه سکته وحشتناک کرد و به مدت چهار روز رو تخت دراز کشید
خیلیییی سخته خیلی
پدرم به اندازه صد سال پیر شد
شدیم مسخره خاص عام
الآنم که دارم با شما حرف میزنم
خونه رو پایین دارن قلنامه می‌کنند
حیف همه چیو فروختیم به جز وسایل ضروری و یک گوشیم
تبلت کامپیوترم همه همه فروخته شد
خب بزار بگم کی هستم
من آیلین هستم
یک برادر و یک خواهر دارم
خواهرم یه سال ازم کوچیکترع
برادرم از من یک سال بزرگتره
انگاری مامانم هم اونو زایید فوری حامله شد
اسم برادرم آرشام
اسم خواهرم شیما
من از بچگی خیلی عجیب غریب بودم
هر وقت زن حامله می‌دیدم
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

viana_sh

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Apr
10
48
مدال‌ها
1
هر وقت زن حامله می‌دیدم حالم یجوری میشد مثلا یکبار دختر عمم که حامله بود خودش نمی‌دونست اما من بچشو که اندازه یک کرم کوچک در شکمش رشد میکرد رو دیدم
گفتم
_فرزانه حامله ای
گفت
_نه فکر نکنم
گفتم
_اما حامله ای آخه
گفت
_خدا کنه حامله باشم
و بعد با شوهرش با اصرار من رفتند آزمایش دادن و فهمیدن حامله هستند
خیلی عجیبه
با صدای داد بابا از گذشته اومدم بیرون بی حوصله چمدونم گوشیمو برداشتم
قرار بود بریم روستای مادری و پدر و مادرم میرن خارج پیش آقا جونم
از پله های عمارت پایین اومدم
دیدم که اسنپ دم در هست با مادرم خداحافظی کردم و همراه برادرم و خواهرم رفتیم پدرم که کلا فقط
گفت
_بسلامت
نیم ساعت تو راه بودیم که بلاخره رسیدیم ترمینال اتوبوس
از اسنپ پیاده شدیم سوار یه اتوبوس درب داغونی شدیم که بوی گاز خفه کننده ای داشت
به مقصد خراسان شمالی رفتیم
آرشام گفت
_خوب الان که داریم میریم حداکثر یک روز تا نه ساعت توراه هستیم استراحت کنید سفر سنگینی را در پیش داریم
شیما با ناله گفت
_وای چی میشد با قطار می‌رفتیم
گفتم
_کم حرف بزن پول همین اتوبوس رو بزور گیر آوردیم
شیما گفت
_پس بابا چجوری با هواپیما می‌ره پیش پدر جان
منو آرشام گفتیم
_چون پدرجون پول داد بهشون
ادامه دادم
_الان بخواب یا حداقل سروصدا نکن
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین