جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.

متفرقه [ حرف‌های تلخ نویس ]

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته تعامل ادبی توسط اول شخص مفرد با نام [ حرف‌های تلخ نویس ] ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 13,868 بازدید, 357 پاسخ و 26 بار واکنش داشته است
نام دسته تعامل ادبی
نام موضوع [ حرف‌های تلخ نویس ]
نویسنده موضوع اول شخص مفرد
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط آراد

ریحانا۲۰

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jul
697
7,474
مدال‌ها
2
پاییز فصل درخت‌هاست؛ من اما برگ‌هایم را ریخته‌ام و حالا فقط به پرواز تو فکر می‌کنم
گاهی فقط باید دروغی گفت و پایان داد:

"آرام جان، خوش باش، اینجا حال من خوب است"
 

MAHVIN*

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
May
476
5,624
مدال‌ها
2
غم انگیزترین چیز در طول زمان زندگی زمانی است که در آستانه شکستن هستید و سعی می کنید به دنبال شانه ای بگردید که روی آن گریه کنید، اما وجود ندارد.
 

Tahi

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jun
589
5,777
مدال‌ها
2
غم انگیزترین چیز در طول زمان زندگی زمانی است که در آستانه شکستن هستید و سعی می کنید به دنبال شانه ای بگردید که روی آن گریه کنید، اما وجود ندارد.
دنیا خراب شه رو سرمون بهتر و شیک تره😂
 

Tahi

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jun
589
5,777
مدال‌ها
2
من از نهایت شب حرف میزنم

از نهایت تاریکی

و از نهایت شب

اگر به خانه من آمدی

ای مهربان

برایم چراغ و یک دریچه بیار

تا به کوچه خوشبخت بنگرم
 

راشل

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Nov
42
789
مدال‌ها
2
ناله را هر چند می‌خواهم که پنهان برکشم
سی*ن*ه می گوید که من تنگ آمدم فریاد کن
هر چند می‌کوشم که دلتنگی‌ام را در خود ریزم، جانم فریاد می‌زند که راهی برون جو، بیرون فکن
 

راشل

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Nov
42
789
مدال‌ها
2
گر غایبی ز دل
تو در این دل چه می ڪنی•••
چون یاد تو رفته ز چشم و از خاطر من، این جانِ پریشان شده را با که کار است؟
گر هستی‌ات از دیده پنهان است و دوری، پس این شورِ نهان در سی*ن*ه، از کِیست و چیست
 
بالا پایین