- Dec
- 7,765
- 46,779
- مدالها
- 7
جا برای هیچ خواهش در دلم دیگر نبود
بس که من در پیش این بیچاره دل رسوا شدم
بس که من در پیش این بیچاره دل رسوا شدم
با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشتهباشید.
اکنون ثبتنام کنید!جهان پیر است و بیبنیاد از این فرهادکُش فریادجا برای هیچ خواهش در دلم دیگر نبود
بس که من در پیش این بیچاره دل رسوا شدم
جفت بدحالان و خوشحالان شدمجان و دل از عاشقان میخواستند
جان و دل را میسپارم روز و شب
جهانیان همه گر تشنگان خون منند
چه باک زان همه دشمن، چو دوستدار تویی
دلم صراحی لبریز آرزومندی است
مرا هزار امید است و هر هزار تویی
جمع میسازد دل صدپاره را سودای عشقجغرافیای کوچک من بازوان توست
ای کاش تنگ تر شود این سرزمین به من
ما که پول نداشتیم دماغمان را عمل کنیم و گونه بکاریم، ما که خط لب نداشتیم و مژه مصنوعی نداشتیم، ما که موی بلوند و قد بلند نداشتیم، ما که چشمهایمان رنگی نبود؛ رفتیم و کتاب خواندیم! و با هر کتابی که خواندیم، دیدیم که زیباتر شدیم، آنقدر که هربار که رفتیم در آینه نگاه کردیم، گفتیم: خوب شد خدا ما را آفرید وگرنه جهان چیزی از زیبایی کم داشت. میدانی آن جراح که هرروز ما را زیباتر میکند، اسمش چیست؟ اسمش "کتاب" است! چاقویش درد ندارد، امّا همهاش درمان است. هزینهاش هرقدر هم که باشد به این زیبایی میارزد. من نشانی مطب این پزشک را به همه ی شما می دهم: رمان بوک! بی وقت قبلی داخل شوید! این طبیب مشفق، اینجا نشسته است، منتظر شماست!
*ثبت نام*
سلام مهمان عزیز
برای حمایت از نویسندگان محبوب خود و یا نشر آثارتان به خانواده رمان بوک بپیوندید:
کلیک برای: عضویت در انجمن رمان بوک