جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

مجموعه اشعار حسین وصال پور

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته اشعار شاعران توسط mobina01 با نام حسین وصال پور ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 2,591 بازدید, 100 پاسخ و 3 بار واکنش داشته است
نام دسته اشعار شاعران
نام موضوع حسین وصال پور
نویسنده موضوع mobina01
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط mobina01
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
راستی، دیشب دور از تو دلم گرفت
مگر می شود تورا از خاطرم گرفت

دیشب نبودی و خیال خلوت تو بود
یکبار دیگر خلوتم را حس غم گرفت ...


ابر خیالت در هوای سرد من پیچید
باران خون از چشمان ترم گرفت

هرشب همین است با تو ماجرای من
یادت به شبها داد مرا و پسم گرفت

یادت بخیر هوای نفسهای من
از تو چه پنهان دوباره نفسم گرفت ...
 
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: Raaz67
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
تا کوچ از این جا کمی فاصله دارد
این بار پرستو کمی واهمه دارد

من ترک نمودم ،دلم اما نتواند
تا موی تو اینجا چنین رایحه دارد

بیرون نتوان کرد ،از اندیشه دریا
این ماه خیالی ،که در این آینه دارد



تقصیر کبوتر نبود رفتن از این بام
شاید که به بام دگری خاطره دارد



بگذار که در خود بکند حل تن مارا
این خاک درونش بسی مسئله دارد...
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
بیقرارم در میان دام این صیاد ها
سخت بیزارم از این آبادی و آبادها

این همه جان کندم اما آخرش با خود برد
سرنوشت من را چو برگی در مسیر بادها

کام خودرا تا توانم تلخ می نوشانمش
شور شیرین ها نمی آید به ما فرهادها

بس کن دیگر نگو قول و قراری مانده است
خسته ام ،از عهدهای پوچ و از میعاد ها


بعد از این دیگر سکوتم را تماشا میکنی
گیر کردم در گلویی،خسته از فریادها
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
راستی، دیشب دور از تو دلم گرفت
مگر می شود تورا از خاطرم گرفت

دیشب نبودی و خیال خلوت تو بود
یکبار دیگر خلوتم را حس غم گرفت ...


ابر خیالت در هوای سرد من پیچید
باران خون از چشمان ترم گرفت

هرشب همین است با تو ماجرای من
یادت به شبها داد مرا و پسم گرفت

یادت بخیر هوای نفسهای من
از تو چه پنهان دوباره نفسم گرفت ...
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
وقتی که گردن ها همه در بند افسار است
سرها همه قربانی و محصور افکار است

بیهوده می خوانیم سرود از رقص آزادی
تا روح ما در هجمه های زخم و آزار است...

از حال ویرانت نگو هرگز شفایی نیست
کار طبیبان هم در اینجا قتل بیمار است

دردی به دل دارم ولی در دل نمی گنجد
این درد در هر نقطه از جسم من انبار است

سهم فقیران از تمام سفره ها آه است
با معده خالی نفس در سی*ن*ه دشوار است

کاشانه خویش را به دست بادها دادیم
از خانه و کاشانه اکنون جرز دیوار است

ما زندگانیم و دریغ از مهر و خوشرویی
روی آر به قبرستان تمامش نقش گلزار است

رویای خوشبختی حتی در خوابمان گم شد
در دام جان فرسای غم رویا گرفتار است

از اختیارم صحنه رفتن بیرون است
ماندن میان زندگی از حکم اجبار است

زنهار اینجا جای از دست رفته ها خالیست
بازمانده های من همین چند بیت تکرار اس
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
پهنه دنیا قفس شد،بال می خواهی چکار
ای پرنده مرده ای احوال می خواهی چکار


بی سبب دنبال شانس و احتمالات می روی
آب از جویت چو رفت ،اقبال می خواهی چکار

زندگی مجموعه ای از ذلت و از لذت است
گر که خوش نیستی دگر اموال می خواهی چکار

درس می خواهی بگیری از دل و دلدادگی
حال من را خوب ببین ،امثال می خواهی چکار

برق چشمان توکافی است تا که گمراهم کنی
ناز می خندی ،لپت را چال می خواهی چکار

روی لبهایت هزاران معدن از جنس طلاست
خود مطلا گشته ای خلخال می خواهی چکار

ای که زیبا رویی ات ،نقل تمام عالم است
گردت از عاشق پراست ،وصال می خواهی چکار
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
زخم باز دل من بودی و یک کوه نمک
چشم جادوی تو آورد دوصد دوز و کلک

تا خیالت به حوالی شب کوچه ماست
می رود ناله غمگین من هرشب به فلک

بار خود بستم و از شهر پرآوازه تو
میروم با دل تنهای پر از زخم و ترک

درد دارد که به باتلاق غمت غرق شوی
یک دم از نای تو فریاد نیاید که..‌ کمک!

گفته بودم که اگر اخم کنی می میرم
خنده ای ازته دل کردی و گفتی به درک...
 
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: Raaz67
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
گفتی نگو از من ولی شرمنده !می گویم
احوال خود را با غمی آکنده می گویم

گفتی فراموشت کنم اما نمی دانی
تعداد موهای تورا نشمرده می گویم ...

حتی نمی خواهم که در پشت تو بد گویند
جرم و خلاف وعده را ناکرده می گویم

ابراز عشق از تو توقع زیادی بود
وقتی که حرف‌های خودم پوشیده می گویم

یک لحظه نامت بردم و گل کرد لبخندم
اینگونه حسرت های خود با خنده می گویم

خستم از این حال و تظاهر های اجباری
من حالم اصلا خوب نیست،بی پرده می گویم......
 
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: Raaz67
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
خود که رفتم از دیارت، تو به آزارم نکوش
خون کردی در دلم‌!اینقدر در خونم نجوش


باتو حرف دل بسیار است ولیکن قاصرم
من چگونه با تو گویم قصه با نای خموش

ای که یادم را ز خاطر برده ای ،آگاه باش
می کشم با خود تمام خاطراتت را به دوش

این همه با مردم بیگانه عیش و نوش چرا
لحظه ای هم در جوار ما چایت را بنوش

بوی عطرت این حوالی سخت غوغا میکند
گفته بودم در مسیر باد شالت را بپوش
 
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: Raaz67
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
دشت خشکم که مرا ترس به سوزاندن نیست
آسمانی که به ابرش تب باراندان نیست

گرچه افتاده ام از چاله عشق تو به چاه
آب از جوی به دریا غمش افتادن نیست

از همان اول راه ،رسم تو می دانستم
بادی و شیوه تو ماندن و ایستادن نیست

ای درختی که به پاییز دلت خوش کردی
غیر مرگ‌تو به جنباندن و رقصاندن نیست

می روی تا که مرا مرگ به یغما ببرد
جان خود کشته دگر جای به ترساندن نیست...

به من خسته و آزرده تو بر می گردی
ولی آن موقع مرا میل به جاماندن نیست...
 
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: Raaz67
بالا پایین