جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

مجموعه اشعار حسین وصال پور

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته اشعار شاعران توسط mobina01 با نام حسین وصال پور ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 2,550 بازدید, 100 پاسخ و 3 بار واکنش داشته است
نام دسته اشعار شاعران
نام موضوع حسین وصال پور
نویسنده موضوع mobina01
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط mobina01
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
آتشی در تنه کوره نهان می سوزد
عمر بی مایه که در چنگ زمان می سوزد

آنقدر سوخته است سی*ن*ه ام از درد درون
در تنور غمت انگار که نان می سوزد

رقصم آن لحظه دل دادن و جان افروختن
مثل پروانه که در شعله عیان می سوزد

من غم انگیز ترین شکل وفا داری ام
چون درختی که درآغوش خزان می سوزد

ای که در ساحل آسوده نشستی دریاب
موج شوریده که با هر ضربان می سوزد

زندگی تجربه ی تلخ من و تنهاییست
که تمام تنم از شدت آن می سوزد...
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
به بلندای شبی تیره وسرد
به بلندای زمستان سفید
به بلندای غم پاییزی
که با رفتن برگش جان داد
در دلم غم دارم ..
تو به یلدا فکر کن
به همان شب که پیوند درخت و برف است
به همان شب که پایان درخت و برگ است
تو غمت هیچ مباد
روز و عمرت بلند
دل و دنیایت شاد
لحظه هایت آباد
به هرشب فک کن ..
هرشبی را که من از عشق تو یلدایم..
هرشبی را که من از رفتن تو تنهایم
وه چه حالی داریم من و شبهایم
تو غمت هیچ مباد...
که من و شبهایم
که شب و فردایم
که کدامین جایم
دل به آواز سکوت خوش کردم در شب تاریکم
غرق در بی کسی و تنهایی به تو می اندیشم
در کنارم فانوس که هرلحظه به چشمش دود است
همچو آتشکده ای که لبش نمرود است ...
آتشی در دل من و در این فانوس است ...
نه توانی دارم که آتش بُکشم
ن توانی که غم سر بکشم ...
هردومان تنهاییم...
تو درآن سوی نفس های جهان
من دراین جای نهان
هردومان خواهیم ماند
من به یاد تو اما
تودر آغوش کسان
یادم آمد برگی موقع افتادن
به همان شاخه که دل بست به او
رفت و دست داد تکان...
می روم اما باز تو بیادم بمان...
تو غمت هیچ مباد..
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
چشم من هر چند از روی تو پنهان می کند
لاجرم عشق تو را با گریه عنوان می‌کند

بی تفاوت می شوم از عالم و آدم ولی
تا تو می خندی درونم عشق طغیان می کند

می کند با من هوای خلوت چشمان تو
آنچه پرواز در قفس با حال مرغان می کند

خود نمی دانی ولی یاد تو دنیای مرا
هرچه می خواهم بسازم باز ویران می کند

هیچ ک.س هرگز نمی فهمد ،دلتنگی آن
گریه هایی را که مرد در زیرباران می کند

زلف تو بی شانه آباد است می دانم ولی
گاه آبادی آن مارا پریشان می کند ...
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
مانند طفلی که به دبستان رسیده است
از زندگانی بی خبر بحران رسیده است


از آن اول نوشته اند بر لوح روزگار
هرجا که درد بود به انسان رسیده است

دیگر دلم به سادگی پیوند نمی خورد
من زخم کهنه ام به نمکدان رسیده است

ای آنکه بعد یک عمر هوای ما کردی
بیا که سخت موقع جبران رسیده است

من خوش خیال می گردم به دنبال تو
این روزها که عشق به عصیان رسیده است

ای دوستان به ما نیکی زیاد بس است
کز لطفتان به ما فراوان رسیده است

بگذار که زمانه ببافد کلاف خویش
ما آن سریم که به پایان رسیده است
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
دیری است که در جهان ما شادی نمی آید
چندی است کز هیچ ک.س فریادی نمی آید

تادردهان هیچ مردی عشق شیرین نیست
از بیستون ها بانگ فرهادی نمی آید

نشسته بر دشت دلم ،غبار تنهایی
به هر طرف که می روم بادی نمی آید

کنجِ قفس هر شب در تمرین پروازم
هرچند که آن فردای آزادی نمی آید

خوشبختی ما در به در می گردد و افسوس
مسافری است که سمت این وادی نمی آید

تا کدخدا مشغول میزبانی دزدان است
از باغ ها سیبی به آبادی نمی آید
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
شاید نمی دانیم تمام زندگی خواب است
جامانده از ماها همین لبخند در قاب است

این را من از قلب انار خواندم و فهمیدم
کاین زخم های باز از جریان خوناب است

بیهوده از تاریکی و وحشت گریزانیم
تا ابر های تیره در سیمای مهتاب است

هر چند آب بر ریشه های گل می پیچد
اما نگاه گل همیشه سمت آفتاب است

از پرده عصمت دمی بیرون بیا یارا
این عشق تنها سهم ما از باده ی ناب است

ریز و درشت این جهان در چشم های توست
شاید جهانی نور میان کرم شب تاب است

دردت میان دل بکش ،لب وا مکن از درد
ماهی لب وا کرده اکنون روی قلاب است

من میروم اما تو در یادت بماند که
این تنگ بی ماهی فقط یک شیشه آب است
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
آن که خود کشت مرا،بار دگر جانم داد
سر و سامان بگرفت از من و سامانم داد

آه صد بار دگر ،از تن من جان گرفت
و دوصد بار دگر حال پریشانم داد

کوزه ای از غم و اندوه برایم پرکرد
روزگارهدیه اگر داد،بدین سانم داد

آن خدایی که تورا باعث اندوهم کرد
شکر اینگونه که اندوه فراوانم داد

کاش از قافله ی عشق عقب می ماندم
ز آنکه از چاه نیاسودم و زندانم داد

انتخاب،تو و معبود برایم سخت بود
و نگاهت چه قدَر ساده به پایانم داد

چون گلی تازه که در اول عمرش پژمرد
زندگی روز نخست گریه به دامانم داد
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
مثل من نیست،رکب خورده و دور افتاده
اینچنین غم زده و مات و صبور افتاده

به گمانم که جهان هم ره خود می سپَرَد
ولی از شانس بدش در پی کور افتاده

طاقت مرگ مرا بیشتر از تحقیر است
همچو شیری که دگر از تن و زور افتاده

هرچه جان کند دلم،هیچ به جایی نرسید
بختم انگار به دریاچه ی شور افتاده

منم آن ماهی از شر قلاب در رفته
و سرانجام به شب خلوت تور افتاده

یا همان گندم بگریخته از وحشت داس
آسیا گشته و بر روی تنور افتاده...

زندگی چیست ،بجز خواب،بجزفکر و خیال
و در آخر کفنی گور به گور افتاده ..
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
تنها تماشا می کنم بعد از تو باران را
چون من نمی فهمد کسی تلخی پایان را

دنیا اگرچه جای نسیان است با این حال
از یاد نخواهد برد هیچ‌ک.س مهربانان را

سختی دنیا را به ما انداختند چون کوه؛
بر شانه هامان می کِشیم،اندوه دوران را

پرسیدی ام از دیگران اما نمی دانی
از ابرها پرسیده ای حال بیابان را...

گمان نکن بعد از تو در فکر کسی باشم
دنبال تو می‌گردم هر شب این خیابان را..

نم نم کنار پنجره می افتد اما من..
تنها تماشا می کنم بعد از تو باران را...
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
دست من نیست که کارم به گناه می افتد
تا نگاه تو به من گاه به گاه می افتد

طاقت هجر تو بر سی*ن*ه من دشوار است
مثل یک کوه که بر شانه ی کاه می افتد

دیدنت معجزه بود ،لیک به من فهماندی
گاه یک معجزه هم اشتباه می افتد

نزداین مردم آفت زده ،خوبی جرم است
هرکه یوسف شدش آخر به چاه می افتد

هی نگویید که شعرش غم و اندوه دارد
که گذار همه آخر به آه می افتد ...

من به تاریکی پر وحشت خویش مسرورم
عاقبت نور به این شام سیاه می افتد

آنچنان درد درون دلم انباشته است
که اگر گریه کنم سیل به راه می افتد...
 
بالا پایین