جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

انشاء حمل یک قالب یخ بدون دستکش

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته قفسه انشاء توسط Puyannnn با نام حمل یک قالب یخ بدون دستکش ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 116 بازدید, 0 پاسخ و 0 بار واکنش داشته است
نام دسته قفسه انشاء
نام موضوع حمل یک قالب یخ بدون دستکش
نویسنده موضوع Puyannnn
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Puyannnn
موضوع نویسنده

Puyannnn

سطح
4
 
مهمان
Sep
13,532
22,013
مدال‌ها
3
بند مقدمه (زمینه‌سازی)
این صحنه‌ای که قصد توصیف کردن آن را دارم، هنوز برای خودم به راستی دردناک است. هر بار با به یاد آوردن آن، بر بی‌عدالتی دنیا، خشم می‌گیرم و از این که نتوانستم کاری برای پسرک کوچکی که قالب یخی را حمل می‌کرد انجام دهم، دلخور می‌شوم. این صحنه مربوط به پسرک کوچکی است که برای مغازه آبمیوه فروشی کار می‌کرد و من او را در حین حمل قالب یخ تماشا کردم.

بندهای بدنه (متن نوشته)
پسرک در حالی که قالب یخ بزرگی به شکل مکعب مستطیل را در دستانش گرفته بود، از کوچه‌ای در سمت راست پیچید. لباس‌هایش کهنه و کلاه رنگ و رو رفته‌ای بر سر داشت. کفش‌هایش از حالت اصلی خود درآمده و کج و وارفته بودند. اما از همه غم انگیزتر دو دست کوچک و نحیفش بود که قالب یخ بزرگی را حمل می‌کردند.

عجیب بود که نه دست‌های پسرک با دستکشی پوشانده شده بود و نه قالب یخ روپوشی داشت! اگر هم نمی‌توانستم حدس بزنم که چه رنجی را از حمل قالب یخ با دست‌های بدون پوشش خود می‌کشد، این از حالت چهره و شکل راه رفتنش کاملا هویدا بود.

پسرک آرام آرام قدم‌ برمی‌داشت. به نظر می‌رسید که هم سنگینی یخ و هم سوز انجماد آن، آزارش می‌داد. چند بار دیدم که دستانش را زیر بار سرمای یخ، کمی جا به جا کرد. انگشتانش از شدت سرما به یخ چسبیده بود و به سختی آن‌ها را از بدنه یخ جدا می‌کرد.

بند نتیجه‌گیری (جمع‌بندی)
در نهایت به مغازه آبمیوه فروشی رسید و یخ را در جای خود گذاشت. کمر راست کرد و دستانش را که از سرما قرمز شده بود، به هم سایید و با حرارت نفس خود، سعی به گرم کردن آن‌ها داشت. از خود پرسیدم چرا پسرک حتی دستکشی به دست نداشت تا با آزار کمتری یخ‌ها را حمل کند و یا چرا حتی یک تکه پارچه میان یخ و دست‌های او، استفاده نشده بود؟!


 
بالا پایین