جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.

ادبیات کهن حکایت‌های ملانصرالدین

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته ادبیات کهن توسط STARLET با نام حکایت‌های ملانصرالدین ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 551 بازدید, 12 پاسخ و 3 بار واکنش داشته است
نام دسته ادبیات کهن
نام موضوع حکایت‌های ملانصرالدین
نویسنده موضوع STARLET
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط شاهدخت
موضوع نویسنده

STARLET

سطح
4
 
⁦⁦୧⁠(⁠ارشد بخش ادبیات)⁠୨⁩
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
شاعر آزمایشی
کپیست انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Feb
3,546
15,487
مدال‌ها
10
حکایت ملا نصرالدین و آسیابان

روزی ملانصرالدین وارد یک آسیاب گندم شد
دید آسیاب به گردن الاغ بسته شده الاغ می‌چرخید و آسیاب کار میکرد به گردن الاغ یک زنگوله آویزان بود
از آسیابان پرسید: برای چه به گردن الاغ زنگوله بسته‌اید؟
آسیابان گفت: برای اینکه ایستاد بدانم کار نمیکند...
ملا دوباره پرسید: خب اگر الاغ ایستاد و سرش را تکان داد چه؟
آسیابان گفت:
ملا خواهشاً این پدرسوخته بازی هارو به
الاغ یاد نده!
 
موضوع نویسنده

STARLET

سطح
4
 
⁦⁦୧⁠(⁠ارشد بخش ادبیات)⁠୨⁩
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
شاعر آزمایشی
کپیست انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Feb
3,546
15,487
مدال‌ها
10
حکایت ملانصرالدین و عزاداری جوجه ها

ملا مرغ بزرگ و خوبی داشت که چند جوجه بدنیا آورده بود. از قضا یک روز مرغ مرد و ملا پس از مردن وی چند تکه پارچه سیاه رنگ کوچک برداشته و میانش را سوراخ کرده و به گردن جوجه های مرغ انداخت. یکی از دوستانش که آن صحنه را دیده بود، پرسید برای چه آن کار را کرده است. ملا گفت: دوست عزیز مادر این جوجه ها مرده است و آنها برای وی عزادار هستند
 
موضوع نویسنده

STARLET

سطح
4
 
⁦⁦୧⁠(⁠ارشد بخش ادبیات)⁠୨⁩
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
شاعر آزمایشی
کپیست انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Feb
3,546
15,487
مدال‌ها
10
حکایت ملا و لامپ اضافی

لامپ اضافي خاموش

ملانصرالدين داشت سخنراني مي کرد که : هرکس چند زن داشته باشد به همان تعداد چراغ در بهشت برايش روشن مي شود.. ناگهان در ميان جمعيت ، زن خود را ديد. هول کرد و گفت : البته هرگز نشه فراموش لامپ اضافي خاموش.
 
موضوع نویسنده

STARLET

سطح
4
 
⁦⁦୧⁠(⁠ارشد بخش ادبیات)⁠୨⁩
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
شاعر آزمایشی
کپیست انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Feb
3,546
15,487
مدال‌ها
10
حکایت ملا نصرالدین 👈هلال ماه

ملانصرالدین شب اول ماه به شهری رسید و دید مردم روی پشت بامها جمع شده اند و با انگشت به آسمان اشاره می کنند و هلال ماه را نشان می دهند. ملانصرالدین زیر لب گفت: عجب آدمهای دیوانه ای، مردم این شهر برای دیدن ماه به این کم نوری چقدر به خودشان زحمت می دهند و نمی دانند که در شهر ما وقتی قرص ماه قد یک سینی بزرگ می شود کسی به آن نگاه نمی کند.
 
موضوع نویسنده

STARLET

سطح
4
 
⁦⁦୧⁠(⁠ارشد بخش ادبیات)⁠୨⁩
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
شاعر آزمایشی
کپیست انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Feb
3,546
15,487
مدال‌ها
10
حکایت ملا و کلید گم شده

ملا نصرالدین در خیابان پی چیزی می گشت.
کسی از او پرسید: ملا دنبال چه می گردی؟
ملا گفت: کلیدهایم را گم کرده ام. آن شخص
پرسید: آنها را کجا گم کرده ای؟ ملا پاسخ داد:
در خانه. شخص با حیرت پرسید:پس چرا دراینجا
به دنبال آن می گردی؟ ملا گفت: چون داخل
خانه تاریک است و این بیرون روشن!
ما نیز خود را در بیرون می جوییم، اما تا
زمانی که به درون ننگریم قادر نیستیم خود
را بیابیم.

 
موضوع نویسنده

STARLET

سطح
4
 
⁦⁦୧⁠(⁠ارشد بخش ادبیات)⁠୨⁩
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
شاعر آزمایشی
کپیست انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Feb
3,546
15,487
مدال‌ها
10
حکایت ملانصرالدین

#پیروزی_ملا_بر_سه_عالم_معروف_دنیا

سه نفرازعلمای معروف دنیا در محضر سلطانی ادعا کردند که هیچ عالمی نیست که بتواند در مقابل فضائل ما عرض اندام کند. سلطان که به علمای مملکت خود بیش ازحد احترام می کرد وهمین ادعاها را از آن ها هم شنیده بود ، درصدر برآمد آنها را با یکد یگر روبرو کند. دستور داد چند نفر ازعلما را دربارگاه حاضر نمایند تا اگر نتوانستند جواب سوالات آن سه نفررابدهند آنها را اعدام کنند. مامورین عده ای از علما از جمله ملا را که با خر خود آمد ه بود در بارگاه حاضرکردند. یکی ازسه نفر ملا سوال کرد: مرکز کره زمین گجاست؟ ملا جواب داد همین جا که میخ طویله خر من به زمین کوبیده شده. عالم گفت: از کجا می توانی ثابت کنی؟ ملا گفت: اگر قبول نداری اندازه بگیرتا مطمئن شوی. عالم ناچار سکوت کرد. عالم دومی از ملا پرسید: ستاره های آسمان چند تا است؟ ملا جواب داد: به تعداد موهای تن الاغ من. عالم گفت: چگونه ثابت می کنی؟ ملا جواب داد: اگر باور نداری می توانی بشماری. عالم دومی نیزمجاب شد و به جای خود نشست. عالم سومی از ملا سوال کرد که ریش من چند دانه است؟ ملا جواب داد: بعدد موهای دم الاغ من. عالم جواب داد که اینطور نیست وموی ریش من بیشتر است. ملا گفت: امتحان این عمل خیلی آسان ا ست یک مو از دم الاغ میکنیم یک مو از ریش تو، تا تمام موها که کنده معلوم میشود کدام یک درست گفته ایم. نا چار عالم سومی هم بجای خود نشست وسلطان از این حاضر جوابی ملا خرسند گردید و خلعت شایانی باومرحمت فرمود .
 
موضوع نویسنده

STARLET

سطح
4
 
⁦⁦୧⁠(⁠ارشد بخش ادبیات)⁠୨⁩
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
شاعر آزمایشی
کپیست انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Feb
3,546
15,487
مدال‌ها
10
✅ حکایت ملانصرالدین و دیوان‌خانه

روزی ملانصرالدین با یکی حرفش می‌شود، او را گرفته پیش قاضی می‌برد. نگو که چند روز قبل هم ملا را به خاطر مسئله‌ای پیش همان قاضی برده بودند.

قاضی تا ملا را می‌بیند می‌گوید: ملا از تو عیب نیست؟ این دومین بار است که به این دیوان خانه می‌آیی.

ملا می‌پرسد: مگر چه می‌شود که به این دیوان خانه بیایم!؟

قاضی می‌گوید: یعنی چه، چه می‌شود! مگر نمی‌دانی که آدم درست کار به اینجا نمی‌آید؟

ملا می‌گوید: من همه‌اش در عمرم دو بار به اینجا آمده‌ام. تو که خودت همیشه اینجایی.


#داستانهای_آموزنده
 
موضوع نویسنده

STARLET

سطح
4
 
⁦⁦୧⁠(⁠ارشد بخش ادبیات)⁠୨⁩
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
شاعر آزمایشی
کپیست انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Feb
3,546
15,487
مدال‌ها
10
حکایت ملانصرالدین و وزن گربه

روزي ملانصرالدین سه كيلو گوشت خريد و به خانه برد كه زنش غذايي درست كند. زن ملا گوشت را كباب كرد و با زن همسايه با فراغت خوردند. چون ملا به خانه آمد و غذا خواست زنش گفت: مرا ببخش كه غافل شدم و گربه تمام گوشت ها را خورد.

ملا گربه را گرفت و در ترازو گذاشت و ديد سه كيلو بيشتر نيست پس خطاب به زنش گفت: اي بد جنس اين وزن سه كيلو گوشت ، پس وزن گربه كجاست؟!
 

شاهدخت

سطح
10
 
ناظر کیفی کتاب
ناظر کیفی کتاب
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Jun
12,597
40,149
مدال‌ها
25
داستان نردبان فروشی ملا نصرالدین
روزی ملا در باغی بر روی نردبانی رفته بودو داشت میوه میخورد صاحب باغ وی را دید و با عصبانیت پرسید: ای مرد بالای نردبان چکار می کنی؟ملا گفت نردبان می فروشم!

باغبان گفت : در باغ من نردبان می فروشی؟

ملا گفت: نردبان مال خودم هست هر جا که دلم بخواهد آن را می فروشم.
 

شاهدخت

سطح
10
 
ناظر کیفی کتاب
ناظر کیفی کتاب
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Jun
12,597
40,149
مدال‌ها
25
داستان قیمت حاکم از ملا نصرالدین
روزی ملا به حمام رفته بود اتفاقا حاکم شهر هم برای استحمام آمد حاکم برای این‌که با ملا شوخی کرده باشد رو به او کرد و گفت : ملا قیمت من چقدر است؟

ملا گفت : بیست تومان.

حاکم ناراحت شد و گفت : مردک نادان این‌که تنها قیمت لنگی حمام من است.

ملا هم گفت: منظورم همین بودو الا خودت ارزش نداری!
 
بالا پایین