جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.

ادبیات کهن حکایت‌های ملانصرالدین

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته ادبیات کهن توسط STARLET با نام حکایت‌های ملانصرالدین ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 551 بازدید, 12 پاسخ و 3 بار واکنش داشته است
نام دسته ادبیات کهن
نام موضوع حکایت‌های ملانصرالدین
نویسنده موضوع STARLET
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط شاهدخت

شاهدخت

سطح
10
 
ناظر کیفی کتاب
ناظر کیفی کتاب
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Jun
12,597
40,149
مدال‌ها
25
داستان پرواز در اسمانها از ملا نصرالدین
مردی که خیال می‌کرد دانشمند است ودر نجوم تبحری دارد یک روز رو به ملا کرد و گفت:

خجالت نمی‌کشی خودرا مسخره مردم نموده ای و همه ی تو را دست می‌اندازند در صورتیکه من دانشمند هستم و هر شب در آفاق و انفس سیر می‌کنم.

ملا گفت : ایا دراین سفرها چیز نرمی به صورتت نخورده است؟

دانشمند گفت :اتقاقا چرا؟

ملا با تمسخر پاسخ داد: درست است همان چیز نرم دم الاغ من بوده است!
 

شاهدخت

سطح
10
 
ناظر کیفی کتاب
ناظر کیفی کتاب
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Jun
12,597
40,149
مدال‌ها
25
داستان الاغ دم بریده از ملا نصرالدین
یک روز ملا الاغش رابه بازار برد تا بفروشد, اما سر راه الاغ داخل لجن رفت و دمش کثیف شد, ملابا خودش گفت: این الاغ رابا ان دم کثیف نخواهند خرید بهمین جهت دم را برید.

اتفاقا در بازار برای الاغش مشتری پیدا شد اما تا دید الاغ دم ندارد از معامله پشیمان شد.

اما ملا بلافاصله گفت : ناراحت نشوید دم الاغ در خورجین است!؟
 

شاهدخت

سطح
10
 
ناظر کیفی کتاب
ناظر کیفی کتاب
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Jun
12,597
40,149
مدال‌ها
25
داستان ملا نصرالدین و دخترش
ملا کوزه ای برداشته و آن را به دست دخترش داد و به دنبال ان سیلی سختی هم بر گونه وی نواخت و گفت: -حالا به سر چشمه میروی و کوزه را پر از آب کرده و میاوری. مبادا آن را بشکنی.

زنش وقتی ان صحنه را دید و چشمان اشک آلود دختر را مشاهده کرد به تندی از ملا پرسید: چرا وی را زدی؟ ملا گفت: زن تو عقلت گرد است و چیزی نمیدانی، من این سیلی رابه او زدم تا یادش باشد و کوزه را نشکند. چون اگر کوزه رابه زمین میزد و میشکست آنوقت لت و کوب وی فایده ای نداشت.
 
بالا پایین