باز هم لحظه شیرین انتظار فرا می رسد . معلم ریاضی مان تکالیف فردا را به ما گفته و حالا همه بچه ها به اضافه خود معلم در انتظار شنیدن صدای زنگ تفریح هستیم . از درس نخوان ترین مان گرفته تا درس خوان ترین و حس و حال فرد گرسنه ای را داریم که در رستوران نشسته است و منتظر است غذایش را بیاورند . دینگ !
با هیاهوی زیادی از پله ها پایین می آییم و به سمت حیاط می دویم ، مثل زندانی های فراری .حالا که به حیاط رسیده ایم ، باید تصمیم بگیریم که چه کاری می خواهیم بکنیم . حیاط مدرسه آنقدر بزرگ است که دست ما را برای هرچیز ممکنی باز گذاشته است . حیاط مدرسه ما زمین فوتبال ، والیبال و بسکتبال دارد . در وصف بزرگی اش همین بس که در اوایل چندین بار گمشده ام.
فضای سبز حیاط خیلی برای ما مفید و حیاتی است . مخصوصا درخت های بزرگ جنگلی . پشت این درخت ها پاتوق جمعی از بچه هاست . پیش این درخت های بزرگ ، بهترین جا برای پخش پنهانی موسیقی و یا نشان دادن کلیپ های خندهدار است . بعضی وقت ها هم تماشای خلاصه فوتبال ها و بازی های خاطره انگیز در الویت کارهای ماست.
بوفه مدرسه ، یکی دیگر از محبوب ترین و پر تجمع ترین قسمت های حیاط مدرسه است . در جلوی بوفه ، حداقل پنج نفر را می توان دید که همدیگر راهل می دهند و در اندیشه سیرکردن شکم خود هستند . حیاط مدرسه بلافاصله پر می شود از قوطی های آبمیوه و رانی و آَشغال های دیگر که بابای مدرسه باید خم و راست شود و آن ها را از حیاط داغ مدرسه بر دارد.
زنگ کلاس به صدا در می آید . انگار بعضی ها نمی خواهند صدای آن را بشنوند ؛ همچنان به بازی شان ادامه می دهند . بالاخره خسته می شوند و راه کلاس را در پیش می گیرند ولی دیگر دیر شده . ناظم مدرسه با یک خط کش فلزی جلوی در ایستاده و آماده است تا خط کش خود را به رقص درآورد . بچه ها دو راه بیشتر ندارند ؛ یا باید به حیاط برگردند و یا باید خط کش بخورند و به کلاس بروند . دانش آموزی که تا همین چند دقیقه پیش دست از بازی در حیاط نمی کشید ، حالا جور خط کش را تحمل می کند و سر کلاس می رود . ما انسان ها چقدر سریع تغییر می کنیم .