جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

معاصر خاطرات فرزند دکتر مصدق از حصر او در احمدآباد و درگذشتش

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته تاریخ معاصر توسط -pariya- با نام خاطرات فرزند دکتر مصدق از حصر او در احمدآباد و درگذشتش ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 298 بازدید, 14 پاسخ و 0 بار واکنش داشته است
نام دسته تاریخ معاصر
نام موضوع خاطرات فرزند دکتر مصدق از حصر او در احمدآباد و درگذشتش
نویسنده موضوع -pariya-
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط -pariya-
موضوع نویسنده

-pariya-

سطح
6
 
[ مدیر ارشدبخش علوم و فناوری ]
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار رمان
مترجم ارشد انجمن
آموزگار انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jul
25,403
51,571
مدال‌ها
12
IMG_20221031_023242.jpg

منبع ویکی پدیا
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

-pariya-

سطح
6
 
[ مدیر ارشدبخش علوم و فناوری ]
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار رمان
مترجم ارشد انجمن
آموزگار انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jul
25,403
51,571
مدال‌ها
12
آنچه میخوانید بخشی از مصاحبه غلامحسین مصدق (۱۲۸۵-۱۳۶۹)، فرزند دکتر مصدق با پروژه تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد است:

ج- بعد از اینکه دوران زندانش تمام شد آمد به احمدآباد دیگر.
 
موضوع نویسنده

-pariya-

سطح
6
 
[ مدیر ارشدبخش علوم و فناوری ]
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار رمان
مترجم ارشد انجمن
آموزگار انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jul
25,403
51,571
مدال‌ها
12
س- ببخشید، وقتی که رفتند احمدآباد به او [از طرف شاه] تکلیف کردند که بروند به احمدآباد یا…؟
 
موضوع نویسنده

-pariya-

سطح
6
 
[ مدیر ارشدبخش علوم و فناوری ]
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار رمان
مترجم ارشد انجمن
آموزگار انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jul
25,403
51,571
مدال‌ها
12
ج- نه، گفتند که تهران نیاید. تبعید است برود احمدآباد بماند تهران نیاید که مبادا مردم دورش جمع بشوند. تهران نیاید.

س- بعداً مثل اینکه… بعد از چند وقت بود که سرباز گذاشتند به بهانه اینکه..
 
موضوع نویسنده

-pariya-

سطح
6
 
[ مدیر ارشدبخش علوم و فناوری ]
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار رمان
مترجم ارشد انجمن
آموزگار انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jul
25,403
51,571
مدال‌ها
12
ج- همیشه بود، سرباز بود آنجا. از روز اول که [پدرم] رفت احمدآباد سه تا ساواکی دم خانه ما همیشه می‌پاییدندش آنجا و پدرم پالتو می‌خرید، برای اینها برای ساواکی‌ها هم پالتو میخرید.
 
موضوع نویسنده

-pariya-

سطح
6
 
[ مدیر ارشدبخش علوم و فناوری ]
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار رمان
مترجم ارشد انجمن
آموزگار انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jul
25,403
51,571
مدال‌ها
12
س- آن وقت چه کسانی اجازه داشتند بیایند و بروند؟

ج- فقط ما خانواده بود و گاه‌گاهی وکیل کارهای عدلیه‌اش هم نصرت الله امینی بود که گاه‌گاهی میآمد و میرفت…. بله، بعد از آن هم دو ماه به فوتش که بود [دچار] یک ورم سینوزیت [شد] که من اجازه گرفتم طبیب برایش بردم آنجا.
 
موضوع نویسنده

-pariya-

سطح
6
 
[ مدیر ارشدبخش علوم و فناوری ]
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار رمان
مترجم ارشد انجمن
آموزگار انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jul
25,403
51,571
مدال‌ها
12
س- فرمودید دکتر بردید، چه کسی را بردید؟

ج- دکتر اسماعیل یزدی، برادر همین دکتر [ابراهیم] یزدی که با [امام] خمینی آمد تهران. این متخصص جراحی فک و صورت بود و در دانشگاه کار میکرد.
 
موضوع نویسنده

-pariya-

سطح
6
 
[ مدیر ارشدبخش علوم و فناوری ]
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار رمان
مترجم ارشد انجمن
آموزگار انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jul
25,403
51,571
مدال‌ها
12
بعد بردیم تهران بیمارستان نجمیه. دو روز هم آنجا خواباندیم و یک بایوپسی کردند و تکه‌برداری کردند و دیدند یک پولیپی دارد که این ممکن است سرطانی بشود.
 
موضوع نویسنده

-pariya-

سطح
6
 
[ مدیر ارشدبخش علوم و فناوری ]
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار رمان
مترجم ارشد انجمن
آموزگار انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jul
25,403
51,571
مدال‌ها
12
گفتند که این را بایستی برق بگذارد، کوبالت. آن دکتر متخصص کوبالت این را زیاد گذاشت، این تمام غده‌های گردنش ورم کرد به این بزرگی شد، و [منجر به] دردهای شدید. [از] درد فریاد میکرد.
 
موضوع نویسنده

-pariya-

سطح
6
 
[ مدیر ارشدبخش علوم و فناوری ]
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار رمان
مترجم ارشد انجمن
آموزگار انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jul
25,403
51,571
مدال‌ها
12
هی قرص مسکن خورد و سابقه یک زخم معده هم داشت پدر من و تب هم داشت خیلی ناراحت بود.
 
بالا پایین