جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.

همگانی خاطرات یک فریب‌خورده

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته مطالب طنز توسط ILLUSION با نام خاطرات یک فریب‌خورده ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 892 بازدید, 6 پاسخ و 11 بار واکنش داشته است
نام دسته مطالب طنز
نام موضوع خاطرات یک فریب‌خورده
نویسنده موضوع ILLUSION
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط ILLUSION

نظر شما؟

  • خانواده‌ی با بصیرت

    رای: 2 22.2%
  • اولیای دیو سیرت

    رای: 2 22.2%
  • آب دوغ خیارت را بخور، حرف نزن.

    رای: 5 55.6%

  • مجموع رای دهندگان
    9
موضوع نویسنده

ILLUSION

سطح
8
 
نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری انجمن
نویسنده ادبی انجمن
ارشد بازنشسته
Mar
3,438
38,889
مدال‌ها
13
⚠کلیه‌ی حقوق این تاپیک متعلق به نویسنده است
و هیچ‌ احدالناس دیگری حق ارسال در این تاپیک را ندارد.

⚠اگر به تیریج قبای شما عالیجنابان دانا برخورد، رویتان را آن‌ور کنید و تظاهر کنید ندیده‌اید. همان‌طور که آن‌چه را به نفع‌تان نبود؛ ندیدید.

⚠از بیان انتقادات خود به شدت بپرهیزید. آزادی بیان در این تاپیک ارزش غذایی کشک را دارا است. بیان نظرات موافق اشکالی ندارد.

⚠و در آخر به خاطر تمام روزهایی که صدای یک فریب خورده به اندازه‌ی «سیب‌زمینی، پیاز، بادمجون، بدو حراجش کردم» هم شنیده نشد، از شما متنفرم.
 
موضوع نویسنده

ILLUSION

سطح
8
 
نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری انجمن
نویسنده ادبی انجمن
ارشد بازنشسته
Mar
3,438
38,889
مدال‌ها
13

🔺قسمت اول: کباب خر

ما یک خانواده‌ی ۸ نفره‌ایم. پدرم از طرفداران آزادی بیان است. اما طوری‌که با دخل و خرج خودش منافاتی نداشته باشد.
مثلا برادران و خواهران بزرگترم را دوست دارد؛ چون از این‌که هرشب آب دوغ خیار می‌خوریم شکایتی ندارند.
اما دیشب که من پرسیدم چرا همسایه‌مان کباب می‌خورد و ما دوغاب،
با کمربند سیاه و کبودم کرد.
مادرم می‌گوید پدرم ما را دوست دارد. بصیرت داشته باشم و فریب کباب همسایه را نخورم. یه آب‌دوغ خیار ساده، بهتر از کباب ان‌هاست، آن گوشت سگ است، گوشت خر است. فشارخون می‌آورد.
مجبور شدم بگویم آب‌دوغ خیار خوشمزه‌ترین غذای دنیاست؛ اما این‌طور فکر نمی‌کنم.
شما چطور؟

 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

ILLUSION

سطح
8
 
نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری انجمن
نویسنده ادبی انجمن
ارشد بازنشسته
Mar
3,438
38,889
مدال‌ها
13

🔺قسمت دوم: اقتصاد برتر

پدرم حساب و کتاب خانه‌مان را به دست مادرم داده. مادرم زن خوبیست، اما سواد ندارد. حتی نمی‌داند ۲ +۲ می‌شود چند؟!
اما پدرم می‌گوید مادرها بهترین فرشته‌های روی زمین‌اند.
پرسیدم خب فرشته بودن چه ربطی به حساب کتاب دارد؟
پدرم گفت در کاری که نمی‌دانم، دخالت نکنم.
من پیوند علم اقتصاد خانواده به دوغاب را متوجه نمی‌شوم. فقط می‌دانم ماست گران‌تر شده و امشب تنها خیار می‌خوریم. راستی! النگوهای جدید مادرم در دستش زرق و برق می‌زنند. می‌گوید زن همسایه النگو خریده چرا من نخرم.
مگر همسایه کبابش کباب خر نبود؟ چطور النگوهایش عیبی ندارد؛ من نمی‌دانم.
شما چطور؟.
 
موضوع نویسنده

ILLUSION

سطح
8
 
نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری انجمن
نویسنده ادبی انجمن
ارشد بازنشسته
Mar
3,438
38,889
مدال‌ها
13

🔺قسمت سوم: خدا با صابرین است

دیروز که از مادرم پرسیدم:
مامان، چرا برادرم موتور پی سی ایکس که قیمتش اندازه‌ی خون باباست دارد، ولی برای من چند سال است دوچرخه که هیچ، دسته بیل هم نمی‌خرید؟
مادرم گفت ما بین شما تبعیضی نداریم، صبر کن شرایط مالی‌مان درست نیست، مقاومت کن.
گفتم اخر آن‌قدر مقاومت کرده‌ام، شلوارم زانوهایش که هیچ، خشتکش نیز جر خورده.
مادرم گفت خدا با صابرین است.
برادرم صابر نبود، ولی موتور پی سی ایکس دارد.
من صابرم، شاید دوچرخه‌دار شدم.
شما چطور؟


 
موضوع نویسنده

ILLUSION

سطح
8
 
نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری انجمن
نویسنده ادبی انجمن
ارشد بازنشسته
Mar
3,438
38,889
مدال‌ها
13

🔺قسمت چهارم: تهاجم فرهنگی

دیروز همسایه‌مان ایکس‌باکس خرید.
پدرم گفت این‌ها همه تهاجم فرهنگی است، یه قل دو قل چه اشکالی دارد؟
اما شنیدم به مادرم می‌گفت نگذارد دیگر به خانه‌شان بروم، ممکن است من هم هوایی شده، هوس این‌ها به سرم بزند و خرج روی دستشان بگذارم.
هرچه می‌گویم، پدرم می‌گوید نسل آن‌ها پایشان را جلوی بزرگ‌ترها دراز نمی‌کردند. خب آن‌ها پایشان درد نمی‌کرده لابد،
یا پدر مادرشان به ان‌ها دوغاب نمی‌داد و برای هوس کباب نکردن، رفتن به خانه همسایه را غدقن نکرده بود.
تهاجم فرهنگی همسایه‌ها ما را بیچاره کرده،
شما را چطور؟.


 
موضوع نویسنده

ILLUSION

سطح
8
 
نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری انجمن
نویسنده ادبی انجمن
ارشد بازنشسته
Mar
3,438
38,889
مدال‌ها
13

🔺قسمت پنجم: خودی بی‌خودی

می‌دانید من حتی از این‌که پدرم قصابی دارد و ما هیچ‌وقت رنگ گوشت را به چشم ندیده‌ایم هم زیاد ناراحت نیستم. ناراحتی‌ام بیشتر از خواهر و برادرهایی است که حتی اگر من باالتماس پدرم راضی کنم کمی پیه به ما بدهد، به پدرم رو می‌اندازند که به آن‌ها آب دوغ خیار بدهد.
به نظرم آدم‌ها وقتی زیاد بدبخت باشند، به بدبختی عادت می‌کنند؛ معده‌ی آن‌ها هم دیگر چیزی جز دوغاب نمی‌پسندد.
من بیشتر از خودی‌های ناخودی بدبختی پسند بدم می‌آید؛
شما چطور؟
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

ILLUSION

سطح
8
 
نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری انجمن
نویسنده ادبی انجمن
ارشد بازنشسته
Mar
3,438
38,889
مدال‌ها
13

🔺قسمت ششم: اقتدار یا استکبار؟!

در خانه ما حرف اول و آخر را همیشه پدر می‌زند،
حتی این‌که ما چه رنگی را دوست داشته باشیم را هم پدرم مشخص می‌کند.
مادرم هرچه پدرم می‌گوید را به دیده منت گذاشته و قربان صدقه اقتدار او می‌رود.
من فکر می‌کنم اقتدار پدر بر پایه ترس است،
روزی که ترس بریزد، پدر هم فرو می‌ریزد،
اما در خانه ما افکار من چندان اهمیتی ندارند و اگر به زبان بیاورم پس گردنی پدر و شماتت مادر هیچ،
برادر و خواهرانم نیز با من بازی نمی‌کنند.
من از استکباری که اقتدار خوانده می‌شود بدم می‌آید،
شما چطور؟!
 
بالا پایین