طبق رسوم آشنایی که همیشه به هنگام امتحانات توسط دانشآموزان انجام میشود، سودا کتاب سلامت و بهداشتی که باید تا به فردا سه درس از آن را میخواند تا بتواند نمره مستمر قابل توجهی برای ترم اولش کسب کند، جلویش باز گذاشته و بهترین گُلی که تا به این سن با استعداد فوقالعاده افتضاحش در نقاشی میتوانست رسم کند را کشید و با غرور کاذبی که نظیرش تنها در لوسیفر، گربه مادر ناتنی سیندرلا دیده میشد، به گلش زل زد. بعد با آن انگشتان باریکش، دوباره مداد فشاری صورتیاش را در دست گرفته تا گلدانی برای گلش رسم کند که مادرش بیهوا در اتاق قهوهای سوختهاش را باز کرد. سودا که انتظار آمدن مادرش را نداشت، در یک حرکت سریع مداد را بر روی تخت آبی رنگش پرت کرده و کتابش را در دست گرفت. جوری به کتاب خواندن وانمود میکرد که گویی دور دوم است که درسش را مرور میکند. با خونسردی همانطور که به پشتی صندلیاش تکیه داده بود، صندلی سیاه رنگش را به سمت در برگرداند و سرش را از کتاب بلند کرد. با چشمان سیاهش و صدای آرامی از مادرش پرسید.
- جانم مامان، کاری داری؟
مادرش دستش را از روی دستگیره در برداشته و بر روی سی*ن*ه و لباس زرداش به هم دیگر قفل میکند. آنگاه هیکل به قول خود تو پرش را به دیوار سمت چپ تکیه داده و با چشمانی که حرص، کامل در آن بیداد میکرد به دخترش زل زد. با صدایی که از زور عصبانیت آرام شده بود به دخترش گفت:
- سودا داری درس میخونی دیگه نه؟
سودا که فهمیده بود حتماً یه جای کار میلنگید که مادر تیز بینش آنگونه عصبانی شده است، از روی استرس، به آرامی موهای خرماییاش را کمی بههم ریخت و سپس به پشت گوشهای بلبلیاش فرستاد. سعی کرد با شوخی و خنده حواس مادرش را پرت کند، به همینخاطر با صدای لرزان ناشی از خنده به مادرش گفت:
- نه مامان رزی، دارم ایرادات نگارشی کتاب رو میگیرم که حتماً به آدرس سایت پشت کتاب بفرستم که رفعش کنن. خوب دارم درس میخونم دیگه.
مامان رزیتایش را اگر با کارد میوه خوری میزدی خونش فوران نمیکرد سعی کرد ماسک خونسردی به چهره سرخ شده از عصبانیتش بزند. با گفتن آهانی تکیهاش را از دیوار گرفت و با چهره و لحنی خنثی گفت:
- به نظرم برای درس خوندن نیازه اول کتاب رو درست به دستت بگیری نه برعکس. آخه اونجوری چشمهات بعداً آلبالو گیلاس میچینن.