رمان خاکستر مرداب
نویسنده:صوفیا دهقانی
#پارت_ یک
فصل اول:آشنایی با خانواده
ساعت ده شب بود، شایدم ده نیم هوا خیلی تاریک بود.
آخرین بستم تحویل دادم و به سمت خونه حرکت کردم همیشه مجبور بودم از یه کوچه خیلی تاریک و خلوت ردشم.
سر کوچه بودم، صدا میومد
خیلی عجیب بود اخه در هیچ خونهای به این کوچه
باز نمیشد.
موتورم خاموش کردم تا صداشون بهتر بشنوم صداشون خوب نمیومد آخه اونا ته کوچه بودن.
پیاده شدم آروم رفتم جلو
"اصلا به تو چه گازش بگیر برو خونه دیگه"
یک دقیقه خفه شو ببینم چی میگن
نگران نباشید کسی پیشم نیست دارم با خودم حرف میزنم!
کوچه اینقدر تاریک بود که هیچ کدوم متوجه من نشدن.
یکم که نزدیکتر شدم صداشون واضح تر شد
پسر:من هیچی ندارم تورو خدا بهم کاری نداشته باشید.
خف گیر:آره از اون لباسای مارکت معلومه!
داشتن خف گیریش میکردن پشمام
"یه جور میگی پشمام انگار تاحالا خف گیر ندیده"
تو یکی خفه.
خف گیره باز نطق کرد
خفگیر:یا هرچی داری میدی یا شکمت سفره میکنم!
یهو من حس سوپرمنیم فعال شد صدام کلفت کردم
داد زدم
من:هوی مرتیکه قوزمیت زورت به کوچیکتر از خودت رسیده
یهو همه بر گشتن سمت من
منم یهو پشمام ریخت
میدونید چرا
نمیدونید دیگه
چون خف گیرا پنج تا بودن
خف گیر :آره رسیده بعدم مگه تو مفتشی
من:آره مفتشم
خف گیر: به نفعت دخالت نکنی وگرنه میدم ممد سولاخی، سوراخ سوراخت کنه.
عع اسم یکیشون ممدِ من موندم چرا همیشه همه جا یه ممد پیدا میشه!
تازه این یکی از نوع سولاخیش
"الان تو این وضعیت بفکر اینی"
برو گمشودیگه هی چیزی نمیگم
خف گیر: چیشد لال شدی؟
من:شوهر عمت لاله
خف گیر:انگار تنت میخاره
من:نه ولی انگار مال تو بدجور میخاره میدمت دست نیرو انتظامی برات بخارونن.
خفگیر:نمکدون تو اول از اینجا جون سالم بدر برو بعد هر کاری میخوای بکن
یک پوز خند زدم گفتم
من:بچه میترسونی حاضرم با تک تک تون درگیر شم.
خف گیر:باشه
این باشه خیلی فحش دار بود
یه اشاره به دوستاش کرد که یعنی وارد عمل شید
منم نانچیکو درآوردم
"آخه کی بین اینهمه وسیله برای مبارزه از نانچیکو استفاده میکنه"
ای بابا اگه گذاشتی تو حال خودم باشم
"خانوم تو حال خودم باشم دارن میان حمله کن دیگه"
یهو به خودم آمدم دیدم دارن نزدیک میشن
منم نانچکورو تو هوا پر دادم گفتم
من:نفس کش
وحمله کردم چهار نفر بودن بابا بیانصافا چند نفر به یه نفر
"زر نزن این شاخی که خودت برای خودت درست کردی سوپر من جان حالا دندت کش خودت درستش کن"
بیا تو هم همش پشت من خالی میکنی
نانچیکو به دست حمله کردم
همشون گولاخ بودن
منم که قربون خودم بشم کوچولو؛
ولی بجاش سریع بودم (زرت) اولی حمله کرد منم پیچوندمش
از زیر پاش رد شدم
به دومی رسیدم یکم وضعش از اولی بهتر بود خواستم
اینم بپیچونم که خوردم زمین چون پاش بست بعد روی من کرد گفت
دوست خف گیره: آخی دردت گرفت
من:آره جون تو خیلی درد گرفت
محکم زد تو پام
دوست خف گیره: ببینم بازم زبونت درازه یا بازم می خوای
منم بلند شدم یه پرش یه جهش زدم جایی که نباید میزدم
دستش گرف اونجا گفت
دوست خف گیره:آی آی تو روحت
دیگه جدی شده بودم رگ گیم گرفته بود.
به هیچ کسم رحم نمیکردم میزدم یه ده دقیقه بود باهاشون درگیر بودم اون پسره هم که داشتن خفتش میکردن کمک میکرد
ولی از خدا که پنهون نیست از شما چرا
کتک که نمیزد هیچ تازه هردفعه بیس پنج تاهم میخورد
خاک تو سرت
داشتم یکیشون میزدم که یهو بازوم سوخت از حرکت وایسادم حتی اونی هم که داشتم میزدمش وایساد
نفسم بالا نمیومد برگشتم سمت اون ور
دیدم یچی از دستش افتاد نگاش کردم دیدم
چاقو خونی بود!
یعنی خون من بود!
دست زدم به بازوم دستم که دوباره دیدم خونی بود
نگام برگردوندم سمت اونی که بهم چاقو زده بود
عهه اینکه ممد سولاخی بود!
آخرم زد مارو سوراخ کرد
یه نگاه به قیافش کردم
بدجور ترسیده بود
همه ترسیده بودن
آخه تو که میترسی برای چی بچه مردم میزنی سوراخ
میکنی الان تو می خوای جواب ننه بابای من چی بدی میگی زدم بچتون سوراخ کردم
ازگل
یهو همون رئیسشون به خودش آمد گفت دوتاشون بگیرید بیارید اینجا هم من هم پسررو پرت کردن یه گوشه دیوار
اول تو جیبای من گشتن هیچی نبود
بعد من نوبت پسر بود
ای دلم براش سوخت حتما پول زیادی همراهش بدبخت حالا همه پولاش بالا میکشن میرن
جیب پسررو گشتن وفقط یک دوتومنی پیدا کردن
من یهو چشام چهارتا شد
یعنی من بخاطر دوتومن چاقوخوردم
یهو پنچ تا خف گیره باهم زدن زیر خنده
من با عصبانیت بر گشتم روب پسره
من :یعنی تو فقط بخاطر دو هزار تومن اینقدر مقاومت کردی اگه ایناهم نکشنت خودم میکشمت
خنده اونا شدید ترشد
همینجوری میخندیدن منم از فرصت استفاده کردم
دست پسرر گرفتم دوییدم سمت موتورم
نمیدونم چجوری بااون زخمم میدویدم ولی دوییدم
سوار موتورشدیم گازش گرفتیم رفتیم.
__________________________________
