- Aug
- 25
- 88
- مدالها
- 2
#پارت نهم
خاکستر مرداب
فصل اول:آشنایی با خانواده
سهیلا دوباره جیغ زد
سهیلا:چیکار کردی آروین
اون آروین بود
اینجا چیکار میکنه
چرا همش دارم میبینمش
اییییییی
چقدر پهلوم درد میکرد
داشتم میمردم
نمیدونید با چه شتابی خوردم به صندلی
خودم یکم تکون دادم دستم رفت رو یه چیزی
بر گشتم نگاش کردم
چیییییییی
اون که
عینک
بود
عینک نیلان!!!
عینکی که الان خورد خاکشیر شده بود رو زمین
عینک ظریفی بود برای همین هم شیشه هاش هم
دستش شکسته بود
بغض کردم
یه قطره اشک ریختم
یادم به آروین افتاد که باعث این موضوع شده بود
یهو بغضم تبدیل شد به عصبانیت
"الان توفان میاد پناه بگیرید"
نگاهم بر گر دوندم سمت آروین
دیگه درد برام مهم نبود
من:میکشمت
پریدم رو آروین
"نزنیشا بخدا اگه بزنی"
دیگه دیر شده بود
با صدای عصبانی گفتم
من:اون کتکی که اونجا بهت نزدم اینجا میزنم
ولی بااین فرق که قراره دو برابر بشه
شروع کردم زدنش آنقدر با مشت زدمش
که صورتش دست کمی ازعینک خورد و خاکشیر شده نداشت
همه جارو تار میدیدم
ولی دست از زدنش بر نداشتم
سهیلا داد زد
سهیلا:نیلوفربس کن
برام مهم نبود که کل آدمای مزون دورمون جمع شدن
فقط می زدمش همین
یهو یه دست قوی مردونه من کشید عقب
ولم کن
بزار تیک تیکش کنم
زندت نمیزارم
تقاص این کارت پس میدی
بایه حرکت خودم از دستاش کشیدم بیرون
خواستم دوباره برم سمتش که ایندفه دوتا دست. من کشید عقب
صدای بابام آمد
بابا:نیلوفر آروم باش
تا صدای بابا رو شنیدم آروم شدم
سهیلا دویید سمت آروین
یعنی آروین کیه که سهیلا میشناستش
چشمام سیاهی میرفت
حالم خیلی بد بود
کم کم چشمام بسته شد
از هوش رفتم
____________________________________

خاکستر مرداب
فصل اول:آشنایی با خانواده
سهیلا دوباره جیغ زد
سهیلا:چیکار کردی آروین
اون آروین بود
اینجا چیکار میکنه
چرا همش دارم میبینمش
اییییییی
چقدر پهلوم درد میکرد
داشتم میمردم
نمیدونید با چه شتابی خوردم به صندلی
خودم یکم تکون دادم دستم رفت رو یه چیزی
بر گشتم نگاش کردم
چیییییییی
اون که
عینک
بود
عینک نیلان!!!
عینکی که الان خورد خاکشیر شده بود رو زمین
عینک ظریفی بود برای همین هم شیشه هاش هم
دستش شکسته بود
بغض کردم
یه قطره اشک ریختم
یادم به آروین افتاد که باعث این موضوع شده بود
یهو بغضم تبدیل شد به عصبانیت
"الان توفان میاد پناه بگیرید"
نگاهم بر گر دوندم سمت آروین
دیگه درد برام مهم نبود
من:میکشمت
پریدم رو آروین
"نزنیشا بخدا اگه بزنی"
دیگه دیر شده بود
با صدای عصبانی گفتم
من:اون کتکی که اونجا بهت نزدم اینجا میزنم
ولی بااین فرق که قراره دو برابر بشه
شروع کردم زدنش آنقدر با مشت زدمش
که صورتش دست کمی ازعینک خورد و خاکشیر شده نداشت
همه جارو تار میدیدم
ولی دست از زدنش بر نداشتم
سهیلا داد زد
سهیلا:نیلوفربس کن
برام مهم نبود که کل آدمای مزون دورمون جمع شدن
فقط می زدمش همین
یهو یه دست قوی مردونه من کشید عقب
ولم کن
بزار تیک تیکش کنم
زندت نمیزارم
تقاص این کارت پس میدی
بایه حرکت خودم از دستاش کشیدم بیرون
خواستم دوباره برم سمتش که ایندفه دوتا دست. من کشید عقب
صدای بابام آمد
بابا:نیلوفر آروم باش
تا صدای بابا رو شنیدم آروم شدم
سهیلا دویید سمت آروین
یعنی آروین کیه که سهیلا میشناستش
چشمام سیاهی میرفت
حالم خیلی بد بود
کم کم چشمام بسته شد
از هوش رفتم
____________________________________

آخرین ویرایش: