ریپِر
سطح
2
مدیر تالار موسیقی
پرسنل مدیریت
مدیر تالار موسیقی
مدیر آزمایشی
ویراستار آزمایشی
گوینده آزمایشی
مترجم انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
- Jun
- 2,771
- 18,782
- مدالها
- 5
فصل هشتم
من هرگز چنین شام مفصلی را تجربه نکرده بودم. روی کارتهای کوچکی نام افراد حاضر را نوشته و روی صندلی مخصوص گذاشتهاند. با این چینش، سوزت کنار انزو مینشیند و من باید کنار جاناتان بنشینم. در ضمن، بچهها با ما سر یک میز نیستند. اگر چه میز ما بسیار بزرگ است، اما برای بچهها میز کوچکتری در گوشهی پذیرایی تدارک دیدهاند. نیک و آدا از چشمانداز من خارج هستند و برای دیدنشان باید از دوربین شکاری استفاده کنم.
سوزت میگوید: «گفتم شاید بهتره واسه بچهها حریم خصوصی در نظر بگیریم.»
من معتقدم که بچهها نیازی به حریم خصوصی ندارند. هرگز! تنها موضوعی که نیاز به حریم خصوصی دارد، دستشویی رفتن است و فکر نمیکنم کسی در این دنیا بهصورت خانوادگی به سرویس بهداشتی برود. همچنین میزی که به بچهها تخصیص دادهاند، بسیار کوچک است و شبیه میز خانههای عروسکی است. از چهرهی بچهها پیداست که از وضعیت کنونی راضی نیستند.
نیک میگوید: «این میز واسه بچهی یک ماهه خوبه. نمیخوام اونجا بشینم.»
انزو به ایتالیایی غرولند میکند: «بشین پسرم.»
البته فرزندان ما، هر دو به زبان ایتالیایی صحبت میکنند، زیرا انزو از کودکی با آنها تمرین میکرد تا دوزبانه بزرگ شوند. همچنین معتقد است که لهجهی انگلیسی فرزندانم فاجعه است؛ اما من این طور فکر نمیکنم. در هر صورت، اخطار انزو، آنها را مجبور به سکوت میکند و با اکراه پشت میز کوچک فانتزی مینشینند. دوست دارم از چهرهی مستاصل آنها عکس بگیرم؛ اما گمان میکنم عصبانی شوند. انزو نیز به اندازهی من گیج و سردرگم است. به ناچار، روی صندلیای که به او اختصاص داده شده، مینشیند و یکی از چنگال های روی میز را بر میدارد.
میپرسد: «چرا برای هر ک.س سه تا چنگال گذاشتین؟»
سوزت با حوصله میگوید: «یکیش برای دسر، یکیش واسه سالاد و اون یکی برای غذای اصلی.»