RPR"
سطح
4
مدیر تالار موسیقی
پرسنل مدیریت
مدیر تالار موسیقی
مدیر تالار ترجمه
ویراستار آزمایشی
گوینده آزمایشی
مترجم انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
- Jun
- 3,525
- 24,026
- مدالها
- 6
فصل چهارم
اگر یک جعبه دیگر باز کنم، از پا خواهم افتاد. امروز پنج میلیون جعبه باز کردهام تازه این یک برآورد تخمینی است. اکنون وسط حمام ایستادهام و به جعبه مقوایی خیره شدهام که روی آن با ماژیک نوشتهام "حمام"؛ اما انگیزهای برای بازکردنش ندارم. با اینکه وسایل حمام داخل آن است، اما هیچ رغبتی برای ادامه کار ندارم. به احتمال زیاد امشب باید با انگشتم مسواک بزنم صدای قدمهای کسی بیرون از در به گوش میرسد و یک ثانيه بعد، انزو سرش را به داخل حمام میکشد به محض دیدن من در وسط حمام، لبخندی میزند و میگوید: «داری چیکار میکنی؟»
شانههایم را بالا میاندازم و میگویم دارم جعبهها رو باز میکنم.
میگوید: «امروز فقط داری جعبه باز میکنی کافیه، بقیه رو بذار واسه فردا.»
میگویم: «اما باید بازش کنم. وسایل حمام داخلشه و امشب بهشون نیاز داریم».
انزو سعی دارد مرا از این کار منصرف کند؛ اما کمی عمیقتر به حرفم میاندیشد سپس دستش را داخل جیب شلوار جینش میبرد و چاقوی جیبیاش را بیرون میآورد. وقتی نوجوان بود، پدرش این چاقو را به او هدیه داد. روی دسته چاقو اولین حرف است و فامیلیاش حک شده است. این چاقو تقریباً چهل سال عمر دارد. انزو همیشه آن را تیز نگه میدارد. سپس نوار کنار جعبه را میبرد و با کمک یکدیگر، وسایل داخل جعبه را بیرون میآوریم.
وقتی برای اولین بار انزو را دیدم، هرگز فکر نمیکردم که روزی داخل حمام بایستیم و صابون و شامپوها را روی قفسهها بچینیم. اما انزو مرد خانواده است. در اولین ماههای ازدواجمان باردار شدم. ابتدا از بیان این موضوع هراس داشتم، اما وقتی از موضوع باخبر شد، از خوشحالی در پوستش نمیگنجید. هنگام آشنایی، انزو گفت که پدر، مادر و خواهرش را از دست داده است و نمیدانستم موضوع تشکیل خانواده تا چه اندازه برایش اهمیت دارد. یک ماه پس از آشنایی، ازدواج کردیم اکنون حدود یک دهه است که در خانههای حومهی شهر با هم زندگی میکنیم. این نوع زندگی برای بسیاری از مردم کسل کننده است؛