- May
- 2,439
- 31,958
- مدالها
- 3
کاش باران بودم در حالی که خودم از غم میبارم،ولی غم پنجره را هم می شستم نمی توانم چون من مانند باران نیستم و طاقت غم های خودم هم ندارم.
باران وقتی خروش می کند، دیدن دارد که چگونه ابرها را می شکافت و چگونه با کوله باری از دلتنگی خود را به زمین می رساند و زمین چقدر بی رحمانه بعد از مدتی اثار بارانی پر خروش را نابود می کند . من مدت ها به این منظره نگاه کردم تا شاید متوجه این همه گوناگونی هنگام باران بشوم اما، دریغ که چیزی جز صدای قطره های باران که دیوانه وار خود را به شیشه می کوبیدن دستگیرم نشد. اما الان متوجه می شوم که برای باران فرقی نداشت، که از کجا هستی، و قرار است به کجا بروی، یا اگر سیل به وجود می امد برایش مهم نبود که از پایین ترین منطقه ای و یا از بالا ترین منطقه و یا فرقی نمی کرد چقدر غم داری و یا چه ادم سرحال و پر انرژی هستی او میبارد و نابود میکند و برایش هم هیچ چیز ارزش ندارد و مهم نیست.
در خروش باران از خانه بیرون می روم تا قطره هایش صورتم را بشوید و کسی از حال من با خبر نشود دریغ و دریغ که شستن صورتم کافی نیست و باران فراموشی باید در دلم طغیان کند اما باز هم باران فراموشی برای خاطراتمان زیر همین باران کافی نیست و من بی تو در این شب بارانی در حال جان دادنم و تو در گوشه ای از این شهر دستش را گرفته ای و بی خبر از من با او در این باران ویرانگر گام برمیداری و من اینجا در کنج اتاقم با تو در خیالم این مسیر را زیر باران محافظ احساسم قدم میزنم.
این باران روزی بود باعث شادی من و تو.
من زیر همین باران ماندنت را تا روز مرگم خواستم، اما اکنون جز دوری و جدایی چیزی به دست نیاوردم.
باران پر خروش زندگی همه ما روزی ارام و در نهایت نابود میشود و اثری از آن باقی نخواهد ماند.
باران وقتی خروش می کند، دیدن دارد که چگونه ابرها را می شکافت و چگونه با کوله باری از دلتنگی خود را به زمین می رساند و زمین چقدر بی رحمانه بعد از مدتی اثار بارانی پر خروش را نابود می کند . من مدت ها به این منظره نگاه کردم تا شاید متوجه این همه گوناگونی هنگام باران بشوم اما، دریغ که چیزی جز صدای قطره های باران که دیوانه وار خود را به شیشه می کوبیدن دستگیرم نشد. اما الان متوجه می شوم که برای باران فرقی نداشت، که از کجا هستی، و قرار است به کجا بروی، یا اگر سیل به وجود می امد برایش مهم نبود که از پایین ترین منطقه ای و یا از بالا ترین منطقه و یا فرقی نمی کرد چقدر غم داری و یا چه ادم سرحال و پر انرژی هستی او میبارد و نابود میکند و برایش هم هیچ چیز ارزش ندارد و مهم نیست.
در خروش باران از خانه بیرون می روم تا قطره هایش صورتم را بشوید و کسی از حال من با خبر نشود دریغ و دریغ که شستن صورتم کافی نیست و باران فراموشی باید در دلم طغیان کند اما باز هم باران فراموشی برای خاطراتمان زیر همین باران کافی نیست و من بی تو در این شب بارانی در حال جان دادنم و تو در گوشه ای از این شهر دستش را گرفته ای و بی خبر از من با او در این باران ویرانگر گام برمیداری و من اینجا در کنج اتاقم با تو در خیالم این مسیر را زیر باران محافظ احساسم قدم میزنم.
این باران روزی بود باعث شادی من و تو.
من زیر همین باران ماندنت را تا روز مرگم خواستم، اما اکنون جز دوری و جدایی چیزی به دست نیاوردم.
باران پر خروش زندگی همه ما روزی ارام و در نهایت نابود میشود و اثری از آن باقی نخواهد ماند.
آخرین ویرایش توسط مدیر: