جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.

فایل شده [خر نوازنده] اثر «حیدر. ر کاربر انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته کتاب توسط RASOLY با نام [خر نوازنده] اثر «حیدر. ر کاربر انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 719 بازدید, 8 پاسخ و 13 بار واکنش داشته است
نام دسته کتاب
نام موضوع [خر نوازنده] اثر «حیدر. ر کاربر انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع RASOLY
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط RASOLY
موضوع نویسنده

RASOLY

سطح
5
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jun
392
2,917
مدال‌ها
4
🔶 کد داستان: ۰۰۱
نام: خر نوازنده
ژانر: طنز
نام نویسنده: حیدر. ر
ناظر:
ویراستار: @سپید
خلاصه:

خر قصه ما عاشق یک دختر خانم مهربون میشه و می‌خواد با دختر خانم ازدواج کنه اما دختر خانم مهربون برای ازدواج یک شرطی می‌زاره، شرطش اینه که خر قصه ما بتونه یک آهنگ برای دختر خانم بخونه، اما مگه خر ها بلدن آهنگ بخونن؟ یا اصلا خر ها رو بین آدم‌ها راه می‌دن؟
1687637528286.png
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

مهلا فلاح

سطح
5
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر رمان‌بوک
Apr
1,321
5,811
مدال‌ها
11

Negar_۲۰۲۱۰۶۰۹_۱۸۴۷۴۴ (4) (1) (1) (3) (1) (2) (2) (2) (3) (1) (1) (3).jpg
بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم

نویسنده‌ی ارجمند بسیار خرسندیم که انجمن رمان‌بوک را به عنوان محل انتشار اثر دل‌نشین و گران‌بهایتان انتخاب کرده‌اید.
پس از اتمام اثر خود در تایپیک زیر درخواست جلد دهید.

.
.
.
درخواست جلد
.
.
.


راه‌تان همواره سبز و هموار

مدیریت بخش کتاب
 
موضوع نویسنده

RASOLY

سطح
5
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jun
392
2,917
مدال‌ها
4
مقدمه:
مقدمه:از دختر خانم پرسید:
- چیزی شده که داری گریه می‌کنی؟
دختر خانم سریع با شنیدن صدای جناب خر اشکاش رو پاک کرد و گفت:
- نه، چیزی نشده.
اما خر که دیده بود دختر خانم داشته گریه می‌کرده گفت:
- چرا خودم دیدم داشتی گریه می‌کردی.
دختر خانم که دید جز گفتن موضوع با جناب خر چاره‌ای دیگه نداره گفت:
- می‌خواستم برم کلاس موسیقی.
آقای خر که مثل همیشه وسط حرف دیگران می‌پرید گفت:
- خب این که گریه نداره!
اما دختر خانم گریش بیشتر شد و گفت:
- چرا داره! اونام راهم نمیدن، میگن تو هنوز بچه‌ای.
و دوباره شروع کرد به گریه کردن.
آقای خر الان که فهمیده‌بود ماجرا چیه یه‌کم فکر کرد و بعد گفت:
- خوب اگه تو هنوز کوچولویی من میرم یاد می‌گیرم میام بهت یاد میدم، من بزرگم، این که گریه نداره!
***

روزی روزگاری خری داخل مزرعه‌ای زندگی می‌کرد، روزها کمک پیرمرد صاحب مزرعه می‌کرد و شب‌ها داخل طویله‌ای که داشت استراحت می‌کرد.
روزها می‌گذشت تا اینکه فصل بهار شد، فصل بهار موقع کشت و کار مزرعه‌داران بود و تو این مدت سر خرها هم حسابی شلوغ می‌شد.
تو یکی از روزها خر قصه‌ی ما که بعد از کار نشسته‌بود و علف می‌خورد چشمش به یک دختر خیلی خوشگل افتاد؛ از جاش بلند شد و نزدیک دختر خانم شد. تا اینکه تونست بالای سر دختر خانم بایسته، وقتی داشت نزدیک دختر خانم می‌شد صدای گریه شنید اما با خودش گفت:
- صدای گریه حتماً از دخترهایی که تو کوچه دارن بازی می‌کنن.
ولی الان که نزدیک شده‌بود فهمید که صدای گریه از همین دختر خانم خوشگله.
اما چرا این دختر خانم به این خوشگلی داره گریه می‌کنه؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

RASOLY

سطح
5
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jun
392
2,917
مدال‌ها
4
از دختر خانم پرسید:
- چیزی شده که داری گریه می‌کنی؟
دختر خانم سریع با شنیدن صدای جناب خر اشکاش رو پاک کرد و گفت:
- نه، چیزی نشده.
اما خر که دیده‌بود دختر خانم داشته گریه می‌کرده گفت:
- چرا خودم دیدم داشتی گریه می‌کردی.
دختر خانم که دید جز گفتن موضوع با جناب خر، چاره‌‌ی دیگه‌ای نداره گفت:
- می‌خواستم برم کلاس موسیقی.
آقای خر که مثل همیشه وسط حرف دیگران می‌پرید گفت:
- خب اینکه گریه نداره!
اما دختر خانم گریه‌ش بیشتر شد و گفت:
- چرا داره! اونام راهم نمیدن، میگن تو هنوز بچه‌ای.
و دوباره شروع کرد به گریه کردن.
آقای خر الان که فهمیده‌بود ماجرا چیه یه‌کم فکر کرد و بعد گفت:
- خب اگه تو هنوز کوچولویی من میرم یاد می‌گیرم میام بهت یاد میدم، من بزرگم، این که گریه نداره!
دختر خانم سریع اشک‌هاش رو پاک کرد و با خوشحالی گفت:
- راست میگی؟
آقای خر با افتخار گفت:
- بله که راست میگم!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

RASOLY

سطح
5
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jun
392
2,917
مدال‌ها
4
ولی اینو نمی‌دونست که خرها رو داخل کلاس موسیقی راه نمیدن. آروم‌آروم راه افتاد سمت شهر، شهر خیلی شلوغ بود، همش صدای بوق ماشین میومد و صدای کفش‌هایی که مدام این‌ور اون‌ور می‌رفتند. جناب خر از این همه شلوغی ترسیده‌بود؛ دوست داشت برگرده به روستای خوش و آب و هوای خودشون ولی از اینکه به دختر خانم بگه ترسیده خجالت می‌کشید.
پس آروم رفت توی یک کوچه خلوت و نشست غصه خوردن تا اینکه صدای پای یک نفر رو شنید، خواست بلند بشه و سریع از کوچه بره بیرون که صدای خانم خرگوشه رو شنید که داشت هویج می‌خورد.
ولی مگه خرگوش‌ها توی شهر دارن زندگی می‌کنن؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

RASOLY

سطح
5
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jun
392
2,917
مدال‌ها
4
آروم‌آروم خرگوش خانم از داخل یک سطل زباله که آخر کوچه بود اومد بیرون، آقای خر دوباره سرجاش نشست و رو به خرگوش خانم کرد و گفت:
- خرگوش خانم شما اینجا چیکار می‌کنین؟
خرگوش خانم دماغ صورتی رنگشو با دستای کثیفش پاک کرد و گفت:
- خودت اینجا چیکار می‌کنی؟
جناب خر وقتی یادش اومد به دختر خانم چه قولی داده دوباره اخماش رفت تو هم و گفت:
- به یک دختر خانم خوشگل قول دادم که برم موسیقی یاد بگیرم و بعدش بیام بهش یاد بدم، اما شهر خیلی شلوغه.
خرگوش خانم یک گاز دیگه به هویج دستش زد و گفت:
- خب اینکه غصه نداره، من کمکت می‌کنم.
آقای خر خیلی خوشحال شد و گفت:
- جدی؟
خانم خرگوشه گفت:
- آره جدی.
اصلاً یه خرگوش چجوری می‌تونه به یک خر کمک کنه؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

RASOLY

سطح
5
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jun
392
2,917
مدال‌ها
4
آقا خره خوشحال‌تر شد و گفت:
- خب بگین چیکار کنم؟
خانم خرگوشه یک گاز دیگه از هویجش زد و دوباره گفت:
- من یک راهی رو بلدم که می‌تونی از اونجا بری کلاس موسیقی.
آقای خر گفت:
- خوب زودتر بهم نشون بده دیگه.
خانم خرگوشه و آقای خر از اون راهی که خانم خرگوشه بلد بود رفتن و به کلاس موسیقی رسیدن، آقای خر از خانم خرگوشه تشکر کرد و وارد کلاس موسیقی شد.
آدما با دیدن یک خر خیلی بزرگ که اومده‌بود تو کلاسشون جیغ و داد می‌کردن و سعی داشتن فرار کنن، اما جناب خر جلوی در وایستاده‌بود و اجازه نمی‌داد کسی رد بشه و هی می‌گفت:
- نترسین من اومدم فقط موسیقی یاد بگیرم، نترسین.
اما آدمای شهر که زبون جناب خر رو نمی‌فهمیدن و فقط عرعر کردن اونو می‌فهمیدن.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

RASOLY

سطح
5
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jun
392
2,917
مدال‌ها
4
که یهو آقای نگهبان کلاس موسیقی از پشت در وارد شد و جناب خر تلپی افتاد روی زمین. آقای نگهبان وقتی وارد کلاس شد و جناب خر رو روی زمین دید فکر کرد مجسمه هست برای همین بلندش کرد و برد گذاشت تو انباری کلاس موسیقی و خودش هم جلوی در انباری نشست و خوابید. بعد یک مدت که سر درد جناب خر بهتر شد و تونست چشماش رو باز کنه، یک نگاهی به دور و برش انداخت و دوباره شروع کرد به حرف زدن:
- کسی نیست که کمکم کنه، آهای!
آقای نگهبان با شنیدن صدای جناب خر از خواب بلند شد و رفت ببینه صدا از چیه که دید آقای خر داره حرف میزنه. آقای نگهبان زبون خرها رو بلد بود چون خودش قبلاً داخل روستا بوده زبون همه‌ی حیوون‌ها رو بلده برای همین رفت جلوتر و پرسید:
- تو مگه مجسمه نبودی؟
آقای خر با تعجب گفت:
- نه! من خرم اومدم اینجا موسیقی یاد بگیرم اما اونا منو بیرون کردن.
آقای نگهبان هم یه‌کم خندید و بعد گفت:
- خب من بهت یاد میدم اما یک شرطی داره.
آقای خر با خوشحالی گفت:
- هرچی باشه قبوله!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

RASOLY

سطح
5
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jun
392
2,917
مدال‌ها
4
آقای نگهبان هم گفت:
- شرطم اینه که برگردی روستاتون چون اینجا آدما ازت می‌ترسن.
آقای خر هم قول داد که بعد از اینکه موسیقی یاد گرفت از شهر بره بیرون، خلاصه اینکه بچه‌ها جناب خر بعد از اینکه از آقای نگهبان موسیقی یاد گرفت از همون راهی که خانم خرگوشه یادش داد برگشت به روستاشون و به دخترخانم خوشگل قصه، موسیقی یاد داد، از اون به بعد دختر خانم خوشگل هم به آقای خر قول داد که تو روستاشون بمونه و کمک پیرمرد و آقای خر بکنه.











«کسانی که این داستان رو خوندن و سنشون بالا بوده خجالت بکشن منم اگه نوشتم فقط برای شرطی بود که بسته‌بودم:)»
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
بالا پایین