- Feb
- 1,149
- 2,912
- مدالها
- 2
نام داستان: خشت و خاشاک
نام نویسنده: مهسا رضایی
ژانر: تراژدی، عاشقانه
عضو گپ نظارت (۲)S.O.W
خلاصه:
پاکت حاوی بلیط را روی شیشهی میز انداخت و چشم در چشم پدرش گفت:
- من... .
مکثی کوتاه کرد و دم عمیقی گرفت. گفت:
- من میخوام از ایران برم!
چشمهای شکزده مادرش به او دوخته شد و پس از چند ثانیه گفت:
- میخوای بری؟ یعنی چی؟ کجا میخوای بری؟ اصلاً برای چی؟ چ... .
در کلام مادرش پرید و گفت:
- میخوام برم ملبورن. کنار ترانه.
نگاه سنگین پدرش را حس میکرد، اما نمیخواست چشم در چشمهای سبزش بدوزد. نمیدانست چرا؟ صدای مردانهی پدرش حواسش را جمع کرد. گفت:
- رفتنت دلیلی داره صحرا؟
نگاه کوتاهی به پدرش انداخت و سریع سرش را پایین انداخت. جوابی نداشت. شاید هم داشت و نمیخواست حرف بزند. مادرش با صدایی متعجب و آرام گفت:
- پس سوگند چی؟ اون چی میشه؟ اون به کمک تو نیاز داره عزیزدلم.
کنج ل*بش بالا رفت و نیشخندی زد. گفت:
- سوگند خودش گفت که به کمک هیچکسی نیاز نداره. این خواستهی خودشه!
نام نویسنده: مهسا رضایی
ژانر: تراژدی، عاشقانه
عضو گپ نظارت (۲)S.O.W
خلاصه:
پاکت حاوی بلیط را روی شیشهی میز انداخت و چشم در چشم پدرش گفت:
- من... .
مکثی کوتاه کرد و دم عمیقی گرفت. گفت:
- من میخوام از ایران برم!
چشمهای شکزده مادرش به او دوخته شد و پس از چند ثانیه گفت:
- میخوای بری؟ یعنی چی؟ کجا میخوای بری؟ اصلاً برای چی؟ چ... .
در کلام مادرش پرید و گفت:
- میخوام برم ملبورن. کنار ترانه.
نگاه سنگین پدرش را حس میکرد، اما نمیخواست چشم در چشمهای سبزش بدوزد. نمیدانست چرا؟ صدای مردانهی پدرش حواسش را جمع کرد. گفت:
- رفتنت دلیلی داره صحرا؟
نگاه کوتاهی به پدرش انداخت و سریع سرش را پایین انداخت. جوابی نداشت. شاید هم داشت و نمیخواست حرف بزند. مادرش با صدایی متعجب و آرام گفت:
- پس سوگند چی؟ اون چی میشه؟ اون به کمک تو نیاز داره عزیزدلم.
کنج ل*بش بالا رفت و نیشخندی زد. گفت:
- سوگند خودش گفت که به کمک هیچکسی نیاز نداره. این خواستهی خودشه!
آخرین ویرایش: