- Apr
- 5,410
- 6,423
- مدالها
- 12
ماجرا از زبان مریم: روزی یکی از اقوامش نوار کاست داریوش را به او داد او وقتی نوار رو گوش کرد شیفته و عاشق صدایی شد که میخوند “بوی گندوم ماله من هر چی که دارم ماله تو یه وجب خاک ماله من هرچی میکارم ماله تو” و برای این اهنگ گریه میکرد و دنبال خواننده این اهنگ گشت و وقتی فهمید این صدا برای داریوش است به تهران امد و دنبالش گشت و به ها میرفت تا داریوش رو پیدا کند تا روزی به مریم گفتند داریوش تو یکی از ها برنامه داره و مریم برای ان شب دسته گل یاسی گرفت و داریوش رو دید که داره میخونه و وقتی برنامه داریوش تموم شد رفت پشت سن و با چشمی پر از اشک به داریوش سلام گفت و دسته گل یاس رو به داریوش داد “گل یاس نازنینم میشکنم پژمرده میشم نزار اشکاتو ببنیم” و از اونجا با داریوش رابطه پیدا کرد تا اینکه پس از مدتها از داریوش خواست که با او ازدواج کند اما مریم هم شوهر داشت هم بچه، که داریوش به این علت مخالفت کرد و گفت من نمیخوام به شوهرت خ*یانت کنم . مریم منظور او رو بد فهمید و خیال کرد داریوش میگه برو از شوهرت طلاق بگیر و بچه هاتم بده دست اون بعد با تو ازدواج میکنم و مریم رفت. او هم طلاق گرفت و بعد از مدتی به داریوش گفت کاری که خواستی کردم و حالا با من ازدواج کن که اون از این کار مریم عصبی میشه و قبول نمیکنه و میگه من هیچوقت نگفتم که از شوهرت طلاق بگیر من اصلا قصد ازدواج با تو رو نداشتم و مریم هم تصمیم انتقام از داریوش رو گرفت.