- Oct
- 2,132
- 14,833
- مدالها
- 2
با صدای زهره خانم از خیال پرت شدم بیرون
-تیداااااااا کجایی دختر ؟
- بله زهره خانم اومدم
دستی به صورت خیس عرقم کشیدم . هنوزم نتونستم باهاش کنار بیام هفت ساله که دارم باهاش دست و پنجه نرم میکنم
هنوزم که هنوزه وقتی یادش میوفتم ...
سرم رو تکون دادم تا بیشتر از این فکر نکنم
بلند شدم و به سمت آشپر خونه راه افتادم
زهره خانم داشت وسایل نظافت رو آماده میکرد
-بله خانم
-بیا دختر اینا رو بگیر برو اتاقا رو گردگیری کن آقا بزرگ دارن میان بدو
چشمی گفتم و بیخیال خوشحالی صداش و برق چشماش شدم
تا امروز کار اتاقا رو مینا انجام میداد ولی نمیدونم چرا امروز من باید انجام بدم
خوب ۸ تا اتاق بود اقا بزرگ ، اقا سیاوش، اقا تیام ، اندیشه خانم ،
و ۳ تا اتاقه دیگه که یکیش اتاق مهمانه ۲ تای دیگه هم نمیدونم مال کیه در یکیش هم قفل بود
پس سریع دست به کار شدم به دکور اتاقا زیار توجه نکردم فقط یکی از اتاقا که تم سفید مشکی داشت توجهمو جلب کرد که اونم
مبارکه صاحبش
کار اتاقا رو تموم کردم رسیدم به اتاقی که درش قفل بود برای اولین بار بعد از ۷ سال کنجکاوی اومد سراغم نمی دونستم برم داخلش یا نه زهره خانمکه میگفت درش قفله پس بیخیال حس کنجکاویم شدم و رفتم سمت آشپز خونه
زهره خانم نهار قیمه بار گذاشته بود
و بوش تمام عمارت رو برداشته بود
بعد از این قیمه یه عصرانه خوب میچسبه
توی کابینت ها دنبال چیزی بودم که درست کنم
که چشمم به یه کتاب آشپزی افتاد
یادم میاد اولین کتابی که خوندم کتاب آشپزی بود
خیلی دوستش داشتم با خاطر همین کیک و دسر غذا های مختلف رو بلدم درست کنم
آهان یه کیک شکلاتی درست میکنم
چند باری توی رستوران درست کرده بودم و خوب از آب در اومده بود
مینا رو صدا زدم تا با هم درست کنیم .
مینا دختر خوبی بود و البته خوشگل ۱۹ سالشه و میشه گفت خجالتی
مینا وسایل رو آماده کرد منم شروع به درست کردنش کردم
و گذاشتمش توی فر
این کار رو با علاقه خاصی انجام میدادم و میشه گفت تنها کاری بود که با ذوق و شوق تمومش میکردم
کیک که آماده شد روش یه کم خامه و میوه تازه ریختم و گذاشتمش توی یخچال
و رفتم تو حیاط
جایی که همیشه مینشستم رو یکم تمیز کردم و روی جدول نشستم
دلم میخواست بخونم
عجیب بود که حس هایی که ۷ سال سعی در خفه کردنشون داشتم
توی این خونه سرکش میشدن
یه شعر رو از گوشی آریان وقتی داشت آهنگ گوش میداد شنیدم
خواننده ها رو نمیشناختم و به خاطر همین نمیدونستم کی خونده
ولی شعرش خیلی به دلم نشست
صدام رو کمی بلند کردم و خوندم :
لالا کن دختر زیبای شبنم
لالا کن روی زانوی شقایق
بخواب تا رنگ بی مهری نبینی
تو بیداریه که تلخ حقایق
دوباره غرق شدم توی خاطرات گذشته
تو مثل التماس من میمونی
که یک شب روی شونه هاش چکیدم
سرم گرم نوازش های اون بود
که خوابم بردو کوچش رو ندیدم
با هر بیتی که میخوندم اشکام شدت میگرفت
حالا من موندمو یه کنج خلوت
که از سقفش غریبی چکه کرده
تلاطم های امواج جدایی
زده کاشونمو صد تکه کرده
دیگه هق هقم دست خودم نبود بعد از ۷ سال داشتم خودم رو خالی میکردم
دلم میخواست پس از اون خواب شیرین
دیگه چشمم به دنیا وا نمیشد
میون قلب متروکم نشونی
دیگه از خاطره پیدا نمیشد
صدام غمگینه از بس گریه کردم
ازم هیچ اسم و هیچ آوازه ای نیست
آره از من هیچ اسمی نیست هیچ هویتی از تیدا نیست
نمی پرسه کسی هی در چه حالی؟
خبر از آشنای تازه ای نیست
به پروانه صفت ها گفته بودم
که شمعم میل خاموشیه من نیست
پرنده رو درختم آشیون کن
حالا وقت فراموشیه من نیست
.........
-تیداااااااا کجایی دختر ؟
- بله زهره خانم اومدم
دستی به صورت خیس عرقم کشیدم . هنوزم نتونستم باهاش کنار بیام هفت ساله که دارم باهاش دست و پنجه نرم میکنم
هنوزم که هنوزه وقتی یادش میوفتم ...
سرم رو تکون دادم تا بیشتر از این فکر نکنم
بلند شدم و به سمت آشپر خونه راه افتادم
زهره خانم داشت وسایل نظافت رو آماده میکرد
-بله خانم
-بیا دختر اینا رو بگیر برو اتاقا رو گردگیری کن آقا بزرگ دارن میان بدو
چشمی گفتم و بیخیال خوشحالی صداش و برق چشماش شدم
تا امروز کار اتاقا رو مینا انجام میداد ولی نمیدونم چرا امروز من باید انجام بدم
خوب ۸ تا اتاق بود اقا بزرگ ، اقا سیاوش، اقا تیام ، اندیشه خانم ،
و ۳ تا اتاقه دیگه که یکیش اتاق مهمانه ۲ تای دیگه هم نمیدونم مال کیه در یکیش هم قفل بود
پس سریع دست به کار شدم به دکور اتاقا زیار توجه نکردم فقط یکی از اتاقا که تم سفید مشکی داشت توجهمو جلب کرد که اونم
مبارکه صاحبش
کار اتاقا رو تموم کردم رسیدم به اتاقی که درش قفل بود برای اولین بار بعد از ۷ سال کنجکاوی اومد سراغم نمی دونستم برم داخلش یا نه زهره خانمکه میگفت درش قفله پس بیخیال حس کنجکاویم شدم و رفتم سمت آشپز خونه
زهره خانم نهار قیمه بار گذاشته بود
و بوش تمام عمارت رو برداشته بود
بعد از این قیمه یه عصرانه خوب میچسبه
توی کابینت ها دنبال چیزی بودم که درست کنم
که چشمم به یه کتاب آشپزی افتاد
یادم میاد اولین کتابی که خوندم کتاب آشپزی بود
خیلی دوستش داشتم با خاطر همین کیک و دسر غذا های مختلف رو بلدم درست کنم
آهان یه کیک شکلاتی درست میکنم
چند باری توی رستوران درست کرده بودم و خوب از آب در اومده بود
مینا رو صدا زدم تا با هم درست کنیم .
مینا دختر خوبی بود و البته خوشگل ۱۹ سالشه و میشه گفت خجالتی
مینا وسایل رو آماده کرد منم شروع به درست کردنش کردم
و گذاشتمش توی فر
این کار رو با علاقه خاصی انجام میدادم و میشه گفت تنها کاری بود که با ذوق و شوق تمومش میکردم
کیک که آماده شد روش یه کم خامه و میوه تازه ریختم و گذاشتمش توی یخچال
و رفتم تو حیاط
جایی که همیشه مینشستم رو یکم تمیز کردم و روی جدول نشستم
دلم میخواست بخونم
عجیب بود که حس هایی که ۷ سال سعی در خفه کردنشون داشتم
توی این خونه سرکش میشدن
یه شعر رو از گوشی آریان وقتی داشت آهنگ گوش میداد شنیدم
خواننده ها رو نمیشناختم و به خاطر همین نمیدونستم کی خونده
ولی شعرش خیلی به دلم نشست
صدام رو کمی بلند کردم و خوندم :
لالا کن دختر زیبای شبنم
لالا کن روی زانوی شقایق
بخواب تا رنگ بی مهری نبینی
تو بیداریه که تلخ حقایق
دوباره غرق شدم توی خاطرات گذشته
تو مثل التماس من میمونی
که یک شب روی شونه هاش چکیدم
سرم گرم نوازش های اون بود
که خوابم بردو کوچش رو ندیدم
با هر بیتی که میخوندم اشکام شدت میگرفت
حالا من موندمو یه کنج خلوت
که از سقفش غریبی چکه کرده
تلاطم های امواج جدایی
زده کاشونمو صد تکه کرده
دیگه هق هقم دست خودم نبود بعد از ۷ سال داشتم خودم رو خالی میکردم
دلم میخواست پس از اون خواب شیرین
دیگه چشمم به دنیا وا نمیشد
میون قلب متروکم نشونی
دیگه از خاطره پیدا نمیشد
صدام غمگینه از بس گریه کردم
ازم هیچ اسم و هیچ آوازه ای نیست
آره از من هیچ اسمی نیست هیچ هویتی از تیدا نیست
نمی پرسه کسی هی در چه حالی؟
خبر از آشنای تازه ای نیست
به پروانه صفت ها گفته بودم
که شمعم میل خاموشیه من نیست
پرنده رو درختم آشیون کن
حالا وقت فراموشیه من نیست
.........