- Nov
- 22
- 19
- مدالها
- 2
همه از جمله کارن سمت قاضی رفتن رفتن تا آوار رو از روش بردارن. یه پوزخند به آقای پرشان رهنما وکیل سازمان زدم. اون میدونست کار منه. آمبولانس بعد نیم ساعت اومد و قاضی رو با خودش برد. قرار شد هفته آینده همین ساعت دادگاه دوم برگزار بشه. آفرین! بچهها کارشون رو خوب انجام دادن. بیشتر از افراد شاهرخ استفاده میکنم! باید یکم از مافیا بودنم رو میکردم! به همراه کارن از دادگاه بیرون اومدیم. کارن رو بهم گفت: نگو که همهاش کار تو بود!
ربکا: مگه نمیخواستی دادگاه کنسل بشه؟
دستی لای موهاش کشید و گفت: آره ولی نه با داغون کردن قاضی!
ربکا: با اینا باید همینطوری رفتار کرد!
کارن: آره خوب درست میگی چهجوری سرهم کردی خیلی بی نقص بود!
ربکا: موشها رو از فاضلاب سقف هم دیروز افرادم داشتن روش کار میکردن.
کارن: دست کردی تو فاضلاب؟!
ربکا: خودم که نمیکنم میدم برام بکنن!
کارن: چی؟ و بعد زد زیر خنده! نفهمیدم چرا خندید. سوالی نگاهش کردم که گفت: هیچی ولش کن نمیتونم برات توضیح بدم. شروع کرد به ریز ریز خندیدن.
وقتی خندهاش قطع شد گفت: بریم معجون بخوریم؟
ربکا:ترجیح میدم یه آمریکانو با کیک شکلاتی تلخ بخورم.
سری تکون داد و گفت: سلیقه تلخی داری!یه کافیشاپ چند متر جلوتر هست بریم اونجا؟
ربکا: بریم.
بعد از ده دقیقه پیادهروی رسیدیم به مقصد. نگاهی به کارن انداختم تیشرت سفید ساده و کت شلوار طوسی و کروات طوسی چند درجه روشنتر. خودم هم کت شلوار طوسی اسپرت با تاپ و کفش و مقنعه مشکیای که داشت خفهام میکرد. چه جالب ست کردیم. تلفنم زنگ خورد، زهرا بود. جواب دادم: بله؟
زهرا: بابا ربکا راحت باش منم زهرا.
کلافه گفتم: کاری داری؟ اگه نداری من کارم زیاده.
زهرا: آها اوکی ببین من پس فردا شب میرسم ایران، بیا فرودگاه دنبالم میگن تهران خیلی فرق کرده.
ربکا: اوکی کاری نداری؟
زهرا: نه با... .
دیگه نذاشتم ادامه بده و گوشی رو قطع کردم. کارن رفته بود داخل کافه. در رو باز کردم و نشستم روی صندلی روبهرویی کارن. سرش رو بالا آورد و رو به من گفت: چی میخوری؟
ربکا: لاته کیکم هرچی سفارش بدی میخورم.
سری تکون داد و سفارشها رو به گارسون داد. گارسون که رفت شروع به حرف زدن کرد: نقشهات چیه؟
من: توبگو نقشهات چیه؟!
کارن به صندلیش تکیه داد و گفت: چند تا شاهد دارم.
ابرویی بالا انداختم و گفتم: شاهدات شرایط دارن؟
کارن: یکیشون مسیحیه و میتونه به مسیح قسم بخوره دوتاشون هم مردم عادیان.
ربکا: اونها نمیذارن به این راحتی شاهد وارد دادگاه کنی. فکر کنم باید منتظر خبرهای بدی باشیم.
کارن اخمی کرد و گفت: نفوس بد نزن. راستی شب رو کجا میمونی؟
ربکا: هتل، چهطور؟
گارسون اومد و سفارش هامون رو جلومون گذاشت.
کارن: میگفتم بریم خونه ما بمون. من با خواهرم زندگی میکنم.
قلپی از لاتهام خوردم و گفتم: اگه مزاحمت نیستم بریم.
کارن: باشه آدرس خونمون رو واست ایمیل میکنم توهم برو از هتل وسایلت رو بیار.
سری تکون دادم و بعد از تموم شدن لاته و کیکی که فقط یه تیکه ازش خوردم بدون حرف اضافهای از کافه خارج شدم. تازه یادم افتاد ماشین ندارم و نمیدونم چهطوری باید تاکسی بگیرم. کارن کنارم ایستاد و گفت: پس چرا نمیرید؟
با لحن جدی و سردی گفتم: ماشین ندارم و نمیدونم چطوری باید تاکسی بگیرم.
کارن: یا باید اَپ نصب کنید یا شماره یه آژانس رو داشته باشید. اگه بخواید من میتونم براتون اسنپ بگیرم.
ربکا: ممنون میشم فقط VIP بگیرید.
تک خندهای کرد و گفت: حتما! فقط خودتون حساب کنید من باید برم..
نگاهی به گوشیش انداخت و ادامه داد: چند دقیقه دیگه اسنپ میاد. فعلاً.
ربکا: مگه نمیخواستی دادگاه کنسل بشه؟
دستی لای موهاش کشید و گفت: آره ولی نه با داغون کردن قاضی!
ربکا: با اینا باید همینطوری رفتار کرد!
کارن: آره خوب درست میگی چهجوری سرهم کردی خیلی بی نقص بود!
ربکا: موشها رو از فاضلاب سقف هم دیروز افرادم داشتن روش کار میکردن.
کارن: دست کردی تو فاضلاب؟!
ربکا: خودم که نمیکنم میدم برام بکنن!
کارن: چی؟ و بعد زد زیر خنده! نفهمیدم چرا خندید. سوالی نگاهش کردم که گفت: هیچی ولش کن نمیتونم برات توضیح بدم. شروع کرد به ریز ریز خندیدن.
وقتی خندهاش قطع شد گفت: بریم معجون بخوریم؟
ربکا:ترجیح میدم یه آمریکانو با کیک شکلاتی تلخ بخورم.
سری تکون داد و گفت: سلیقه تلخی داری!یه کافیشاپ چند متر جلوتر هست بریم اونجا؟
ربکا: بریم.
بعد از ده دقیقه پیادهروی رسیدیم به مقصد. نگاهی به کارن انداختم تیشرت سفید ساده و کت شلوار طوسی و کروات طوسی چند درجه روشنتر. خودم هم کت شلوار طوسی اسپرت با تاپ و کفش و مقنعه مشکیای که داشت خفهام میکرد. چه جالب ست کردیم. تلفنم زنگ خورد، زهرا بود. جواب دادم: بله؟
زهرا: بابا ربکا راحت باش منم زهرا.
کلافه گفتم: کاری داری؟ اگه نداری من کارم زیاده.
زهرا: آها اوکی ببین من پس فردا شب میرسم ایران، بیا فرودگاه دنبالم میگن تهران خیلی فرق کرده.
ربکا: اوکی کاری نداری؟
زهرا: نه با... .
دیگه نذاشتم ادامه بده و گوشی رو قطع کردم. کارن رفته بود داخل کافه. در رو باز کردم و نشستم روی صندلی روبهرویی کارن. سرش رو بالا آورد و رو به من گفت: چی میخوری؟
ربکا: لاته کیکم هرچی سفارش بدی میخورم.
سری تکون داد و سفارشها رو به گارسون داد. گارسون که رفت شروع به حرف زدن کرد: نقشهات چیه؟
من: توبگو نقشهات چیه؟!
کارن به صندلیش تکیه داد و گفت: چند تا شاهد دارم.
ابرویی بالا انداختم و گفتم: شاهدات شرایط دارن؟
کارن: یکیشون مسیحیه و میتونه به مسیح قسم بخوره دوتاشون هم مردم عادیان.
ربکا: اونها نمیذارن به این راحتی شاهد وارد دادگاه کنی. فکر کنم باید منتظر خبرهای بدی باشیم.
کارن اخمی کرد و گفت: نفوس بد نزن. راستی شب رو کجا میمونی؟
ربکا: هتل، چهطور؟
گارسون اومد و سفارش هامون رو جلومون گذاشت.
کارن: میگفتم بریم خونه ما بمون. من با خواهرم زندگی میکنم.
قلپی از لاتهام خوردم و گفتم: اگه مزاحمت نیستم بریم.
کارن: باشه آدرس خونمون رو واست ایمیل میکنم توهم برو از هتل وسایلت رو بیار.
سری تکون دادم و بعد از تموم شدن لاته و کیکی که فقط یه تیکه ازش خوردم بدون حرف اضافهای از کافه خارج شدم. تازه یادم افتاد ماشین ندارم و نمیدونم چهطوری باید تاکسی بگیرم. کارن کنارم ایستاد و گفت: پس چرا نمیرید؟
با لحن جدی و سردی گفتم: ماشین ندارم و نمیدونم چطوری باید تاکسی بگیرم.
کارن: یا باید اَپ نصب کنید یا شماره یه آژانس رو داشته باشید. اگه بخواید من میتونم براتون اسنپ بگیرم.
ربکا: ممنون میشم فقط VIP بگیرید.
تک خندهای کرد و گفت: حتما! فقط خودتون حساب کنید من باید برم..
نگاهی به گوشیش انداخت و ادامه داد: چند دقیقه دیگه اسنپ میاد. فعلاً.
آخرین ویرایش توسط مدیر: