جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

آموزشی داستانت چرا کشش نداره؟ ۵ قاتل تعلیق و هیجان ◀️اختصاصی▶️

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته جمع‌آوری نکات توسط شکارچی با نام داستانت چرا کشش نداره؟ ۵ قاتل تعلیق و هیجان ◀️اختصاصی▶️ ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 108 بازدید, 7 پاسخ و 7 بار واکنش داشته است
نام دسته جمع‌آوری نکات
نام موضوع داستانت چرا کشش نداره؟ ۵ قاتل تعلیق و هیجان ◀️اختصاصی▶️
نویسنده موضوع شکارچی
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط شکارچی
موضوع نویسنده

شکارچی

سطح
2
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Jul
1,375
2,065
مدال‌ها
3
به‌نام‌خدا

ما اومدیم با دومین سری تاپیک‌های آموزشی
⏪️اگر مشتاقین یه سر به تاپیک قبلیمون بزنین.(رو متن کلیلک کنید)


خب حالا برگردیم سر بحث خودمون:)

تا حالا شده خودت موقع نوشتن هیجان‌زده باشی، اما وقتی بعداً دوباره می‌خونی، حس کنی چیزی کمه؟
نه اینکه بد نوشته باشی… ولی اون کشش لعنتی که مخاطب رو قفل داستان می‌کنه، نیست.
اون لحظه‌هایی که باید نفس رو توی سی*ن*ه حبس کنن، لیز می‌خورن و رد می‌شن.
دلیلش معمولاً چیزی نیست که توی کلاس‌های نویسندگی یاد دادن… .
اینجا قراره ۵ قاتل خاموش تعلیق و هیجان رو بشناسیم.
همونا که بدون صدا، داستانت رو به کما می‌برن.

آماده‌ای؟

پ.ن: دوستان این تاپیک کاملا اختصاصی توسط خودم نوشته شده، لطفا بدون ذکرمنبع ازش کپی‌برداری نکنین💐 شکارچی
 
موضوع نویسنده

شکارچی

سطح
2
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Jul
1,375
2,065
مدال‌ها
3
یه چیزی هست که هیچ‌ک.س بهت نمی‌گه…
هیچ‌ک.س نمی‌گه چرا مخاطب وسط داستانت ول می‌کنه می‌ره.
نمی‌گه چرا با اینکه قصه‌ت قوی شروع شده، یه‌جایی توی میونه‌ها می‌میره.

ما فقط بهت گفتیم داستان باید تعلیق داشته باشه، اما نگفتیم چه‌جوری به قتل می‌رسه!

تو این پست، می‌خوایم ببینیم قاتلای واقعی تعلیق و هیجان کیا هستن.

اگه می‌خوای داستانت جون بگیره، باید بدونی چی داره خفه‌ش می‌کنه.
با دقت بخون، چون شاید یکی از این قاتلا… همین الان توی متن‌ خودت پنهون شده باشه.
 
موضوع نویسنده

شکارچی

سطح
2
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Jul
1,375
2,065
مدال‌ها
3
قاتل شماره ۱: «پیش‌گویی نویسنده»
(معروف به: من خودم می‌دونم چی می‌شه!)


بعضی نویسنده‌ها ناخودآگاه مثل راویِ همه‌چیز‌دان عمل می‌کنن و از همون اول همه‌چی رو لو می‌دن.

❌مثلاً:
«او هنوز نمی‌دانست این آخرین باری‌ست که برمی‌گردد…»

خب… ممنون از اسپویل! حالا دیگه هر اتفاقی بیفته، مخاطب از قبل دهنش سرویس شده.

چرا بده؟
چون تعلیق یعنی «ناآگاهی». یعنی مخاطب ندونه. ندونه چی می‌شه، ندونه کی راست می‌گه، ندونه چرا یه چیز مهم داره قایم می‌شه.

چطوری درستش کنیم؟
به جای اینکه بگی «او نمی‌دانست…»، سعی کن فضا بسازی. بذار مخاطب خودش حس کنه یه چیزی قراره خراب شه.

مثلاً:
«وقتی برگشت، یه چیزی توی خونه فرق داشت. همون‌قدر کوچیک، همون‌قدر مهلک.»
 
موضوع نویسنده

شکارچی

سطح
2
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Jul
1,375
2,065
مدال‌ها
3
قاتل شماره ۲: «توضیح، توضیح، توضیح!»
(معروف به: وقتی نویسنده فکر می‌کنه مخاطب خنگه!)

هیچ چیز مثل یه عالمه توضیح مستقیم نمی‌تونه تعلیق رو بکشه.

مثلاً:
«او وارد اتاق شد. اتاقی تاریک که قبلاً محل قتل بوده، و همین باعث می‌شد اضطراب شدیدی داشته باشد.»

خب عزیز دلم، اینا رو چرا داری می‌گی؟! بذار حس کنیم، نه اینکه بدونیم.

✅چرا بده؟
چون تعلیق یعنی مخاطب توی تاریکی دست و پا بزنه. وقتی همه‌چی رو توی یه لقمه‌ی توضیح‌شده بهش بدی، دلیلی برای نگرانی یا هیجان باقی نمی‌مونه.

چطور درستش کنیم؟
◀️توضیح رو بنداز دور. نشون بده، نگو.

مثلاً:
«او دستگیره‌ی در رو گرفت، ولی مکث کرد. هنوز رد خون رو روی دیوار تصور می‌کرد. شاید واقعاً هنوز بوی اون شب توی هوا مونده بود.»

دیدی؟ همین صحنه هم اطلاعات می‌ده، هم فضا می‌سازه، هم حس.🫠✅
 
موضوع نویسنده

شکارچی

سطح
2
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Jul
1,375
2,065
مدال‌ها
3
قاتل شماره ۳: «شخصیت بی‌هدف»
(معروف به: قهرمان سرگردون توی مه)

اگه شخصیتت چیزی نخواد، مخاطب هم چیزی حس نمی‌کنه.
ببین، حتی اگه قصه‌ت پر از تعلیق باشه، یه شخصیت بی‌هدف کل ماجرا رو بی‌معنی می‌کنه.
وقتی قهرمانت نمی‌دونه چی می‌خواد، ما هم نمی‌دونیم چرا باید براش نگران باشیم.

مثال ضعیف:
«مینا رفت توی کوچه. نگاهی به اطراف انداخت. بعد رفت سمت خونه‌ی دوستش. اون‌جا هم خیلی اتفاق خاصی نیفتاد.»

پ.ن: خب… که چی؟ چرا رفت؟ دنبال چیه؟ چی براش مهمه؟


😃چرا بده؟
چون تعلیق از تضاد خواسته و مانع زاده می‌شه. اگه خواسته‌ای در کار نباشه، موانع هم بی‌خاصیتن.

چطور درستش کنیم؟
◀️شخصیتت باید یه خواسته‌ی مشخص، قوی و انسانی داشته باشه.


مثلاً:
«مینا توی کوچه دنبال نشونه‌ای از خواهرش می‌گشت. پلیس‌ها می‌گفتن جسد سوخته‌ست. ولی اون هنوز باور نکرده بود.»

دیدی؟ همون مسیر، ولی با هدف. حالا اگه یه صدا از پشت سرش بیاد، مخاطب خودش رو سفت می‌گیره به صندلی.
 
موضوع نویسنده

شکارچی

سطح
2
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Jul
1,375
2,065
مدال‌ها
3
قاتل شماره ۴: «اطلاعات‌ریز مصنوعی»
(معروف به: «هی فلانی، یادت میاد اون روز که بابامو کشتی؟»)

وقتی نویسنده به‌جای قصه گفتن، قصه توضیح می‌ده، همه‌چیز می‌میره.
یکی از مرگبارترین اشتباهات نویسنده‌ها اینه که وسط دیالوگ یا روایت، به زور یه سری اطلاعات تو حلق مخاطب فرو می‌کنن.

چرا بده؟
چون شخصیت‌ها قراره زندگی کنن، نه بروشر تبلیغاتی باشن.


وقتی یه کاراکتر توی دیالوگ، مثل گوینده‌ی اخبار حرف می‌زنه، مخاطب سریع می‌فهمه اینا برای «ما» گفتن، نه برای «همدیگه».

❌مثال ضعیف:
ـ امیر، یادت میاد پارسال که رفتیم شمال و اون زن مرموزو دیدیم که بعدش معلوم شد مامانت بوده؟

ـ آره، سارا. همون روزی که بابامو زدی کشتی، چون فکر می‌کردی اون مرد بی‌خانمان قاتله!

دیدگاه مخاطب:
اوه خدای من… چرا اینا با هم حرف می‌زنن مثل پاورقی کتاب درسی؟

چطور درستش کنیم؟
بذار اطلاعات، طبیعی وارد قصه بشن. از رفتار، تنش، واکنش. نه از طریق مونولوگ خشک.

همیشه این سوالو از خودت بپرس:
«اگه مخاطب نبود، آیا این دیالوگ هنوز هم رد و بدل می‌شد؟»
اگه نه، پس مصنوعیه.

◀️نکته مهم:
همه‌چیزو لازم نیست همون اول بریزی وسط. اطلاعات باید مثل نشتِ چای از لیوان، آروم و هوشمندانه بیاد تو روایت.
 
موضوع نویسنده

شکارچی

سطح
2
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Jul
1,375
2,065
مدال‌ها
3
قاتل شماره ۵: «کلیشه‌سازی از درد»
(لقبش: «یه زخم لازمه، پس بزن!»)

شخصیت زخم‌خورده همیشه جذابه… اما وقتی زخمش فقط یه ابزار باشه، نه یه حقیقت، دیگه کار نمی‌کنه.

تو خیلی از داستان‌ها، مخصوصاً داستان‌های درام یا جنایی، نویسنده‌ها فکر می‌کنن اگه به شخصیت یه گذشته‌ی تاریک بدن، همه چی حل می‌شه.
مثلاً مادر مرده، پدر معتاد، گذشته‌ی پر از خ*یانت، زندان، دست درازی، بی‌پولی، جنگ…

اما مشکل اینجاست: زخم نباید دکور باشه.

⏪️کِی کلیشه‌ای می‌شه؟
وقتی درد فقط یه «بهانه» باشه، نه بخشی از شخصیت.

❌وقتی شخصیت، فارغ از اون درد، هیچ چیزی برای ارائه نداشته باشه.
❌وقتی زخم رو فقط گفتی، اما نشون ندادی.
❌وقتی شخصیت فقط با دردش تعریف بشه، نه انتخاب‌هاش، رفتاراش، باوراش.

یعنی چی؟ یه مثال:
فرض کن دو تا کاراکتر داریم که هر دو مادرشون رو از دست دادن.

  • کاراکتر A همش داره می‌گه: «من شکستم چون مادرم مرد.» اما رفتارش، تصمیماتش، اصلاً نشون نمی‌ده که این غم توی زندگیش جاریه. فقط یه جمله‌ی طنین‌دار داره.

  • ولی کاراکتر B، وقتی صدای لالایی می‌شنوه، ناخودآگاه فکش می‌لرزه. هیچ‌وقت تولد خودشو جشن نمی‌گیره. وسط شلوغی یه‌دفعه از جمع می‌ره بیرون. حرفی نمی‌زنه. اما ما دردشو حس می‌کنیم… بدون اینکه جار بزنه.

⏪️فرقش چیه؟
درد اولی نوشته شده، دومی زندگی شده.

⏪️نتیجه؟
زخم باید معنا داشته باشه. تأثیر داشته باشه.

نباید فقط یه «عنصر دراماتیک» باشه که تو بیوگرافی کاراکتر قشنگ دیده می‌شه.
درد، اگر عمیق نوشته بشه، مخاطب رو می‌کِشه تو دل شخصیت.
ولی اگه سطحی باشه، می‌شه همون سناریوی تکراری «قهرمان با گذشته‌ی غم‌انگیز» که دیگه هیچ‌ک.س باورش نمی‌کنه.
 
موضوع نویسنده

شکارچی

سطح
2
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Jul
1,375
2,065
مدال‌ها
3
و حالا… آخر خط!

اگه داستانت یه بمب باشه، تعلیق، سیم قرمزشه. اگه اشتباهی بچینی، یا زود بچینی، همه‌چی می‌پره… !
نه فقط داستان، نه فقط هیجان، اعتماد مخاطب منفجر می‌شه.

تو پنج قاتل خاموش رو شناختی:
اون پیش‌گویی‌های مسموم، اون توضیح‌های کُشنده، شخصیت‌های سرگردون، اطلاعات ریخته‌شده با ملاقه، و دردهای تکراری با ماسکِ دروغ.

اونا آروم‌آروم قصه‌ت رو می‌کُشن.
نه با انفجار، با خفگی.
مخاطب بی‌صدا صفحه رو می‌بنده و دیگه برنمی‌گرده.

حالا تویی و سیم قرمز.
بُرش می‌دی؟ نگه‌می‌داری؟
فرق نویسنده معمولی با نویسنده‌ی ماندگار، دقیقاً همینه.
یکی فکر می‌کنه تعلیق یه فرمول‌نویسی ساده‌ست، یکی دیگه می‌فهمه که تعلیق، هنر نگفتنه.
پس یاد بگیر، کم بگو، درست بترسون…
و همیشه جوری بنویس، که انگار فقط یه فرصت داری نفسِ مخاطب رو بند بیاری.

چون واقعاً، فقط یه فرصته.
تعلیق مثل یک سیم‌برق زنده‌ست. اگه حواست نباشه کجا قطعش می‌کنی، کل داستانت خاموش می‌شه.
برای حفظ هیجان، باید قاتل‌های خاموش رو بشناسی، ردشون رو بزنی، و نذاری خون داستانت رو بمکن.
 
بالا پایین