جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.

ادبیات کهن داستانک فلسفی

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته ادبیات کهن توسط DEVIL با نام داستانک فلسفی ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 965 بازدید, 29 پاسخ و 0 بار واکنش داشته است
نام دسته ادبیات کهن
نام موضوع داستانک فلسفی
نویسنده موضوع DEVIL
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط DEVIL
موضوع نویسنده

DEVIL

سطح
4
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Oct
1,431
4,791
مدال‌ها
7
دزد باورها
گویند روزی دزدی در راهی بسته ای یافت که در آن چیز گرانبهایی بود و دعایی نیز پیوست آن بود. آن شخص بسته را به صاحبش بازگرداند.

او را گفتند : چرا این همه مال را از دست دادی؟

گفت: صاحب مال عقیده داشت که این دعا، مال او را حفظ می کند و من دزد مال او هستم، نه دزد دین! اگر آن را پس نمی دادم و عقیده صاحب آن مال خللی می یافت، آن وقت من، دزد باورهای او نیز بودم و این کار دور از انصاف است.
 
موضوع نویسنده

DEVIL

سطح
4
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Oct
1,431
4,791
مدال‌ها
7
عبید زاکانی
خواب دیدم قیامت شده است. هرقومی را داخل چاله‏ای عظیم انداخته و بر سرهر چاله نگهبانانی گرز به دست گمارده بودند الا چاله‏ ی ایرانیان. خود را به عبید زاکانی رساندم و پرسیدم: «عبید این چه حکایت است که بر ما اعتماد کرده نگهبان نگمارده‏اند؟»گفت:....


می‌دانند که به خود چنان مشغول شویم که ندانیم در چاهیم یا چاله.»خواستم بپرسم: «اگر باشد در میان ما کسی که بداند و عزم بالا رفتن کند...» نپرسیده گفت: گر کسی از ما، فیلش یاد هندوستان کند خود بهتر از هر نگهبانی پایش کشیم و به تهِ چاله باز گردانیم!
 
موضوع نویسنده

DEVIL

سطح
4
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Oct
1,431
4,791
مدال‌ها
7
قیمت زندگی
فرزندی از پدر قیمت زندگی را پرسید.پدرسنگى زیبا به او داد و گفت بردار و ببر بازار، ببین مردم چقدر می خرند؛ اگر قیمت را پرسیدند، هیچ نگو، فقط دو انگشتت را ببر بالا.سنگ را به بازار برد. سنگ را دیدند و قیمت پرسیدند.کودک دو انگشتش را بالا آورد؛ گفتند دو هزار تومان! نزد پدرش بازگشت و ماجرا را گفت؛ پدر به او گفت این بار برو در بازار عتیقه فروشان، آنجا وقتی کودک دو انگشتش را بالا برد عتیقه فروش گفت: دویست هزار تومان!این بار هم کودک نزد پدر بازگشت و ماجرا را تعریف کرد. پدر به او گفت:این بار به بازار جواهرفروشان و نزد فلان گوهرشناس برو . وقتی دو انگشتش را بالا برد آن گوهر شناس گفت دو میلیون تومان!آن کودک باز ماجرا را برای پدر تعریف کرد. پدر گفت: فرزندم! حالا فهمیدی که قیمت زندگی چند است ؟"مهم است که گوهر وجودت را کجا وبه چه کسی بفروشی"...
 
موضوع نویسنده

DEVIL

سطح
4
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Oct
1,431
4,791
مدال‌ها
7
هاچیکو

در ژاپن سگ معروفی با نام هاچیکو به دنیا آمد که زندگی و منش او به افسانه ای از یاد نرفتنی بدل گشت. هاچیکو سگ سفید نری از نژاد آکیتا که در اوداته ژاپن در نوامبر سال ۱۹۲۳ به دنیا آمد. زمانی که هاچیکو دو ماه داشت به وسیلۀ قطار اوداته به توکیو فرستاده شد و زمانی که به ایستگاه شیبوئی میرسید قفس حمل آن از روی باربر به پائین می افتد و آدرسی که قرار بود هاچیکو به آنجا برود گم می شود و او از قفس بیرون آمده و تنها در ایستگاه به این سو و آن سو میرود در همین زمان یکی از مسافران هاچیکو را پیدا کرده و با خود به منزل میبرد و به نگهداری از او می پردازد.این فرد پروفسور دانشگاه توکیو دکتر شابرو اوئنو بود.

پروفسور به قدری به این سگ دلبسته می شود که بیشتر وقت خود را به نگهداری از این سگ اختصاص می دهد. دور گردن هاچیکو قلاده ای بود که روی آن عدد ۸ نوشته شده بود (عدد هشت در زبان ژاپنی هاچی بیان می شود و نماد شانس و موفقیت است) و پروفسور نام اورا هاچیکو می گذارد. منزل پروفسور در حومه شهر توکیو قرار داشت و هر روز برای رفتن به دانشگاه به ایستگاه قطار شیبوئی میرفت و ساعت ۴ برمی گشت. هاچیکو یک روز به دنبال پروفسور به ایستگاه می آید و هرچه شابرو از او می خواهد که به خانه برگردد هاچیکو نمی‌رود و او مجبور می شود که خود هاچیکو را به منزل برساند و از قطار آن روز جا می ماند.
 
موضوع نویسنده

DEVIL

سطح
4
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Oct
1,431
4,791
مدال‌ها
7
در زمان بازگشت از دانشگاه با تعجب می بیند هاچیکو روبروی در ورودی ایستگاه به انتظارش نشسته و با هم به خانه برمیگردند از آن تاریخ به بعد هرروز هاچیکو و پروفسور باهم به ایستگاه قطار میرفتند و ساعت ۴ هاچیکو جلوی در ایستگاه منتظر بازگشت او می ماند، تمام فروشندگان و حتی مسافران هاچیکو را می شناختند و با تعجب به این رابطۀ دوستانه نگاه میکردند. در سال ۱۹۲۵ دکتر شابرو اوئنو در سر کلاس درس بر اثر سکتۀ قلبی از دنیا میرود، آن روز هاچیکو که ۱۸ ماه داشت تا شب روبروی در ایستگاه به انتظار صاحبش می نشیند و خانوادۀ پروفسور به دنبالش آمده و به خانه میبرندش اما روز بعد نیز مثل گذشته هاچیکو به ایستگاه رفته و منتظر بازگشت صاحبش می ماند و هربار که خانوادۀ پروفسور جلوی رفتنش را می گرفتند هاچیکو فرار میکرد و به هر طریقی بود خود را رأس ساعت ۴ به ایستگاه میرساند. این رفتار هاچیکو خبرنگاران و افراد زیادی را به ایستگاه شیبوئی می کشاند، و در روزنامه ها اخبار زیادی دربارۀ او نوشته می شد و همه میخواستند از نزدیک با این سگ باوفا آشنا شوند. هاچیکو خانوادۀ پروفسور را ترک کرد و شبها در زیر قطار فرسوده‌ای میخوابید، فروشندگان و مسافران برایش غذا می آوردند و او ۹ سال هر بعد از ظهر روبروی در ایستگاه منتظر بازگشت صاحب عزیزش میماند و در هیچ شرایطی از این انتظار دلسرد نشد و تا زمان مرگش در مارس ۱۹۳۴ در سن ۱۱ سال و ۴ ماهگی منتظر صاحب مورد علاقه‌اش باقی‌ماند
وفاداری هاچیکو در سراسر ژاپن پیچید و در سال ۱۹۳۵ تندیس یادبودی روبروی در ایستگاه قطار شیبوئی از او ساخته شد.
 
موضوع نویسنده

DEVIL

سطح
4
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Oct
1,431
4,791
مدال‌ها
7
تا امروز تندیس برنزی هاچیکو همچنان در ایستگاه شیبوئی منتظر بازگشت پروفسور است.

در زمان جنگ جهانی دوم تندیس تخریب شد و در سال ۱۹۴۷ دوباره تندیس جدیدی از هاچیکو در وعدگاه همیشگی اش بنا شد، اگرچه این بنا حالت ایستاده داشت و به زیبایی تندیس اول نبود، اما یادبودی بود از وفاداری و عشق زیبای هاچیکو برای مردم ژاپن؛ در سال ۱۹۶۴ تندیس دیگری از هاچیکو همراه با خانواده ای که هرگز، انتظار و عشق اجازۀ داشتنش را به او نداده بود در اوداته روبروی زادگاهش بنا شد
 
موضوع نویسنده

DEVIL

سطح
4
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Oct
1,431
4,791
مدال‌ها
7
اوا براون

اوا براون دختر نجیب و زیبای بود که در روز 6 فوریه سال 1912 در شهر شلوغ مونیخ متولد شد او عاشق آلمان و حزب نازی بود این باعث شده بود که هنگامی که هیتلر رهبر حزب می آمد به عکاسخانه ایی که او در آن کار می کرد بیاید همه تلاش خود را می نمود تا بهترین و زیباترین عکس ممکن را از او بگیرد او می خواست در خطوط چهره آدلف هیتلر قدرت آلمان و عشق به سرزمین مظلومش که پس از جنگ جهانی اول دچار بحران و هزار مصیبت دیگر بود و مجبور بود طبق عهد نامه ورسای خراج به انگلیس و فرانسه بپردازد را نشان دهد او در هیتلر این توان را می دید که او می تواند کشورش را نجات بخشد . با این که هیتلر هنوز شناسنامه آلمانی نداشت او شیفته این مرد اتریشی شده بود .

در سال 1932 هیتلر شناسنامه آلمانی گرفت و به تابعیت آلمان درآمد آلمانی که به خاطر آن پانزده سال قبل در جنگ جهانی اول در جنگ اول جهانی در جبهه فرانسه به مدت یک سال کور و زخمی شد .همان سال هیتلر هنگامی که اوا براون فقط 20 سال داشت از او خواست که با هم زندگی کنند. این در حالی بود که هیتلر در آن زمان 43 سال داشت .
اوا با وجود مخالفت پدرش فریدریش براون پیشنهاد آدولف هیتلر را عاشقانه پذیرفت و از آن پس تا آخرین لحظه عمر در کنار او زندگی کرد.
 
موضوع نویسنده

DEVIL

سطح
4
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Oct
1,431
4,791
مدال‌ها
7
تا امروز تندیس برنزی هاچیکو همچنان در ایستگاه شیبوئی منتظر بازگشت پروفسور است.

در زمان جنگ جهانی دوم تندیس تخریب شد و در سال ۱۹۴۷ دوباره تندیس جدیدی از هاچیکو در وعدگاه همیشگی اش بنا شد، اگرچه این بنا حالت ایستاده داشت و به زیبایی تندیس اول نبود، اما یادبودی بود از وفاداری و عشق زیبای هاچیکو برای مردم ژاپن؛ در سال ۱۹۶۴ تندیس دیگری از هاچیکو همراه با خانواده ای که هرگز، انتظار و عشق اجازۀ داشتنش را به او نداده بود در اوداته روبروی زادگاهش بنا شد
 
موضوع نویسنده

DEVIL

سطح
4
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Oct
1,431
4,791
مدال‌ها
7
یک سال بعد در ژانویه 1933 هیتلر پس از پیروزی در انتخابات به صدر اعظمی رسید و کابینه خود را با همکاری حزب دست راستی آلمان تشکیل داد. پس از اندکی با مرگ هیندنبورگ رئیس جمهور آلمان شد .
گرمای عشق اوا براون قلب زخمی هیتلر از عشق ناکام گذشته ژلی روبال ، گرمایی دوباره بخشید او تواناست دوباره استواری و اقتدار سیاسی و مبارزاتی خویش را بدست بیاورد .هیتلر پس از به قدرت رسیدن هرگز اوا براون رادر امور دولتی و سیاست دخالت نمی داد و به ندرت در مراسم او را به همراه خود می‌برد و عملا اوا در سایه هیتلر زندگی می کرد.اوا براون اغلب به اسکی و یا دوختن لباس برای عشقش می پرداخت و پناه آخر آدلف بود . این مسیر را تا آخرین لحظه عمر ادامه داد .در هنگامی که سقوط برلین نزدیک شده بود، هیتلر مایل نبود اوا براون را به همراه خود به پناهگاه زیر زمینی ببرد، اما اوا اصرار کرد که می خواهد در کنار او بمیرد.
 
موضوع نویسنده

DEVIL

سطح
4
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Oct
1,431
4,791
مدال‌ها
7
اوا 13 سال همسر غیر رسمی هیتلر بود .هیتلر در روز 29 آوریل سال 1945 در مراسمی ساده که در پناهگاه زیر زمینی و با حضور تعداد اندکی از جمله جوزف گوبلز ، وزیر تبلیغات آلمان نازی و همسرش برگزارشد‌ ، به طور رسمی با اوا براون ازدواج کرد و روز بعد هر دو خودکشی کردند و اجساد آنان را در کنار هم آتش زدند تا به دست سربازان شوروی نیفتند. با وجود این ، سربازان شوروی بقایای اجساد نیمه سوخته آنها را به دست آوردند. در روز 30 آوریل سال 1945 که پناهگاه هیتلر در شهر برلین از نزدیک زیر آتش ارتش سرخ بود، هیتلر با تپانچه خود خودکشی کرد و اوا در همان لحظه با خوردن سیانور روح عشقش را یک لحظه هم تنها نگذاشت گوبلز وزیر فرهنگ رژیم نازی طبق وصیت هیتلر پس از مردن آن دو ، اجساد آنها را در گودالی که از پرتاب بمب های متفقین پدید آمده بود آنها را با بنزین سوزاند و سپس خود همسر و فرزندانش به شکل دسته جمعی خودکشی کردند .اوا براون هنگام مرگ فقط 33 سال داشت او فقط مدت 24 ساعت همسر رسمی عشقش بود. نام اوا براون زنی که تنها 24 ساعت همسر قانونی آدولف هیتلر بود در کنار نام او در تاریخ ثبت شد . اوا براون دختری که همه وجودش برای تعالی آلمان در تب و تاب بود در تمام سالهایی که هزاران جنایت و انگ انگلیس و اسرائیل و آمریکا به هیتلر چسباندن نامش پاک ماند . چون قلب او سپید و پاک بود به قول متفکر فاخر حال حاضر کشورمان ارد بزرگ : ستایشگران میهن مردان و زنان آزاده اند . اوا براون ستایشگر کشورش بود و در این راه تا آخر راه را پیمود و برای همین امروز محبوب صدها میلیون آدم میهن میهن پرست در سرتاسر جهان است .
 
بالا پایین