- Aug
- 6,348
- 45,512
- مدالها
- 23

×..بسمرب..×
درود
ضمن تشکر و خسته نباشید از تمامی نگارندههای گرامی که بخشی از دنیای کلماتشون رو در اختیار ما قرار میدن.
گاهی وقت با ما یار نیست یا ایده حجم زیادی نداره...
اما شما ایدهای دارید که واقعا ارزش نشر داره و در حد دو پارت یا سه پارت بیشتر نیست.
این تاپیک ایجاد شده تا شما داستانهایی برای رده نوجوان جوان بزرگسال و... (به غیر از رده سنی خردسال) ارسال کنید.
به زودی تاپیک هایی برای فرستادن حکایتها و داستان کودک کوتاه ایجاد میشه.
داستانتون رو حتی اگر شامل سه تا پارت میشه ادغام کنید و در یک پارت بفرستید.
ما پس از بیست یا ده پارت با توجه به حجم پارتها اونها رو منتشر میکنیم، حالا چطور؟
توجه کنید که همه داستانها باید شامل موارد زیر باشند:
عنوان:
نویسنده:
نیاز به ژانر، خلاصه و... نیست.
ما ده یا بیست اثر رو در یک PDF ادغام میکنیم با فهرست مطالب که عنوان آثار شماست.
اولویت با کسانی هست که زودتر از بقیه آثارشون رو فرستادند.
کامیاب باشید.
[ارشد بخش کتاب]
نویسنده: روبرت دو ونسنزو
روزی روبرت دو ونسنزو گلفباز بزرگ آرژانتینی پس از بردن مسابقه و دریافت چک قهرمانی لبخند بر لب مقابل دوربین خبرنگاران وارد رختکن میشود تا آماده رفتن شود.
پس از ساعتی او داخل پارکینگ تک و تنها به طرف ماشینش میرفت که زنی به وی نزدیک میشود.
زن پیروزیاش را تبریک میگوید و سپس عاجزانه میگوید که پسرش به خاطر ابتلا به بیماری سخت مشرف به مرگ است و او قادر به پرداخت حق ویزیت دکتر و هزینه بالای بیمارستان نیست.
دو ونسنزو تحت تأثیر حرفهای زن قرار گرفت و چک مسابقه را امضا نمود و در حالی که آن را در دست زن میفشرد گفت: برای فرزندتان سلامتی و روزهای خوشی را آرزو میکنم.
یک هفته پس از این واقعه دو ونسنزو در یک باشگاه روستایی مشغول صرف ناهار بود که یکی از مدیران عالی رتبه انجمن گلفبازان به میز او نزدیک میشود و میگوید: هفته گذشته چند نفر از بچههای مسئول پارکینگ به من اطلاع دادند که شما در آنجا پس از بردن مسابقه با زنی صحبت کردهاید. میخواستم به اطلاعتان برسانم که آن زن یک کلاهبردار است. او نه تنها بچه مریض و مشرف به مرگ ندارد بلکه ازدواج هم نکرده و شما را فریب داده است.
دو ونسزو میپرسد: منظورتان این است که مریضی یا مرگ هیچ بچهای در میان نبوده است؟
مرد میگوید: بله کاملاً همینطور است.
دو ونسنزو میگوید: در این هفته، این بهترین خبری است که شنیدم.
پس از ساعتی او داخل پارکینگ تک و تنها به طرف ماشینش میرفت که زنی به وی نزدیک میشود.
زن پیروزیاش را تبریک میگوید و سپس عاجزانه میگوید که پسرش به خاطر ابتلا به بیماری سخت مشرف به مرگ است و او قادر به پرداخت حق ویزیت دکتر و هزینه بالای بیمارستان نیست.
دو ونسنزو تحت تأثیر حرفهای زن قرار گرفت و چک مسابقه را امضا نمود و در حالی که آن را در دست زن میفشرد گفت: برای فرزندتان سلامتی و روزهای خوشی را آرزو میکنم.
یک هفته پس از این واقعه دو ونسنزو در یک باشگاه روستایی مشغول صرف ناهار بود که یکی از مدیران عالی رتبه انجمن گلفبازان به میز او نزدیک میشود و میگوید: هفته گذشته چند نفر از بچههای مسئول پارکینگ به من اطلاع دادند که شما در آنجا پس از بردن مسابقه با زنی صحبت کردهاید. میخواستم به اطلاعتان برسانم که آن زن یک کلاهبردار است. او نه تنها بچه مریض و مشرف به مرگ ندارد بلکه ازدواج هم نکرده و شما را فریب داده است.
دو ونسزو میپرسد: منظورتان این است که مریضی یا مرگ هیچ بچهای در میان نبوده است؟
مرد میگوید: بله کاملاً همینطور است.
دو ونسنزو میگوید: در این هفته، این بهترین خبری است که شنیدم.
آخرین ویرایش: