جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.

ادبیات کهن داستان‌های شاهنامه

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته ادبیات کهن توسط ILLUSION با نام داستان‌های شاهنامه ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 1,501 بازدید, 35 پاسخ و 6 بار واکنش داشته است
نام دسته ادبیات کهن
نام موضوع داستان‌های شاهنامه
نویسنده موضوع ILLUSION
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط DEVIL
موضوع نویسنده

ILLUSION

سطح
8
 
نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری انجمن
نویسنده ادبی انجمن
ارشد بازنشسته
Mar
3,435
38,948
مدال‌ها
13
به نام خداوند جان و خرد
کزین برتر اندیشه‌ برنگذرد
پارسی، زبان مادری ما سرشار از ادبیات غنی است‌. یکی از این آثار غنی، شاهنامه‌ی حکیم ابوالقاسم فردوسی است که به قول خودش:
بسی رنج بردم در این سال سی
عجم زنده کردم بدین پارسی
بله‌. اما ما چقدر با اثر گرانبهای این بزرگ مرد که یکی از بزرگترین آثار حماسی نه تنها ایران بلکه جهانه، آشنایی داریم؟
شاید تعداد انگشت شماری از جوانان امروزی باشند که شاهنامه رو خونده باشن‌.
خب این اثر از جایی که به عنوان نظم نوشته شده و از کلمات قلمبه سلمبه‌ی قدیمی در اون به کار رفته، زیاد کسی سمتش نمیره‌.
این شد که تصمیم گرفتم این اثر گرانبها رو به زبون ساده و خلاصه براتون بنویسم‌.
اول از همه اینکه بنده دکترای ادبیات ندارم و از روی شاهنامه‌ی قدیمی پدرِ پدربزرگِ مادریم دارم می‌نویسم که حتی بعضی کلمه‌هاش رو نمیشه خوند!
بنابراین اگه جایی اشتباهی دیدین به بزرگی خودتون ببخشید‌.
 
موضوع نویسنده

ILLUSION

سطح
8
 
نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری انجمن
نویسنده ادبی انجمن
ارشد بازنشسته
Mar
3,435
38,948
مدال‌ها
13
"اولین پادشاه سلسله کیومرث"

کیومرث اولین پادشاه، که قصر سلطنتش رو در کوه بنا کرد‌. زمانی که لباس‌ها از جنس پوست پلنگ بود و نه پوشیدنی دیگه‌ای وجود داشت و نه غدایی‌.
خب، جناب کیومرث سی سال به خوبی و خوشی پادشاهی می‌کنه‌. کیومرث یک پسر به قول فردوسی خوبروی و هنرمند و نامجو داشته که اسمش سیامک بوده‌.
چنین است آئین و رسم جهان
پدر را به فرزند باشد توان
بنابر رسم جهانی که گفتم، کیومرث خیلی و از جون و دل سیامک رو دوست داشت‌.
اون موقع پادشاهی کیومرث انقدر قدرتمند بود که هیچ دشمنی در گیتی نداشت بجز یکی:
اهریمن بدسگال‌.
این جناب اهریمن وقتی فر و شکوه پادشاهی کیومرث رو می‌بینه، حسودیش گل می‌کنه و واسه‌ی دیو بچه‌ای که جنگجو و دلاور بوده سپاهی دست و پا می‌کنه و اون رو به جنگ علیه پادشاهان کِی، تحریک می‌کنه‌. دیو بچه هم به قول حکیم، جهان پیش چشمش سیاه میشه از حسادت بخت سیامک و سیاه‌بختی خودش‌. بنابراین به هرکسی می‌رسه میگه که می‌خواد داغ سیامک رو به دل کیومرث بزاره و از بقیه میخواد همراهیش کنند‌. طوری که این داستان همه جا پخش میشه‌.
وقتی کیومرث این داستان رو میشنوه، پلنگینه پوش میاد و به همه زیر دستاش میگه که دشمن چه خوابایی برای پسرش دیده‌.
وقتی سیامک می‌شنوه چه اتفاقی افتاده، خونش به جوش میاد و همه سپاهیانش رو فرا می‌خونه تا به جنگ برن‌... .
 
موضوع نویسنده

ILLUSION

سطح
8
 
نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری انجمن
نویسنده ادبی انجمن
ارشد بازنشسته
Mar
3,435
38,948
مدال‌ها
13
"رفتن سیامک به جنگ دیو و کشته شدن او"

یه سخنرانی می‌کنه که:
چرم‌های پلنگ‌ِتون رو بپوشید( اون موقع زره نبوده) که بریم شکار دیو‌.
با سپاهیانش راه میفته و میرسن به دیو‌. جنگ سختی بین‌شون در می‌گیره که دیو سیامک رو از وسط دو نصف می‌کنه!
وقتی خبر به گوش کیومرث میرسه، از داغ فرزند جهان پیش چشمش سیاه میشه و از تخت پایین میاد و شروع می‌کنه به زدن بر سر و صورت خودش و اشک ریختن‌.
با مردم و بزرگان میزنن به کوه و ناله کنان، یه سال عزاداری می‌کنن‌.
تا اینکه از جانب ایزد پاک، برای کیومرث پیغام میاد که عزاداری و گریه کردن دیگه بسه! لشکرت رو جمع کن و به فرمان من برو دیو رو بکش و گیتی رو از وجودش پاک‌کن‌.
کیومرث اشک‌هاش رو پاک می‌کنه و در صدد انتقام سیامک برمیاد و خواب و خوراک نداره‌... .
 
موضوع نویسنده

ILLUSION

سطح
8
 
نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری انجمن
نویسنده ادبی انجمن
ارشد بازنشسته
Mar
3,435
38,948
مدال‌ها
13
"رفتن کیومرث و هوشنگ به جنگ دیو و کشته شدن دیو و مردن کیومرث"

سیامک خدابیامرز، یه پسر خجسته داشت که واسه پدربزرگش خیلی عزیز بود‌. اسم اون گرانمایه هوشنگ بود که بچه‌ی با ادب و باهوشی بود‌.
کیومرث این نوه رو به اندازه‌ی پسر دوست داشت و خیلی بهش توجه می‌کرد‌.
وقتی آماده‌ی رفتن به جنگ شدن، کیومرث هوشنگ رو صدا زد همه‌ی گفتنی‌ها و رازها رو بهش گفت‌.
گفت که می‌خوام برم انتقام پدرت رو بگیرم و توهم باید بیای و پیشروی لشکر باشی‌. من دیگه رفتنی‌ام و تو باید بعد من بر پری و پلنگ و شیر، از درندگان گرگ و ببر دلیر،
حکمرانی کنی که همه‌شون چه سپاهیان چه دیو و چه دام و رمه همه به فرمان شاه جهان که تو باشی اند‌.
هوشنگ هم لشکری از همونایی که گفتم جمع کرد و با پدربزرگ، راهی جنگ شد‌.
دیو سیاه با دیدن اون لشکر ترسید و نبردی بین‌شون در گرفت که بیا و ببین!
این وسط هوشنگ مثل یه شیر درنده حمله کرد به دیو و اون رو کشت و جهان رو از وجود اون پاک کرد‌ و انتقام پدرش رو گرفت‌.
وقتی کیومرث انتقام گرفت و دلش آروم شد، دار فانی رو وداع گفت:
جهان سر به سر چون فسانه است و بس
نماند بد و نیک بر هیچکس
بنابراین کیومرث مرد و تاج و تختش به هوشنگ رسید‌.
 
موضوع نویسنده

ILLUSION

سطح
8
 
نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری انجمن
نویسنده ادبی انجمن
ارشد بازنشسته
Mar
3,435
38,948
مدال‌ها
13
"پادشاهی هوشنگ چهل سال بود"

هوشنگ بعد مرگ پدربزرگش، با درایت و عدل به تخت نشست‌.
وقتی که پادشاه شد اینگونه گفت که:
پادشاه هفت کشور منم که همه جا پیروز و فرمانروا ام‌.
سپس شروع کرد به آباد کردن حهان‌.
 
موضوع نویسنده

ILLUSION

سطح
8
 
نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری انجمن
نویسنده ادبی انجمن
ارشد بازنشسته
Mar
3,435
38,948
مدال‌ها
13
"جدا کردن آهن از سنگ توسط هوشنگ"

هوشنگ با دانشی که داشت، یه کوه معدن اهن پیدا کرد و آهن رو از سنگ جدا کرد‌. وقتی آهن رو شناخت، آهنگری پیشه کرد و تبر و اره و تیشه ساخت‌.
وقتی از اینکار فارغ شد، باید فکری به حال آب می‌کرد‌. بنابراین راهی از دریا باز کرد که رودخونه‌ی هامون به وجود اومد و دردسر و رنج مردم رو کم کرد‌.
بعد اون شروع کرد به آموزش کشاورزی به مردم ‌. اون موقع جز میوه‌ها خوردنی دیگه‌ای نبود‌. مردم هم خودشون رو با برگ می‌پوشاندن و لباسی وجود نداشت‌.
 
موضوع نویسنده

ILLUSION

سطح
8
 
نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری انجمن
نویسنده ادبی انجمن
ارشد بازنشسته
Mar
3,435
38,948
مدال‌ها
13
"بنیاد نهادن جشن سده"

یک روز که هوشنگ همراه چند نفر از همراهانش به کوه میرن، یه مار سیاه و دراز ‌که دو چشم قرمز داشته رو می‌بینند‌.
هوشنگ دو تا سنگ رو بر می‌داره و و می‌خواد مار رو بکشه، که دو تا سنگ رو به هم می‌کوبه‌. مار نمی‌میره اما در اثر برخورد دو تا سنگ، جرقه‌ای زده میشه و آتش پدید میاد‌.
هوشنگ خداوند رو شکر می‌کنه که چنین هدیه‌ی با ارزشی به او داده‌.
همون موقع آتش رو به عنوان روشنایی خداوندی معرفی می‌کنه و میگه باید پرستشگاهی بسازیم‌.
همون شب آتشی که میگن بزرگیش به کوه می‌رسیده رو بر پا می‌کنه و اون شب رو جشن می‌گیرند‌.
از اون به بعد، اون جشن به عنوان "جشن سده" بنیانگذاری میشه‌.
ز هوشنگ ماند این سده یادگار
بسی باد چون او دگر شهریار
کز آباد کردن جهان شاد کرد
جهانی به نیکی از او یاد کرد
هوشنگ با دانش خدادادی که داشت، گورخر و گوزن و گاو و خر و گوسفند رو که می‌تونستن براشون سودمند باشه، از شکارگاه اورد و گفت:
هر جفت رو جدا از جفت دیگه قرار بدید که بتونیم از گوشت‌شون استفاده کنیم‌.
هرکدوم‌شون که موی خوبی دارن رو بکشید و پوستش رو بکنید‌. حیواناتی مثل: سنجاب و روباه که موهاش نرمه، سمور که موهاش گرمه و همین‌طور حیوانات از پوست‌شون یه چرم بسازید و به عنوان لباس برای زمستون استفاده کنید‌.
هوشنگ همین‌طور به آباد کردن ادامه داد تا چهل سال که همه تحت حکومت اون با عدل و نیکی زندگی می‌کردند‌. تو اون سال‌ها هوشنگ خیلی زحمت کشید و بعد چهل سال، جان به جان‌آفرین تسلیم کرد‌.
نه پیوسته خواهد جهان با تو مهر
نه نیز آشکارا نمایدت چهر
 
موضوع نویسنده

ILLUSION

سطح
8
 
نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری انجمن
نویسنده ادبی انجمن
ارشد بازنشسته
Mar
3,435
38,948
مدال‌ها
13
"برتخت نشستن طهمورث و پیدا کردن آئین رشتن و رام کردن حیوانات"

هوشنگ پسری گرانمایه به نام طهمورث از خودش به یادگار گذاشت که بعد مرگش به تخت پادشاهی نشست‌.
طهمورث سی سال حکومت می‌کنه‌. روز اول به تخت نشستنش همه‌ی بزرگان لشکری و کشوری رو جمع می‌کنه و یه سخنرانی مفصل براشون می‌کنه که:
امروز من به جای پدرم به تخت نشستم . می‌خوام جهان رو از بدی‌ها پاک کنم و دست دیوان رو از هرجایی کوتاه کنم‌.
می‌خوام هرچیزی که می‌دونم رو براتون آشکار کنم‌.
سپس روش ریستن از پشم و موی حیوانات مخصوصا گوسفند رو بهشون یاد داد و پوشش لباس به وجود آمد‌.
هر حیوانی که به درد می‌خورد رو انتخاب کرد و بهشون سبزه و ‌کاه و جو داد‌‌ و شروع به اهلی کردن‌شون کرد‌.
سیاهگوش و یوز پلنگ رو از کوه و دشت جمع کرد و برای شکار تربیت‌شون کرد‌.
سپس از پرندگان باز و شاهین رو آورد و آموزش‌شون داد‌.
جهان از کارهای او به شگفت در اومده بودند‌.
به اون‌ها گفت که باهاشون به آرامی رفتار کنید تا هنگام جنگ ازشون استفاده کنیم‌.
سپس همه رو به ستایش خداوند پاک دعوت کرد که راه رو بهشون نشون داده‌‌.
شعارشم این بود که
مر او را یکی پاک دستور بود
که رایش ز کردار بد دور بود
طهمورث جز کار نیک و خوبی نمی‌کرد و روزها چیزی نمی‌خورد و شب‌ها خداوند رو عبادت می‌کرد‌. پس به قول فردوسی:
همان بر دل هر کسی بوده دوست
نماز شب و روزه آیین اوست
طهمورث چنان از بدی پاک شد که تابید از او فره‌ی ایزدی!
بله رفت به جنگ اهریمن و اونو شکست داد، سپس سوار اسبش شد و تاخت‌.
 
موضوع نویسنده

ILLUSION

سطح
8
 
نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری انجمن
نویسنده ادبی انجمن
ارشد بازنشسته
Mar
3,435
38,948
مدال‌ها
13
"به بند کشیدن دیوان و مردن طهمورث"

وقتی دیوها رفتار و کردار طهمورث رو دیدند، از فرمانش سرپیچی کرند و واسه خودشون لشکری تشکیل دادند و از فرمانروایی اون تبعیت نکردند‌.
وقتی طهمورث قضیه رو شنید، عصبانی شد و کمربندش رو بست و گرز گرانش رو برداشت و به جنگ دیوها رفت‌.
افسونگران و دیوان سپاه بزرگی تشکیل دادند که دیو سیاه فرماندهی‌شون می‌کرد‌.
جنگ بزرگی در گرفت که آسمان و زمین از دود آتش سیاه شد‌. از یک طرف فریاد دیوان و آتش، و از طرف دیگر دلیران کیهان خدیو!
شروع کردند به جنگیدن که طهمورث و یارانش پیروز شدند و دیوان رو به بند اسارت کشیدن‌.
خواستند همه‌شونو بکشن که یکی از دیوها گفت:
اگه به ما امون بدی و نکشیمون، یه هنر نو بهت یاد میدیم‌ که فایده‌های زیادی داره‌.
دیوان به ناچار تسلیم این حرف شدند و گوش به فرمان طهمورث سپردند‌.
طهمورث یکی از بزرگان‌شون رو آزاد کرد و اون دیو، نوشتن رو به طهمورث یاد داد و دل اون رو با نور دانش شاد کردن‌.
فقط به یه زبون نوشتن رو که نه، به سی زبون از جمله پارسی و رومی و عربی و هندی و چینی و پهلوی رو بهش یاد دادن‌.
طهمورث بعد سی سال، با اون همه زحمت و رنجی که کشید، دار فانی رو وداع گفت‌.
جهانا مپرور چو خواهی درود
چو می‌بدروی پروریدن چه سود
برآری یکی را به چرخ بلند
سپاریش ناگه به خاک نژند
 
موضوع نویسنده

ILLUSION

سطح
8
 
نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری انجمن
نویسنده ادبی انجمن
ارشد بازنشسته
Mar
3,435
38,948
مدال‌ها
13
"پادشاهی جمشید، پیدا کردن ابزار آلات جنگی و آموختن هنرهای دیگر به مردم"

وقتی طهمورث مرد؛ فرزندش جمشید به رسم پادشاهان کیانی، تاج فرمانروایی رو بر سر نهاد و کمربند پادشاهی رو به کمر بست‌.
جمشید در طول مدت پادشاهی‌ش_که هفتصد سال بود_ تلاش زیادی کرد و جهان رو جای بهتری برای زیستن کرد‌.
جمشید از آن ابزار جنگی مانند کلاه خود و زره و غیره رو ساخت و لشکرش رو با اون تجهیز کرد‌.
بعد گذشت پنجاه سال رنج و زحمت، به فکر ساختن لباسی افتاد که موقع جنگ بپوشند‌.
از کتان و ابریشم و موی حیوانات، پارچه‌ رو درست کرد‌.
جمشید روش بافتن تار و پود را و دوختن لباس رو به مردم یاد داد‌‌.
وقتی این‌کارش تموم شد، شروع به کار دیگری کرد‌. در این زمانی که از پادشاهیش می‌گذشت، هم او راضی بود و هم مردم از همچین فرمانروای باهوش و عادلی راضی بودند.
جمشید گروهی از درباریان رو که بهشون توزیان می‌گفتند و به رسم پرستیدن خداوند می‌شناختن‌شون؛ از سایرین جدا کرد و براشون در کوه پرستش‌گاهی ساخت تا خداوند رو ستایش کنند‌.
 
بالا پایین