نام داستان: داستانهای عجیب و غریب آلما
نویسنده: نرگس علی اکبر زاده
ژانر : تخیلی، عاشقانه، ترسناک
عضو گپ نظارتS.O.W(1)
خلاصه : بیایید باور داشته باشیم که زندگی
پر از شگفتیست و از چیزی تعجب نکنیم و باور کنیم قدرت ذهن انسان آنقدر قوی هست که هر چیزی را بتواند به راحتی خلق کند.
***
* تنا خواهر ترسناک من *
امروز مادر تام پس از سالها در مورد خواهری که هرگز او را ندیده بود سخن گفت .
چون تام وقتی یک سال داشت خواهرش ازدواج کرده و به دهکده ای که هفت شبانه روز با دهکده آنها فاصله داشت مهاجرت کرده بود.
تام در تمام طول زندگیش که خدا به او داده بود ، هرروز از مادرش در مورد تنها خواهر خود که فقط اسمی از او می دانست سوال می کرد اما جوابی برای سوالهایش نمی گرفت .
که بالاخره مادرش تسلیم شده و چیزهایی از جمله نام دهکده ای که خواهرش تنا در آن زندگی میکرد به او گفت .
مادرش در حالی که از رفتن تام می ترسید و دل شوره ی بدی داشت به تام گفت
هیچ وقت دلم نمیخواست فرزند دیگرم را نیز از دست بدهم اما چون خیلی اصرار میکنی پس دیگر حرفی با رفتنت ندارم اما یک نصیحت مادرانه برایت دارم هروقت حس کردی در دردسر افتادی فقط بفکر جان خودت باش چون چیزی مهم تر از جان یک انسان وجود ندارد)
سپس تام را بغل کرده و شروع به گریه کردن کرد.
تام خود نیز بخاطر سفر دلشوره داشت اما دیدن خواهرش را به هردلشوره ای ترجیح می داد. بوسه بر موهای مادرش که مثل برف سفید شده بود زد و او را به سمت کاسه آبی که از قبل جلوی پنجره چوبی قرار بود هدایت کرد و گفت
مادر نمی دانم بعد از هفت شبانه روز چگونه هستم آیا میتوانم خواهرم را پیدا کنم یا نه اما از تو خواسته ای دارم میخواهم هرروز صبح بیایی و به این کاسه آب نگاهی بیندازی و هر وقت دیدی کاسه آب به رنگ خون در آمده است سگ هایم الی و ولی رو آزاد کرده و به راهی که من می روم بفرستی میدانم سگ های باهوشی دارم آنها می توانند مرا پیدا کرده واز دردسر نجاتم دهند)
سپس آماده شده و پس خداحافظی با مادرش با تنها اسبی که داشتند به راه افتاد. پس از هفت شبانه روزی که به سختی سپری کرده بود به دهکده ای که خواهرش تنا زندگی می کرد رسید. اما با دیدن خلوتی دهکده تعجب کرد انگار هیچکس در دهکده زندگی نمیکرد چون بیشتر شبیه قبرستان بود تا دهکده
حتی او می توانست به راحتی بوی مرگ را از دهکده احساس کند . به سمت خانه ای که درش باز بود راه افتاد و در نزدیکی خانه شروع کرد به صدا کردن اسم خواهرش تنا
پس از دقایقی دختر زیبایی از خانه بیرون آمده و او را در بغلش گرفت و با گفتن اسم تام او را مطمن کرد او خود تنا است.
نویسنده: نرگس علی اکبر زاده
ژانر : تخیلی، عاشقانه، ترسناک
عضو گپ نظارتS.O.W(1)
خلاصه : بیایید باور داشته باشیم که زندگی
پر از شگفتیست و از چیزی تعجب نکنیم و باور کنیم قدرت ذهن انسان آنقدر قوی هست که هر چیزی را بتواند به راحتی خلق کند.
***
* تنا خواهر ترسناک من *
امروز مادر تام پس از سالها در مورد خواهری که هرگز او را ندیده بود سخن گفت .
چون تام وقتی یک سال داشت خواهرش ازدواج کرده و به دهکده ای که هفت شبانه روز با دهکده آنها فاصله داشت مهاجرت کرده بود.
تام در تمام طول زندگیش که خدا به او داده بود ، هرروز از مادرش در مورد تنها خواهر خود که فقط اسمی از او می دانست سوال می کرد اما جوابی برای سوالهایش نمی گرفت .
که بالاخره مادرش تسلیم شده و چیزهایی از جمله نام دهکده ای که خواهرش تنا در آن زندگی میکرد به او گفت .
مادرش در حالی که از رفتن تام می ترسید و دل شوره ی بدی داشت به تام گفت
سپس تام را بغل کرده و شروع به گریه کردن کرد.
تام خود نیز بخاطر سفر دلشوره داشت اما دیدن خواهرش را به هردلشوره ای ترجیح می داد. بوسه بر موهای مادرش که مثل برف سفید شده بود زد و او را به سمت کاسه آبی که از قبل جلوی پنجره چوبی قرار بود هدایت کرد و گفت
سپس آماده شده و پس خداحافظی با مادرش با تنها اسبی که داشتند به راه افتاد. پس از هفت شبانه روزی که به سختی سپری کرده بود به دهکده ای که خواهرش تنا زندگی می کرد رسید. اما با دیدن خلوتی دهکده تعجب کرد انگار هیچکس در دهکده زندگی نمیکرد چون بیشتر شبیه قبرستان بود تا دهکده
حتی او می توانست به راحتی بوی مرگ را از دهکده احساس کند . به سمت خانه ای که درش باز بود راه افتاد و در نزدیکی خانه شروع کرد به صدا کردن اسم خواهرش تنا
پس از دقایقی دختر زیبایی از خانه بیرون آمده و او را در بغلش گرفت و با گفتن اسم تام او را مطمن کرد او خود تنا است.
آخرین ویرایش توسط مدیر: