با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشتهباشید.
اکنون ثبتنام کنید!اوه چرا من این رو ندیم ر:به نام نویسنده روزگار
فاطمه جان من داستانت رو خوندم. اسمی که انتخاب کردی خوب و مناسب رمانه و با توجه به اینکه در طول رمان مشخص میشه که بر چه اساسی انتخاب کردی و با جلد و فونت هماهنگه و شکل قشنگی گرفته، اما خلاصه و مقدمه زیادی مبهمه با توجه به اینکه رمانت فانتزی و معماییه و کلمات و شخصیتهایی که استفاده کردی در دنیای واقعی وجود ندارن من دوست داشتم یکم بیشتر بازش میکردی تا متوجه بشم. نظر شخصیمه که یه کوچولو تغییرش بدی. راستش قلمت رو دوست داشتم و با توجه به توضیحاتی که برای خیلی چیزهایی که برام نامفهوم بود داده بودی معلومه که نویسنده ذهن خلاقه داشته و فقط براساس تخیلاتش ننوشته و تحقیقاتی هم داشته که میشه به قلمش اعتماد کرد که داستان در عین فانتزی ولی یه جورهایی یه چیزهایی درش واقعی میزنه، اما به نظرم شخصیت پردازیت و توصیف مکان و آوا و صداها کم بود و من دوست داشتم بیشتر به شخصیت و توصیف مکان میپرداختی که بیشتر بتونم تجسم کنم. ژانرهایی که انتخاب کردی مناسب بود البته که از روی فراموشی که بهش اشاره کردی و مهم بودن آذربو میشه به معمایی بودنش در آینده اشاره کرد اما فعلاً بیشتر ژانر فانتزیش به چشم میخورد. سیر رمانت یکم تند چون رمانت فانتزیه به نظرم یکم بیشتر به صحنهها و طرز زندگیشون بپرداز که خواننده با یه سری چیزها آشنا بشه. ایرادات نگارشی و املایی داشتی که با بازخوانی ویرایش میشند. زاویه دید تغییر میکرد اما به موقع بود و باعث پرش افکار نمیشد. من قهرمان اصلی رو هنوز متوجه نشد و همچنین هدف رمان رو که انتظارمم با این پارتهای کم هنوز دور از انتظاره اما خواستم فقط بهش اشاره کنم. در کل قلم خوبی داری و امیدوارم موفق باشی عزیزم
خواهش میکنم عزیزم. ببین اگه تو مونولوگهات بیاری بهتره چون اولشم هست انتظار توضیح و توصیف بیشتره ولی آره فکر کنم بشه چون هنوز پارتهای زیادی هم نذاشتی و میشه یه جورایی فلش بک بزنی اگه میترسی پیچیدهتر بشه یا سختته. مثلاً از یه جایی شروع کنی و فلش بک بزنی به همون قبلیا و سیر رو از تندی دربیاریاوه چرا من این رو ندیم ر:
مچکرم عزیزم حتما رو این مورد کار میکنم.
و یک سوال در مورد سیر داستان
چون الان کمی تند پیش رفته میتونم در پارت ها آینده این تندی رو جبران کنم ؟ اگر بخوام ویرایش بزنم پیچیده میشه یکم
ما که پول نداشتیم دماغامان را عمل کنیم و گونه بکاریم، ما که خط لب نداشتیم و مژه مصنوعی نداشتیم، ما که موی بلوند و قد بلند نداشتیم، ما که چشمهایمان رنگی نبود؛ رفتیم و کتاب خواندیم! و با هر کتابی که خواندیم، دیدیم که زیباتر شدیم، آنقدر که هربار که رفتیم در آینه نگاه کردیم، گفتیم: خوب شد خدا ما را آفرید وگرنه جهان چیزی از زیبایی کم داشت. میدانی آن جراح که هرروز ما را زیباتر میکند، اسمش چیست؟ اسمش "کتاب" است! چاقویش درد ندارد، امّا همهاش درمان است. هزینهاش هرقدر هم که باشد به این زیبایی میارزد. من نشانی مطب این پزشک را به همه ی شما می دهم: رمان بوک! بی وقت قبلی داخل شوید! این طبیب مشفق، اینجا نشسته است، منتظر شماست!
*ثبت نام*
سلام مهمان عزیز
برای حمایت از نویسندگان محبوب خود و یا نشر آثارتان به خانواده رمان بوک بپیوندید:
کلیک برای: عضویت در انجمن رمان بوک