جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.

فایل شده داستان کودک آهو کوچولوی تنها اثر نگار امینی

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته کتاب توسط نگار امینی با نام داستان کودک آهو کوچولوی تنها اثر نگار امینی ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 728 بازدید, 4 پاسخ و 5 بار واکنش داشته است
نام دسته کتاب
نام موضوع داستان کودک آهو کوچولوی تنها اثر نگار امینی
نویسنده موضوع نگار امینی
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط SETI_G
موضوع نویسنده

نگار امینی

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
May
34
68
مدال‌ها
1
Negar_۲۰۲۱۰۷۰۱_۱۹۲۸۲۹.png 🔶️کد داستان: ۰۰1
نام داستان: آهو کوچولوی تنها
نویسنده: نگار امینی
ناظر: @SHAYAN.M
ژانر: فانتزي
خلاصه: این داستان یک داستان کودکانه است. اینکه تنهایی به خاطر محروم بودن از یک دوست و همبازی چقدر عذاب آور است، اما با یک دیدار اتفاقی!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

*نیلو*

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Jul
214
471
مدال‌ها
1
%D8%AA%D8%A7%D9%8A%D9%8A%D8%AF-%D8%AF%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86-%DA%A9%D9%88%D8%AF%DA%A9-png.3389

تاييد داستان کوتاه.png
نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمدگویی و سپاس از انتخاب انجمن رمان بوک برای منتشر کردن رمان خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ داستان کودک خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.

قوانین تایپ داستان کودک

دوستان عزیز برای سفارش جلد رمان خود بعد ۱۵ پست در تاپیک زیر درخواست دهید.
درخواست جلد

و برای دریافت جلد خود، پس از تگ شدن توسط طراح به تاپیک زیر مراجعه کنید.
دریافت جلد

و اگر درخواست تگ داشتید، می‌توانید به تاپیک زیر مراجعه کنید و بعد از خواندن شرایط و با داشتن شرایط، درخواست تگ دهید.

درخواست تگ

و پس پایان یافتن رمان ، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید.
اعلام پایان داستانک

با تشکر از همراهی شما
| کادر مدیریت انجمن رمان بوک|
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: SETI_G
موضوع نویسنده

نگار امینی

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
May
34
68
مدال‌ها
1
روزی روزگاری در یک جنگل بزرگ و سرسبز آهوی کوچک با پدر و مادر زندگی می‌کرد. آهو کوچولو نه خواهر داشت و نه برادر.
هر روز می‌رفت کنار رودخانه می‌نشست و ماهی‌های قرمز را که در آب بازی می‌کردند، تماشا می‌کرد. آهو کوچولو از این‌که خواهر و برادر نداشت خیلی ناراحت بود و همیشه غصه می‌خورد.
او حتی دوستی هم نداشت که با او بازی کند، آهو کوچولو یادش افتاد که باید خیلی زود به خانه برگردد چون به مادرش قول داده بود تا قبل از غروب آفتاب به خانه برود. که ناگهان در مسیر خانه پایش سر خورد و درون رودخانه افتاد.
آهو کوچولو شنا بلد نبود و خیلی هم از آب می‌ترسید. آهو کوچولو بلند بلند گریه می‌کرد و فریاد می‌زد.
ناگهان یک آهویی که پایش هم زخمی بود را پرید و آهو کوچولو را نجات داد. آهو کوچولو خیلی ترسیده بود و کامل هم خیس شده بود، آهو کوچولو رفت و خودش را کنار تخته سنگی بزرگ قایم کرد‌.
آهو کوچولو با صدای لرزان گفت:
- تو کی هستی؟ از کجا اومدی؟ چطور من رو نجات دادی؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

نگار امینی

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
May
34
68
مدال‌ها
1
آهو: من داشتم از این‌جا عبور می‌کردم که صدای داد و فریاد و گریه‌ای را شنیدم، که ناگهان دیدم یک آهوی زیبا در آب افتاده و از ترس فریاد می‌زند، آمدم و تو را نجات دادم.
آهو کوچولو نیم نگاهی کرد و گفت:
- چرا پایت زخمی شده؟
آهو سرش را تکان داد و گفت:
- چیزی نیست هنگام بازی با دوستانم زمین خوردم.
آهو کوچولو که از حرف آن ناراحت شده بود سرش را پایین انداخت و گفت:
- مگر تو دوستی هم داری که با او بازی کنی؟
آهو: بله دوتا دوست مهربان دارم که هر روز با آنها در دشت و صحرا بازی می‌کنم، مگر تو دوست یا همبازی نداری؟
آهو کوچولو حرفش را مزه مزه کرد و گفت:
- نه من دوستی ندارم که با او بازی کنم! تنهایی کنار رودخانه می‌نشینم و ماهی‌ها را تماشا می کنم.
آهو وقتی به ناراحتی آهو کوچولوی تنها پی برد سریع با لحن خندانی گفت:
- میای با من دوست بشی تا هر روز با هم بازی کنیم؟
آهو کوچولو لبخندی زد و با خوشحالی گفت:
- واقعاً میشه؟
آهو بلند خندید و گفت:
- البته! چرا نشه؟ مطمئنم دوست خیلی خوبی برای هم می‌شیم .
آهو کوچولو از خوشحالی گریه می‌کرد و دور درخت‌ها می‌دوید و گفت:
- چقدر خوب شد که بعد از مدت‌ها یک دوست پیدا کردم که با او بازی کنم.
آهو کوچولوی قصه ما دیگه تنها نبود و بالأخره یک دوست خوب هم پیدا کرد تا همیشه با اون بازی بکنه.

پایان داستان
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

SETI_G

سطح
4
 
کاربر محروم شده
کاربر محروم شده
Jun
888
3,103
مدال‌ها
4
IMG-20210618-WA0044.jpg

نویسنده عزیز ضمن خسته نباشید بابت اتمام اثر خود، از شما بابت اعتماد و انتشار اثر خود در انجمن رمان بوک سپاسگذاریم🌹
موفق باشید!
 
آخرین ویرایش:
بالا پایین