جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

در حال تایپ [دختر دوازده ساله] اثر «حیدر. ر کاربر انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته تایپ رمان توسط RASOLY با نام [دختر دوازده ساله] اثر «حیدر. ر کاربر انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 244 بازدید, 4 پاسخ و 6 بار واکنش داشته است
نام دسته تایپ رمان
نام موضوع [دختر دوازده ساله] اثر «حیدر. ر کاربر انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع RASOLY
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط RASOLY
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

RASOLY

سطح
5
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jun
391
2,892
مدال‌ها
4
🔶کد رمان: ۰۰۲۶۶
نام رمان: دختر دوازده ساله
نام نویسنده: حیدر. ر
منتقد همراه: @خاتون
ناظر: @Silver♡︎Moon
ژانر: اجتماعی، عاشقانه، تراژدی
خلاصه:
گاه تاوان کسانی رو می‌دیم که عزیزترین کسانشون اون‌ها رو به طعم تلخ زندگی آشنا کردن، گاه آدم مجبور می‌شود جور کسانی رو بکشد که زندگی‌یشان را آباد کند ولی امان از روزی که زندگی خودشان ویران می‌شود!
پ‌ن: رمان‌های کلیشه خوانندگان بیشتری دارند!
پ‌ن: کلیشه دوستان لایک کنید تا اطرافیانتون مورد عنایت نباشد!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

SETI_G

سطح
4
 
کاربر محروم شده
کاربر محروم شده
Jun
888
3,103
مدال‌ها
4
مشاهده فایل‌پیوست 18645
نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمدگویی و سپاس از انتخاب انجمن رمان بوک برای منتشر کردن رمان خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.
قوانین تایپ رمان

و برای پرسش سوالات و رفع اشکالات خود در را*بطه با رمان ، به لینک زیر مراجعه کنید.
پرسش و پاسخ تایپ رمان

دوستان عزیز برای سفارش جلد رمان خود بعد ۱۵ پست در تاپیک زیر درخواست دهید.
درخواست جلد

و برای دریافت جلد خود، پس از تگ شدن توسط طراح به تاپیک زیر مراجعه کنید.
دریافت جلد

و اگر درخواست تگ داشتید، می‌توانید به تاپیک زیر مراجعه کنید و بعد از خواندن شرایط و با داشتن شرایط، درخواست تگ دهید.
درخواست تگ

و پس پایان یافتن رمان ، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید.
اعلام پایان رمان

با تشکر از همراهی شما

| کادر مدیریت انجمن رمان بوک|
 
موضوع نویسنده

RASOLY

سطح
5
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jun
391
2,892
مدال‌ها
4
مقدمه:
لگدی دیگر بر پهلوان باریک دخترک می‌زند، می‌خواهد انتقام چند سال دوری را از او بگیرد. کمربند دستش را به گوشه‌ی اتاق پرت می‌کند و همان دست را لابه‌لای موهای براق و مشکی رنگش می‌برد. بر روی دو پا، جلوی دخترک خم می‌شود و بازوی نحیف او را می‌گیرد که ناله‌ای پر از درد از میان لبان صورتی رنگش بیرون می‌آید؛ به او حق می‌دهد که از مردش متنفر باشد!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

RASOLY

سطح
5
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jun
391
2,892
مدال‌ها
4
نگاهی به مرد غریبه‌ای که داشت با بابا صحبت می‌کرد کردم، به ظاهر نمی‌یومد که معتاد باشه ولی لباساش نشون می‌داد که وضع چندان خوبی نداره؛ مثل ما! البته تا همین چند وقت پیش درست قبل از اینکه مامان هم معتاد بشه حداقل نون واسه خوردن داشتیم اما الان همون نون هم دیگه نداریم.
انگار حرف اون مرده با بابا تموم شد که بابا با همون حالت خماری همیشگیش اومد طرف خونه. سریع از طرف پنجره زیر زمین رفتم کنار تا چند تا کتاب پاره پوره و قدیمی که با هزار زحمت نگه داشتمشون تا یک وقت بابا اینا رو هم نفروشه و خرج موادش نکنه، رو قایم کنم. یک خوبی که خونه‌های قدیمی داره اینه که پنا پسقول زیاد داره، برای همین راحت تر می‌تونم کتابا رو قایم کنم.
دسشویی خونمون تو زیر زمین بود و بیرون دستشویی یک جایی رو کنده بودم برای کتابام همیشه روش رو هم با تیکه گلی که مثل یک کاشی درستش کرده بودم می‌پوشوندم.
کتابام رو داخل زمین گذاشتم و بعد هم می‌خواستم تیکه گل رو روش بزارم که با داد بابا تیکه گِل از دستم افتاد و روی پاهای برهنم چند تیکه شد، می‌تونستم از داخل شکاف دیوار مرده رو ببینم که داره میاد سمت زیر زمین، تنها فکری که اون لحظه به ذهنم رسید این بود که برم قایم بشم، اما کجا؟ تو زیر زمین هیچ وسیله‌ای نبود که برم پشتش قایم شم.
از طرفی هم از ترس سرجام خشکم زده بود. بابا دوباره داد زد، پشت بندش یک داد دیگه، چنان داد میزد که تنم می‌لرزید، قلبم اومده بود تو دهنم، آب دهنم خشک شده بود و اشکام تو چشمام جمع شده بودند. مرده انگار بی‌خیال شده بود که ببینه تو انباری چیه و سرجاش وایستاد و پوزخند زد. با داد چهارم بابا اشکام روون شدن رو صورتم، دلم می‌خواست بشینم مثل بچه‌ها گریه کنم؛ بابا سر مامان داد میزد که من کجام، حتی مثل دفعه‌های قبل برام مهم نبود که چقدر می‌خواد کتکم بزنه ناراحتیم از حرفی بود که با صدای بلند زد، می‌خواست منو بفروشه که بتونه پول نشئه خودش و مامان رو دربیاره.
 
موضوع نویسنده

RASOLY

سطح
5
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jun
391
2,892
مدال‌ها
4
هر روز میدیدم دخترهای کوچیک‌تر از خودم که فروخته میشن، اما حتی فکرشم نمی‌کردم یک روزی خودم فروخته بشم. می‌ترسیدم از همه چیز از اون مرده از اتفاقی که قرار بود برام بیوفته از حالت خماری بابا حتی از این دیوارها هم میترسیدم. یاد حرفای ریحانه افتادم می‌گفت دخترهایی رو که میخرن یا میرن تو کوره آجر پزی کار می‌کنن یا اگه خیلی خوش‌شانس باشن یک بابایی پولدار پیدا میشه اینا رو بخره برای عیش و نوش خودش. با یاد حرفای ریحانه مو به تنم سیخ شد دیگه صدای هق‌هق کردنم دست خودم نبود، اون مرده هم که انگار از توی پنجره دیده بود من اینجام اومد سمت زیرزمین همینجوری هم داد زد:
- ناصر نمی‌خواد اون زن بدبختتو کتک بزنی پیدا کردم دختر رو.
یک قدم عقب رفتم که یک تیکه تیز از اون گلا رفت تو پام که فقط تونستم یک نگاهی به پام بندازم اینقدر ترسیده بودم که حتی رفتن اون تیکه تیز تو پام نتونست آخم رو دربیاره اما همین یک تلنگر بود برای اینکه گریم شدت بگیره، مرده رسیده بود به در زیرزمین و با یک حرکت در انباری رو باز کرد نمی‌خواستم باهاش برم چون می‌دونستم عاقبتش چیه، اما کجا میتونستم فرار کنم؟
همینجوری زیر زمین خیلی کوچیک بود در حد فقط یک دستشویی و جا برای چندتا رختخواب. اما به همونجور فرار کردم، حداقل دیرتر می‌تونست منو بگیره.
انگاری مرده عجله‌ای برای گرفتن من نداشت که داشت با آرامش میومد سمتم، رسیده بودم ته زیرزمین دیگه جایی برای فرار وجود نداشت دلم می‌خواست این دیوارا میریخت تا بتونم برم تو کوچه دلم می‌خواست این مرده یکهو میمرد دلم می‌خواست مثل برنامه کودکا الان از هوا یک قهرمان بیاد منو نجات بده، اما حیف، حیف که هیچ کاری از دستم برنمی‌یومد جز گریه کردن.
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین