جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

در حال تایپ [دختر پری] اثر «زینب ملایی کاربر انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته تایپ رمان توسط Znix با نام [دختر پری] اثر «زینب ملایی کاربر انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 246 بازدید, 3 پاسخ و 1 بار واکنش داشته است
نام دسته تایپ رمان
نام موضوع [دختر پری] اثر «زینب ملایی کاربر انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع Znix
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Znix
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

Znix

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Sep
7
5
مدال‌ها
1
نام رمان: دختر پری
نویسنده: زینب ملایی
عضو گپ نظارت S.O.W(3)
ژانر: درام ،عاشقانه
خلاصه : داستان در مورد دختری به نام دلارام که در پایین تر منطقه تهران زندگی میکنه و مورد آزار و اذیت اطرافیان و خانواده اش قرار می گیرد او برای رهایی از این اوضاع خیلی تلاش می کند پس سالها موفق فرار می شود ولی طی ای اتفاق راز های زندگیش برملا می شود .......
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: DELVIN

NIRI

سطح
7
 
خانمِ نیری.
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
کاربر رمان‌بوک
Mar
6,023
26,556
مدال‌ها
12
negar_۲۰۲۲۰۸۲۷_۲۲۰۴۳۴_ogx.png



"باسمه تعالی"


نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمدگویی و سپاس از انتخاب انجمن رمان بوک برای منتشر کردن رمان خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.

قوانین تایپ رمان


و برای پرسش سوالات و رفع اشکالات خود در رابطه با رمان، به لینک زیر مراجعه کنید.
پرسش و پاسخ تایپ رمان


قبل از ارسال پارت تاپیک آموزشی درست نویسی را با دقت مطالعه کنید.
درست نویسی- مطالعه این آموزشات اجباری است.
مدیران در صورتی که متوجه اشکالات شما در درست نویسی شوند برای شما ناظر تعیین می‌کنند.

شما می‌توانید با ارسال دو پارت ابتدایی اثر تاپیک نقد کاربران را ایجاد کنید.
پس از ارسال پست اول، از کاربران بخواهید تا نظرات خود را در قالب نقد درباره هر جز از رمان بازگو کنند.
«درخواست نقد توسط کاربران»

دوستان عزیز برای سفارش جلد رمان خود بعد ۱۵ پست در تاپیک زیر درخواست دهید.

درخواست جلد


چنان‌چه قصد دارید اثرتان را با تیزر تبلیغ کنید، درخواست تهیه کلیپ توسط تیم تدوین دهید.
«درخواست تیزر»

پس از 30 پارت در تاپیک زیر درخواست نقد شورا دهید.

درخواست نقد شورا


می‌توانید پس از ویرایش اثر خود با توجه به نقد، به تاپیک زیر مراجعه کنید و بعد از خواندن شرایط و با داشتن شرایط، درخواست تگ دهید.
درخواست تگ


و پس پایان یافتن رمان، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید. حتماً تمامی پارت‌ها باید تایید ناظر را دارا باشند.
اعلام پایان رمان




با تشکر از همراهی شما
|کادر مدیریت بخش کتاب|
 
موضوع نویسنده

Znix

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Sep
7
5
مدال‌ها
1
پارت اول
دختر پری
همینطور که داشتم تند تند از کوچه باریک رد میشدم به آینده نامعلومم فکر میکردم و هیچی راهی برای خلاصی از این فلاکت نبود تنها راهی که به ذهنم می‌رسید فرار بود . که اونم چندان تغییری توی زندگیم ایجاد نمی کرد که باعث می‌شد آواره کوچه و خیابون ها بشم ، انقدکه غرق فکر بودم به دم در خونه مون رسیدم خونه ی ما پایین تر منطقه شهر و البته توی فاسد ترین منطقه خانواده من به این ترتیب بود برادر فاسد ام که کلا ازمن خوشش نمیومد و دنبال فرصت بودکه من ادب کنه خواهرهام که اصلا گفتنی نیست پدرم که کلا در طول شبانه روز خمار بود و مادرم که مثل بقیه مادرها نبود که ازم دفاع کنه ولی بهتر از اعضای دیگه خانواده بود.
همینکه دستمو بالا بردم در بزنم در باز شد و منی که تکیه داده بودم به در افتادم زمین ،همین که برگشتم با بهروز روبرو شدم بلند شدم وگفتم (هوی، چته ؟) یه دفعه دیدم دستش رفت بالا و روی صورتم فرود اومد،بعد با چهره عصبانی گفت (معلومه از صبح کجایی، ؟)نفس عمیقی کشیدم چاره ایی جز سکوت نداشتم وگرنه زیر مشت و لگد میگرفتم، اروم گفتم (ببخشید داداش مدرسه بودم.)همین که این جمله رو گفتم مورد تهاجم حمله های بی‌رحمانه اش قرار گرفتم و هر چی فحش از دهنش در اومد بهم میگفت خواهرهام به کمک اش اومدن تا میتونستن کتکم زدن جوری که از جام نمیتونستم بلند بشم خودم به زور به اتاق رسوندن مادر و پدرم معلوم نبود کجا بودن حداقل نذارن اینقد کتک بخورم ،ولی دیگه چاره ای نبود هر جوری شده باید برنامه ای می چیدم و از این دخمه و آدماش فرار میکردم برای اینکه دردام یکم کم بشه رفت زیر آب گرم ولی همین که بدنم یکم کم شده آب گرم تبدیل به ای یخ شده جوری که تا مغز استخوان هام یخ بست میدونستم کار کی بود ، کار همیشگی شون و من عادت داشتم سریع بیرون اومدم لباس هام پوشیدم برنامه ای چیدن برای یه هفته برای فرار، ولی هیچ چیز طبق برنامه من پیش نرفت .
وقت توی خواب بودم تقریبا حدود نیمه شب احساس کسی داره نوازشم میکنه بهروز برادرم ،بالای سرم دیدم فکر کرده ام پشیمون شده ولی به کاری که احساس انزجارتمام وجودم گرفت اون داشت منو می بوسید اون از کجا لب هام وکامل روی من خیمه زده بود، هر چقد سعی و تلاش کردم بی فایده انقد تقلا کرده بودم که بیهوش شده ام ولی لحظه آخر دیدم یه نفر وارد اتاقم شددیگه چیزی نفهمیدم
وقتی چشام با ز کرده ام بیمارستان بوده ام و سرم به دستم وصل بود بعد چند دقیقا یه پرستار با یک خانم که چادری بود بعد باکمی دقت متوجه شده اون خانم از اداره آگاهی بود و می‌خواست بعد از بهبود حالم منو هم همرا خودش ببره ، وقتی به اداره پلیس رسیدن بعد یه ربع منو به یه اتاقی بردن و مردجوان چهار شونه چشم و ابرو مشکی که خیلی اخمو عصبی بود وارد اتاق شد و روبروی من نشست و خیلی جدی شروع کرد به صحبت کردن بعد از اینکه اسمم و مشخصات گفت (خیلی سریع وبدون تلف کردن وقت بگو چرا برادر تو کشتی؟)همین طور که چهار ستون بدنم میلرزید توی شوک ، رفتم نمی تونستم باور کنم بهروز مرده.
نمی تونستم حتی حرفم بزنم بگم اون می خواست به من دست درازی کنه بعدش من بیهوش شده ام و دیگه چیزی نمی دونم انگار نمی تونستم حرف بزنم.
 
موضوع نویسنده

Znix

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Sep
7
5
مدال‌ها
1
پارت اول
دختر پری
همینطور که داشتم تند تند از کوچه باریک رد میشدم به آینده نامعلومم فکر میکردم و هیچی راهی برای خلاصی از این فلاکت نبود تنها راهی که به ذهنم می‌رسید فرار بود . که اونم چندان تغییری توی زندگیم ایجاد نمی کرد که باعث می‌شد آواره کوچه و خیابون ها بشم ، انقدکه غرق فکر بودم به دم در خونه مون رسیدم خونه ی ما پایین تر منطقه شهر و البته توی فاسد ترین منطقه خانواده من به این ترتیب بود برادر فاسد ام که کلا ازمن خوشش نمیومد و دنبال فرصت بودکه من ادب کنه خواهرهام که اصلا گفتنی نیست پدرم که کلا در طول شبانه روز خمار بود و مادرم که مثل بقیه مادرها نبود که ازم دفاع کنه ولی بهتر از اعضای دیگه خانواده بود.
همینکه دستمو بالا بردم در بزنم در باز شد و منی که تکیه داده بودم به در افتادم زمین ،همین که برگشتم با بهروز روبرو شدم بلند شدم وگفتم (هوی، چته ؟) یه دفعه دیدم دستش رفت بالا و روی صورتم فرود اومد،بعد با چهره عصبانی گفت (معلومه از صبح کجایی، ؟)نفس عمیقی کشیدم چاره ایی جز سکوت نداشتم وگرنه زیر مشت و لگد میگرفتم، اروم گفتم (ببخشید داداش مدرسه بودم.)همین که این جمله رو گفتم مورد تهاجم حمله های بی‌رحمانه اش قرار گرفتم و هر چی فحش از دهنش در اومد بهم میگفت خواهرهام به کمک اش اومدن تا میتونستن کتکم زدن جوری که از جام نمیتونستم بلند بشم خودم به زور به اتاق رسوندن مادر و پدرم معلوم نبود کجا بودن حداقل نذارن اینقد کتک بخورم ،ولی دیگه چاره ای نبود هر جوری شده باید برنامه ای می چیدم و از این دخمه و آدماش فرار میکردم برای اینکه دردام یکم کم بشه رفت زیر آب گرم ولی همین که بدنم یکم کم شده آب گرم تبدیل به ای یخ شده جوری که تا مغز استخوان هام یخ بست میدونستم کار کی بود ، کار همیشگی شون و من عادت داشتم سریع بیرون اومدم لباس هام پوشیدم برنامه ای چیدن برای یه هفته برای فرار، ولی هیچ چیز طبق برنامه من پیش نرفت .
وقت توی خواب بودم تقریبا حدود نیمه شب احساس کسی داره نوازشم میکنه بهروز برادرم ،بالای سرم دیدم فکر کرده ام پشیمون شده ولی به کاری که احساس انزجارتمام وجودم گرفت اون داشت منو می بوسید اون از کجا لب هام وکامل روی من خیمه زده بود، هر چقد سعی و تلاش کردم بی فایده انقد تقلا کرده بودم که بیهوش شده ام ولی لحظه آخر دیدم یه نفر وارد اتاقم شددیگه چیزی نفهمیدم
وقتی چشام با ز کرده ام بیمارستان بوده ام و سرم به دستم وصل بود بعد چند دقیقا یه پرستار با یک خانم که چادری بود بعد باکمی دقت متوجه شده اون خانم از اداره آگاهی بود و می‌خواست بعد از بهبود حالم منو هم همرا خودش ببره ، وقتی به اداره پلیس رسیدن بعد یه ربع منو به یه اتاقی بردن و مردجوان چهار شونه چشم و ابرو مشکی که خیلی اخمو عصبی بود وارد اتاق شد و روبروی من نشست و خیلی جدی شروع کرد به صحبت کردن بعد از اینکه اسمم و مشخصات گفت (خیلی سریع وبدون تلف کردن وقت بگو چرا برادر تو کشتی؟)همین طور که چهار ستون بدنم میلرزید توی شوک ، رفتم نمی تونستم باور کنم بهروز مرده.
نمی تونستم حتی حرفم بزنم بگم اون می خواست به من دست درازی کنه بعدش من بیهوش شده ام و دیگه چیزی نمی دونم انگار نمی تونستم حرف بزنم.
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین