- Sep
- 5,799
- 27,078
- مدالها
- 2
سلام و عرض ادب درخواست تگ داشتم
موضوع 'قدح اطعن' اشعار درحال تایپ - قدح اطعن
موضوع 'قدح اطعن' اشعار درحال تایپ - قدح اطعن
با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشتهباشید.
اکنون ثبتنام کنید!سلام و عرض ادب درخواست تگ داشتم
![]()
فایل شده - قدح اطعن | ممد صنوبر
عنوان: قدح اطعن نویسنده: ممد صنوبر ژانر: تراژدی ویراستار: @حنا نویس کپیست: مقدمه: با که آغاز کنم با که پایان برسد. عزت خوی کبیر بر که جانان برسد. مهلتش روح عزیز دلبرش یاد خدا! من که را با نفسش بلکه یاران برسد. اولش ماه عظیم الفتش سر رحیم! شب تو نور کریم؛ چون تو باران برسد. طاقتش بوی بهار حیف که...forum.romanbook.ir
درخواست تگ
![]()
فایل شده - [وشت و مودت] از «ممد صنوبر کاربر انجمن رمان بوک»
عنوان: وشت و مودت نویسنده: ممد صنوبر ژانر: عاشقانه ویراستار: حنا نویس کپیست: Hilda؛ مقدمه: بنازم من؛ به این وشت چه میرقصد دو یاری که دستان بر شکنج بود. به مودت مهر و شیدا ز لبخندی به لب باز چه میترا و چه ناهید، چو این عرصه قدم را زند مرغی چو دلبر بچرخد جامهی تن میان اجمع و عام.forum.romanbook.ir
موضوع '[معشوق چاورهش] اثر«معصومه خدایی کاربر انجمن رمان بوک»'
![]()
فایل شده - [معشوق چاورهش] اثر«معصومه خدایی کاربر انجمن رمان بوک»
عنوان: معشوق چاورهش نویسنده: معصومه خدایی[نبوا] ژانر: عاشقانه ویراستار: .MANA کپیست: Hilda؛ مقدمه: آرزوهایم را در آغوشت پوچ میکنم، دقایق میگذرند و این منم که کوچ میکنم. میشنوم صدایم را از اعماق چشمان بارانی! مداوم در این لحظات من هستم و نوای بیصدای شادابی.forum.romanbook.ir
درخواست تگ![]()
اشعار درحال تایپ - [لیلیِ تو] اثر« زری کاربر انجمن رمان بوک»
نام شعر: لیلیِ تو نام شاعر: زری ژانر: تراژدی خلاصه: مجنونت شدهام بیا و مرحمِ دردهایم باش ای امپراطورِ عشق!forum.romanbook.ir
درخواست تگ![]()
اشعار درحال تایپ - [شهرِ غم] اثر زری کاربر انجمن رمانبوک
نام شعر: شهرِ غم نام شاعر: زری ژانر: تراژدی، عاشقانه خلاصه: شهر شده پر از غم زِ تو. شهر شده آغشته به اشک از غمِ دوریِ تو. شهر به غمِ عشق تو اسیر است. نالهی منِ شاعر از فراغِ عشق است.forum.romanbook.ir
ما که پول نداشتیم دماغامان را عمل کنیم و گونه بکاریم، ما که خط لب نداشتیم و مژه مصنوعی نداشتیم، ما که موی بلوند و قد بلند نداشتیم، ما که چشمهایمان رنگی نبود؛ رفتیم و کتاب خواندیم! و با هر کتابی که خواندیم، دیدیم که زیباتر شدیم، آنقدر که هربار که رفتیم در آینه نگاه کردیم، گفتیم: خوب شد خدا ما را آفرید وگرنه جهان چیزی از زیبایی کم داشت. میدانی آن جراح که هرروز ما را زیباتر میکند، اسمش چیست؟ اسمش "کتاب" است! چاقویش درد ندارد، امّا همهاش درمان است. هزینهاش هرقدر هم که باشد به این زیبایی میارزد. من نشانی مطب این پزشک را به همه ی شما می دهم: رمان بوک! بی وقت قبلی داخل شوید! این طبیب مشفق، اینجا نشسته است، منتظر شماست!
*ثبت نام*
سلام مهمان عزیز
برای حمایت از نویسندگان محبوب خود و یا نشر آثارتان به خانواده رمان بوک بپیوندید:
کلیک برای: عضویت در انجمن رمان بوک