هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایلهایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کردهاند حذف کنند.
بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود.
https://t.me/iromanbook
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly. You should upgrade or use an alternative browser.
فنفیکشن[در جستجوی اوباما] اثر «ILLUSION نویسنده افتخاری انجمن رمان بوک»
به نام خدا
•نام فنفیکشن: در جستجوی اوباما
•نویسنده: ILLUSION
عضو گپ نظارت S.O.W(11)
•سبک: تخیلی، کارآگاهی، بین المللی
•شخصیتها: شرلوک هلمز، اوباما، کیم جونگ اون، و جمعی از خوبان
•لوکیشن: جمهوری اسلامی پرافتخار ایران
•خلاصه:
براک اوباما رییس جمهور ایالات متحده امریکا، به توصیهی هیلاری کلینتون به ایران برای دست بوسی حضرات امده و با جملهی:
«همه بدیم، اَخیم، فقط ایران خوبه»
قصد صلح و توافق هستهای فرجام برجام را دارد.
در این بین، تنگ نظری بخیل قصد دزدیدن ایشان را میکند و جیمدال سخنگوی سازمان حقوق بشر، کاراگاه شرلوک را به قصد حل کردن پرونده به ایران میفرستد. اما پلیس ایران این پرونده را به او تحویل نمیدهد و میگوید مگه کارآگاهای خودمون چشونه که یه اجنبی پرونده رو به دست بگیره؟
مردم نیز با هشتگ
#کاراگاه_داخلی_حمایتت_میکنیم
فضای مجازی را تسخیر کردهاند.
آیا کیم جونگ اون در این اوباما ربایی نقشی دارد؟
نقش مهران رجبی چیست؟
•سخن نویسنده:
خواننده گرامی، اینها تنها چرت و پرتهای مغز یک نویسنده علاف است. لطفا جدی نگیرید.
این یک پروندهی بسیار جدی است و اگر به سرانجام نرسد، جنگ جهانی سوم به وقوع میپیوندد، در این برههی حساس انتظار طنز نداشته باشید. با تشکر.
۱۴۰۰/۰۳/۲۴
ساعت ۰۰:۰۷
تهران، پایتخت جمهوری اسلامی ایران.
- به اخباری که هماکنون به دستمان رسید توجه کنید، فاجعهای عظیم، ماموران امنیتی هتل هیراد که میزبان رئیس جمهور امریکا بودند، دقایقی پیش اعلام کردند براک اوباما را در اتاقش نیافتند. آیا اوباما را دزدیدند؟
- سرخط خبرها: اوباما کجاست؟
خطیب نماز جمعهی تهران با انتشار پستی نوشت:
- هرچند با آمدن این نمایندهی شیطان بزرگ موافق نبودیم، ولی دزدیدن او امتحانی برای ماست، اوباما را بیابید.
- و بشنوید از اخبار ۲۰:۳۰ که امشب دوازده شب پخش شد، خبرگذاری من و تو به نقل از ترامپ نوشت:
- اوباما پیدا نشود، ایران را به خاک و خون میکشیم.
سردار رحمانی متذکر شد:
- ترامپ حرف دهانش را بفهمد، در لحظهای میتوانیم کاخ سفید را حسینیه کنیم.
نماینده رژیم غاصب اشغالگر که ما حرفش را به هیچجایمان نمیگیریم، زر زر کرد:
- ما گفته بودیم این سفر یک اشتباه راهبردی است، اما اوباما قبول نکرد.
نمایندهی صنف گوشت و مرغ اعلام کرد:
- به علت دزدیده شدن رییس جمهور امریکا، قیمت مرغ ۱۸۶ درصد افزایش یافت.
صفوف طولانی مرغ و روغن، اگر اوباما پیدا نشود، وضعیت مرغ در بازار چگونه خواهد بود؟ گفتگوی ویژه خبری امشب با حضور دکتر احمدی.
- بازداشت دو محتکر برنج در اسلام اباد غرب،
- تعطیلی تمام شهرهای ایران در پی احتمال ربوده شدن اوباما، بجز فیروز کوه و دماوند.
- کاربری ناشناس در توییتر نوشت:
از کجا معلوم اوباما رو دزدیدن؟ شاید خودش رفته یه گوشه قایم شده همه چیو بندازن گردن ایران.
شاهزادهی سعودی در مصاحبهای با خبرنگار الجزیره گفت:
- ما که گفتیم از ایران نفت نخرید، اینم نتیجهاش.
-کیم جونگ اون در پستی نوشت:
- هه هه هه، شما رییس جمهورتونو پیدا کنید، جلوگیری از ازمایشات موشکی ما پیشکش.
- رییس جمهور ژاپن گفت:
اگه دو ساعت این برق لعنتی امریکا قطع بشه، ازشون جلو میزنیم.
یک راننده تاکسی زرد که هویتش ناشناس مانده، اعلام کرد:
- اینم کار خودشونه.
محسن تنابنده نوشت:
- از چهارشنبه شب پخش نون خ۹ را آغاز میکنیم.
- تحلیل ارتباط مختارنامه با قیام در اردن، تاثیر مختار تا کجا پیش میرود؟
- جمشید هاشمپور در صفحه اینستاگرامیاش نوشت:
- بابا به خدا من فقط تو فیلما کارآگاه و سناتورم، دست از سر کچل من بردارید، خودتون اوباما رو پیدا کنید.
- دستگیری جواد عزتی و نوید محمدزاده در پی متهم شدن به دزدیدن رییس جمهور مفقودی امریکا، نوید محمدزاده گفت:
- جواد شاید، ولی من که همهی زندگیم شده یه دختر رو چه به دزدیدن اجنبی؟
- مخاطبان شبکه چهار صدا سیما، در پی ممنوعیت پخش ممد نبودی ببینی، به خیابانها ریختند. البته چهار پنجتا بیشتر نبودن که از قضا وقتی دیدند کسی بهشون توجه نمیکنه، رفتن خونههاشون.
- مهران مدیری با اشاره به دزدیدن اوباما گفت:
- دیگه به درد نمیخوره این دنیا.
-ایران اینترنشنال نوشت:
اوباما اصلا رئیس جمهور نبود، یه توریست ساده بود که نظام سرکوبگر ایران بهش اتهام ریاست جمهوری زده، به نقل از یه منبع موثق خبر داریم که تحت شکنجههای بسیار در زندان اوین جان باخته.
- جیم دال، سخنگوی سازمان حقوق بشر از کارآگاه شرلوک هلمز خواست که شخصا برای پیگیری پرونده به ایران برود.
- سونگ ایل گوک، بازیگر نقش جومونگ اظهار کرد:
هرچقدر شرلوک با کارآگاه بازیاش معروفه، ولی من بازنشسته صدا سیمای ایرانم، درست نیست بدون دست بوسی من بره ایران.
- رحیم نوروزی بازیگر سریال یوسف پیامبر گفت:
- دیشب خواب دیدم هفت تا کت شلواری، هفت تا پیرژامه پوشو خوردن.
مصطفی زمانی نوشت:
- شگفتا، رییس جمهور امریکا را خواهند دزدید و جنگ جهانی سوم ممکن است در بگیرد. برید دعا کنین.
اینان تمام اخباری بودند که صدا و سیما در پی دزدیده شدن احتمالی براک اوباما در اتاق فوق امنیتیاش در هتل هیراد تهران پخش میکرد. نه تنها ایران، بلکه تمام جهانیان اینک چشم به اخبار ۲۰:۳۰ داشتند تا ببینند سرانجام رئیس جمهور قدرتمندترین کشور(البته رو به افول!) دنیا چه خواهد شد.
•بلژیک، بروکسل، نشست اضطراری سران ناتو
همهمهای که در سالن بزرگ و سری که برای وضعیتهای اضطراری تعبیه شده بود، با صدای ینس استولتنبرگ(دبیرکل ناتو) آرام شد:
- آقایون لطفاً توجه کنید، همگی ما امروز اینجا جمع شدیم تا احتمالات، راهکارها و گزینههای روی میز رو در عکسالعمل نسبت به دزدیده شدن براک بررسی کنیم.
هنوز سخنان مردی که کت شلوار مشکی و کروات قرمز پوشیده بود تمام نشده بود که دوباره همهمهها بالا گرفت. نماینده ایتالیا چیزی را در گوش دو نفر کناریاش که عالیجنابانی از هلند و لهستان بودند، زمزمه کرد که پشتبند حرف او هین بلندی کشیدند. ینس که هرچه گلوی خود را پاره میکرد تا توجه عالیجنابان را به خود جلب کند، چندان در کارش موفق نبود و مردمکهای آبی بیچارهاش را از پشت عینک مستطیلی باریکش به رئیس کمیته نظامی راب باور که در آن لباس نیرو دریایی سلطنتی ابهتش را دو چندان مینمود، دوخت. باوِر مشت چاق و سفیدش را سه بار پشت سر هم روی میز چوبی دراز کوبید و غرید:
- اگه یه نفر دیگه وسط حرف ینس بپره، به دیرک چوبی کشتیم میبندمش!
همه با این حرف او ساکت شدند که نمایندهی جوان و شجاع پرتقال از روی صندلیاش بلند شد و گفت:
- لااقل یه کیک ساندیس میدادین گلومون خشک شد به گاد قسم، به جای اینجا راهپیمایی بیست دو بهمن رفته بودیم یه چی گیرمون اومده بود.
و پشت سر حرف او زمزمهها دوباره بلند شد. نماینده ترکیه که خود را میداندار میدید، به نمایندگان لوکزامبورگ و مقدونیه که از چهره بور در هم رفتهشان مشخص بود چیزی از حرفهای نماینده پرتقال نفهمیدهاند، گفت:
- از اردوغان شنیدم تو ایران هر راهپیمایی سیاسی یا اجتماعی بشه، به تموم مردم یه چیزی میدن به اسم تیتاپ و ساندیس، هرچقدر ساندیسه مزش بهتر باشه، فریاد آزادیخواهان بیشتر میشه.
که هر دو مرد لبانشان را غنچه کرده و wow بلندی گفتند.
ینس با حالت بیچارگی روی صندلیاش دراز شد و سعی کرد گره کرواتش را شل کند که نماینده بریتانیا با آن چشمان سبز تیره و موهای جوگندمی نیشخندی زد و به این همه بیجذبه بودن آنها خندید. سپس گلویش را صاف کرد و با لحنی بسیار آرام ولی محکم گفت:
- بریتانیا نمیتونه این اهانت رو تحمل کنه، باید تحریمهای جدید علیه ایران وضع بشه تا وقتی که بفهمیم دقیقاً چه بلایی سر اوباما اومده.
ولترز(فرمانده عالی متفقین) گفت:
- من هم موافقم، ولی فقط پوشک بچه و پودر سوختگی مونده بود که تحریم نشده بود، اونم یک ماه پیش سر باز کردن نیروگاه نطنز اوباما تحریمش کرد. چی رو تحریم کنیم؟
نماینده انگلیس که شرارت از چشمان کوچکش میبارید، گفت:
- یه حدیث هست که میگه:
«صدقه هفتاد نوع بلا رو دفع میکنه»
حالا فهمیدید چرا ایرونیا هرچی بلا سرشون نازل میشه هیچیشون نمیشه؟
و سپس نگاهش را روی تمامی حضار چرخاند و گفت:
- صندوق صدقات رو تحریم میکنیم!
و سپس یکپارچه فریاد کشیدند:
- صندوق صدقه رو تحریم میکنیم!
اما کسی زمزمهی ینس را نشنید که میگفت:
- صندوق صدقه چیه؟؟
***
•تهران، هتل هیراد، محل اقامت رئیس جمهور امریکا.
درحالیکه یقهی پیراهن سبز رنگش را از گلوی خیس از عرقش جدا میکرد، خود را روی مبلهای لابی پر زرق و برق رها کرد. باد خنکی که صورت عرق کردهاش را نوازش کرد، باعث لبخندی شد که هر ۳۲ دندانش را به نمایش گذاشت. اما دیری نپایید که سر و کلهی چند خبرنگار مزاحم پیدا شد و عیشش را کوفتش کرد. قبل از اینکه گیر چندتایی از آن سمجهایش بیفتد، راهش را به سمت آسانسور کج کرد و دکمهی طبقهی هشتم را فشرد. با رسیدن به طبقهی هشتم از میان آن همه بازرسی که حتی خاک گلدان سفالی تزئینی گوشهی راهرو و پشت تابلوهای دیوارکوب را بازرسی میکردند، گذشت و کارتش را به بازپرس کشیک نشان داد که اجازهی ورودش را داد. چند نفری که از لباسهای یکدست سفیدشان معلوم بود مسئول بررسی جزئیات صحنه اتاق رئیس جمهور هستند، مشغول عکسبرداری از تخت مرتب و کمد لباسها بودند. دو نفر دیگرشان نیز با لامپهای اشعه UV مشغول بررسی اثر انگشت یا هر چیز دیگری از اتاق بودند. خودش را به سرهنگ قفقازی که با یکی از اعضای تیمش مشغول حرف زدن بود رساند و لب باز کرد تا سلام کند ولی پیش از اینکه کلامی از دهانش خارج شود، سرهنگ به او توپید:
- تا الآن کدومگوری بودی شفیعی؟
شفیعی با به یاد آوردن اینکه با چه حقارتی توانست از میان آن همه خبرنگاری که هرکدام مانند ببر کمین کرده بودند، بگذرد آهی کشید و گفت:
- تا از وسط اون همه آدمی که هرکدوم فکر میکردن امیر کبیرن و یه چند روزی از ترس کشته شدن حموم نرفته بودن گذشتم، پدرم در اومد سرهنگ. گردنم بوی عرق زیر بغل یکیشونو گرفته. خدا هم که قربونش برم مقاومت ما رو با شترهای صحرای عربستان اشتباه گرفته.
سپس خودش را بو کرد و از رایحهی تنش صورتش جمع شد.
سرهنگ که از سپردن پروندهای که باید دست او میدادند ولی در عوض به یک اجنبی که هنوز از راه نرسیده طرفدارهایش جلوی فرودگاه لنگ انداخته بودند، سپرده شده بود عصبی بود، با این حرف سرگرد شفیعی که کمی شیش و هشت میزد و نمیدانست چگونه توانسته تا درجهی سرگردی پیش برود، کف دستش را روی پیشانیاش گذاشت و گفت:
- توی این پرونده قراره با کارآگاه هلمز همکاری کنیم. خبر دادن تا نیم ساعت دیگه با یه پرواز چارتری میرسه فرودگاه مهرآباد. با اسکورت ویژه مستقیم میرسونیش همینجا. تیمسار گفته به هیچ عنوان تا صحنهی جرم رو کارآگاه ندیده، اجازه دخالت هیچ نیرویی رو ندیم.
شفیعی بادی در غبغب انداخت و پایش را محکم به زمین کوبید:
- الساعه سرهنگ.
و عقبگرد کرد تا خارج شود که سرهنگ صدایش زد:
- فقط... از در پشتی هتل برو تا بیشتر از این بوی ملی ایرونیا رو به عرصه بینالمللی نکشوندی!
***
•فرودگاه بینالمللی مهرآباد، ساعت ۱۳:۲۱ مشاهده فایلپیوست 7ecdb876-0ecf-48ec-a668-8101393e330c.mp3(توجه: حتما موزیک رو پلی کنید تا صحنه رونمایی از کارآگاه خوب تصویرسازی بشه)
باد ملایمی که میوزید، باعث شد چند تار موی فر مشکی رنگش کمی جابجا شوند، اما توجهی نکرد و شال گردن همیشگیاش را دور گردنش محکم کرد. کفشهای براق مشکی رنگش نور لامپهای مهتابی فرودگاه را به خوبی منعکس میکرد.
از خط چشمان باریک شدهاش مردمک سبزش را دور فرودگاه چرخاند.
پشت قامت استخوانی بلندش که با یک پالتوی مشکی پوشانده شده بود، جان واتسون با یک کت کوتاه مشکی که یقهی پلیور سبزش از زیر آن معلوم بود، درحالیکه دو چمدان بزرگ را حمل میکرد ایستاده بود. از پشت گیت مردم و عکاسان زیادی چشم به راه دیدن بزرگترین کارآگاه و دستیار محبوبش بودند. فلشهای پشت سر هم دوربینها که صحنه ورود آن دو را شکار میکرد، فضا را دقیقا عین سریالهای هالیووی مینمود.
واتسون چشمان کوچک آبی در سایهی ابروان خاکستری رنگش را به شرلوک دوخت و گفت:
- بهت گفتم خاورمیانه این وقت سال عین جهنم گرمه، اما توی یه دنده حرف خودت رو زدی.
الآن با این کت چرم و پلیور و پیرژامه زیرش، از گرما تلف میشیم. خوبه به حرفت گوش ندادم و عین تو یه شلوار دیگه زیر شلوارم نپوشیدم!
شرلوک نوک انگشتان لاغر و استخوانیاش را به هم فشرد و با لبان درشت و صورتی رنگش که به صورت رنگ پریدهاش جلوه خاصی میبخشید، گفت:
- خیلی حرف میزنی جان!
جان چشمان کوچکش را در حدقه چرخاند و گفت:
- قبول، ولی ناموسا گرمه!
سپس نگاهش را بین مردمی که هرکدام یک حلقه گل که احتمالا برای گردن شرلوک بود در دست داشتند، چرخاند و ادامه داد:
- کدوم یکی از اینا مسئول بردنمون به صحنه جرمه؟
در همین هنگام سرگرد شفیعی که سعی میکرد آرنج نفر کناریاش را از روی نافش کنار بزند، دستش را بالا برد و به آن دو کارآگاه محبوبش علامت داد.
شرلوک که زودتر از جان متوجه او شده بود، به سمتش راه افتاد و پس از اینکه به زور از میان مردمی که قصد کرده بودند شرلوک را برای ناهار به خانه دعوت کنند گذشتند، سرگرد شفیعی با سرفهای گلویش را صاف کرد:
- Hello detective, I am Major Shafii and I am glad to see you
شرلوک نگاه خشکش را از اویی که با ان لبخند احمقانه منتظر جواب بود، گرفت و به جان دوخت و گفت:
- حاجی این با ما بود؟
واتسون ابرویی بالا انداخت و دستش را میان دست دراز شدهی شفیعی فشرد:
- من چند سال توی ارتش آمریکا در افغانستان خدمت کردم و فارسی بلدم صحبت کنم، شرلوک هم که...
در این هنگام شرلوک که حوصلهاش سررفته بود، حرف او را قطع کرد:
- بهتر نیست سریعتر بریم سر صحنهی جرم؟ مطمئنم تعارف تیکه پاره کردن شما به براک هیچ کمکی نمیکنه!
جان شانههایش را بالا انداخت و شفیعی رو به آنهایی که دیگر به پارکینگ فرودگاه رسیده بودند، ماشینش را نشان داد:
- پس لطفا سریعتر سوار بشین تا سرهنگ قفقازی غر زدنهاش شروع نشده.
شرلوک ناباورانه به جان نگاه کرد و گفت:
- فکرش رو هم نکن که من سوار این پراید ۸۸ که شعارش شاد بروید شادروان برگردیده بشم!
شفیعی دستش را دور شانههای آن دو انداخت و درحالیکه به سمت خودرو هدایتشان میکرد، گفت:
- ای بابا کارآگاه، عمر دست خداست پراید وسیله است!
سپس در صندوق عقب را باز کرد و رو به آن دویی که با اکراه با خودروی نازنینی که قسطی خریده بود، مینگریستند ادامه داد:
- یا مسیح بگو سوار شو.
جان که به اندازهی شرلوک وسواس نداشت، شانههایش را بالا انداخت و سوار شد. اما شرلوک نگاه مرددش را به سرگرد شفیعی که در صندوق عقب را بست و سمت در راننده میرفت، دوخت و پرسید:
- بیمهی شخص ثالث اینا که داره؟
شفیعی لبخندی مغرورانه زد و گفت:
- نه ولی یه بیمه مطمئنتر و جامعتر داره، بیمه ابالفضله. حالام سوار شو انقدر ناز نکن!
شرلوک که چیزی از بیمه ابالفضل پشت خاوری نمیدانست، دلش قرص شد و بالاخره سوار شد.
جان در صندلی جلو و شرلوک عقب نشست.
پس از اینکه به هتل رسیدند، شفیعی خودرو را گوشهای پارک کرد و با هم از در پشتی هتل که مخصوص ورود مواد غذایی به آشپزخانه بود، وارد هتل شدند. هنگامی که سوار آسانسور شدند، شفیعی نگاهی به جان که مدام خودش را باد میزد انداخت و گفت:
- گرمتونه؟
قبل از اینکه جان فرصت کند حرفی بزند در آسانسور باز شد و بیرون رفتند. با رسیدن به اتاق رئیس جمهور، سرهنگ قفقازی به پیشواز آن دو آمد و دستش را به سمت شرلوک دراز کرد. پس از معرفی خود، گفت:
- هیچ چیزی رو طبق گفتهتون به تیمسار جابجا یا عوض نکردیم کارآگاه. فقط چندتا نمونه برداری از اثر انگشتهای روی کمد، لبهی تخت و یه سری وسایل دیگه انجام شده. فیلم دوربینهای مدار بسته هتل هم همین الآن آماده شده.
شرلوک سرش را تکان داد و عرق پیشانیاش را با انتهای شال گردنش پاک کرد. سپس به سمت پنجرهی اتاق که کنار در بالکن قرار داشت رفت و نگاهی به ارتفاع بالکن و فاصله آن تا بالکن اتاقهای دیگر انداخت.
دست راستش را بالا آورد که جان فوراً از جیب کتش دفترچه یادداشت را در آورد و مشغول نوشتن شد.
شرلوک لبهی تخت و لیوان آب روی عسلی کنار تخت و چند چیز دیگر را بررسی کرد و گفت:
- هیچ نشونهای از اینکه به زور بردنش وجود نداره.
قفقازی گوشهی بینی گوشتی خود را خاراند و گفت:
- یعنی با میل خودش رفته؟
شرلوک نگاهش را بار دیگر دور اتاق چرخاند و گفت:
- نه، زیادی همه چیز مرتبه و این یعنی یه مشکلی وجود داره. هیچ آدمی علیالخصوص وقتی رئیس جمهور باشه قبل بیرون رفتن از اتاقش توی هتل چیزی رو مرتب نمیکنه سرهنگ!
دستکش چرم مشکی رنگش را از دستش در آورد و سپس خم شد و زیر تخت را نیز وارسی کرد. هیچ چیز مشکوکی وجود نداشت و این خودش زیادی مشکوک بود.
قامتش را صاف کرد و سپس گفت:
- میتونم فیلمهای دوربین روچک کنم؟
سرهنگ البتهای گفت و او را به سمت در راهنمایی کرد که لحظه خروج از اتاق شرلوک ناگهان در آستانه در ایستاد. سرش را به سمت تخت برگرداند و نگاه تیزبینش را روی تخت چرخاند. ناگهان به سمت تخت رفت و از درز کوچک بالشت کاغذ زرد رنگ تا شدهای را بیرون کشید و به نوشتههای روی آن خیره شد. سپس لبخندی زد و گفت:
- حل این معما میتونه سرنخی از دزد بهمون بده.
شفیعی، جان و قفقازی گردن کشیدند تا نوشتهی روی آن را بخوانند ولی شرلوک آن را درون کیسهی کوچک پلاستیکی مخصوص مدرک گذاشت و از آنجایی که هنوز به سرهنگ اعتماد نداشت، آن را درون جیب خود قرار داد و قبل از اینکه سرهنگ فرصت اعتراض پیدا کند، گفت:
- توی جلسهی فرداشب این معما رو حل شده به همه نشون میدم.
و سپس خودش زودتر از همه خارج شد تا فیلم دوربینها را ببیند.
شفیعی چشمان ریز شدهاش را به سرهنگ قفقازی دوخت و گفت:
- شک ندارم یکی براش طلسم نوشته.