جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

فن‌فیکشن [در جستجوی اوباما] اثر «ILLUSION نویسنده افتخاری انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته فن فیکشن کاربران توسط ILLUSION با نام [در جستجوی اوباما] اثر «ILLUSION نویسنده افتخاری انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 1,454 بازدید, 16 پاسخ و 30 بار واکنش داشته است
نام دسته فن فیکشن کاربران
نام موضوع [در جستجوی اوباما] اثر «ILLUSION نویسنده افتخاری انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع ILLUSION
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط ILLUSION
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

ILLUSION

سطح
8
 
نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری انجمن
ارشد بازنشسته
نویسنده ادبی انجمن
Mar
3,785
39,373
مدال‌ها
13
سرهنگ که نزدیک بود سر خوش تراش بی‌مویش را به چارچوب در بکوبد، سریع از اتاق بیرون زد. شفیعی نیز به نیابت کش تمبان سرهنگ، پشت سر او روانه شد.
جان و شرلوک پشت مانیتور نشسته و مشغول دیدن فیلم‌هایی بودند که رزپشن هتل در حال نشان دادن به آن‌ها بود. شرلوک شر شر عرق‌هایی که از پیشانی‌اش پایین می‌ریخت را با انتهای شال گردنش پاک می‌کرد. وضعیت جان بهتر از او‌نبود. سرهنگ خطاب به آن دو گفت:
- فکر می‌کنم خسته باشین، بهتره شما توی اتاق‌هاتون استراحت کنید. ما فیلم‌ها رو چک می‌کنیم.
شرلوک خواست مخالفت کند که جان فوراً تشکر کرده و او را به سمت اتاق‌شان که دو اتاق کنار یک‌دیگر در طبقه دوم بود، کشاند.
سپس هرکدام به اتاق‌هایشان رفتند تا استراحت کنند.
***
چهار ساعتی می‌شد که مشغول کار کردن روی شعر معماگونه‌ای بود که از اتاق رئیس‌جمهور مفقودی پیدا کرده بود، اما هرچه بیش‌تر می‌خواند، بیش‌تر نمی‌فهمید.
با نوک انگشتان استخوانی رنگ پریده‌اش چشمان سبزش را مالید که صدای در بلند شد.
با کرختی از جایش بلند شد و در را باز کرد که باز هم قیافه‌ی یغور شفیعی جلوی چشمش نمایان شد.
چشمانش را در حدقه چرخاند و گفت:
- به محض حل شدن معما باهاتون درمیون می‌ذارم.
و خواست در را ببندد که شفیعی گفت:
- از گشت ارشاد تماس گرفتن.مثل این‌که آقای واتسون رو دستگیر کردن. به عنوان ولی شماره‌ی شما رو داده!

 
موضوع نویسنده

ILLUSION

سطح
8
 
نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری انجمن
ارشد بازنشسته
نویسنده ادبی انجمن
Mar
3,785
39,373
مدال‌ها
13

شرلوک چشمانش را گرد کرد و پرسید:
- جان؟ گشت ارشاد چیه؟
***
پاهای بلند کم مویش را با ریتم روی سرامیک‌های سفید کف سالن می‌کوفت. خودش را روی صندلی‌های سبز پلاستیکی ولو کرده و از پاچه‌ی شلوارک گل‌منگلی زرد رنگش که تا بالای زانو بود، باد کولر به داخل نفوذ می‌کرد. شلوارک کامل اندازه‌اش بود ولی تیشرت کمی به تنش گشاد بود. کتانی‌های سفید رنگش را از پایش در اورده و روی صندلی کناری‌اش پیش کلاهش گذاشته بود. هرکسی از کنارش رد می‌شد، نگاهی به او‌می‌انداخت که انگار جزیره کیش را او واگذار کرده.
نگاهش را به سرباز لاغر اندامی که کنارش ایستاده بود دوخت و گفت:
- تا کی باید منتظر...
که با دیدن شرلوک و شفیعی که از راه رسیدند حرفش نیمه‌کاره ماند.
شرلوک به تیپ او نگاهی انداخت و سرش را تکان داد. سپس با یکدیگر به سمت مرد کت‌شلوار دیپلمات پوشیده‌ای که وسط سرش کمی ریخته و یک عینک مستطیلی فریم فلزی به چشم داشت رفتند.
مرد از پشت میز کوچک فلزی‌اش بلند شد و با شفیعی دست داد.
شرلوک‌ گلویش را صاف کرد و پرسید:
- به چه دلیل همکار من رو دستگیر کردین؟ ما در حال حاضر از طرف اینترپل مامور رسیدگی به پرونده...
که مرد بدعنق حرفش را قطع کرد:
- هرکی که هستی باش آقا، حتی خود رئیس سازمان ملل هم اینجا باید حجابش رو رعایت کنه. همکار شما شهر رو به گند کشیده. این از سر و وضع و لباس‌هاش، اون هم از...
استغفرالله، وسط خیابون شروع کرده به نجسی خوردن!
شرلوک دم گوش شفیعی زمزمه کرد:
- نجسی چیه؟
که شفیعی هم مانند او دم گوشش پچ‌پچ‌ کرد:
- میگن آقای جان وسط پارک جمشیدیه نشسته و آب شنگولی خورده. تازه به بقیه هم تعارف کرده.
شرلوک بی‌توجه به مرد که مشغول شمردن خلاف‌های جان بود، دم گوش شفیعی گفت:
- مگه ممنوعه؟
شفیعی لب گزید و گفت:
- معلومه که ممنوعه. نوشیدنی فقط مأ الشعیر اسلامی.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

ILLUSION

سطح
8
 
نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری انجمن
ارشد بازنشسته
نویسنده ادبی انجمن
Mar
3,785
39,373
مدال‌ها
13

شرلوک که دیگر کشش نداشت، از مرد درخواست کرد زودتر کارهای آزادی جان را انجام دهد و پس از دادن تهعد کتبی، با جان و شفیعی به سمت هتل برگشتند. میان این همه گیر و گره، باید تا امشب معمای شعر را حل می‌کرد. برای همین بدون توجه به جان که داشت از شفیعی بابت پا درمیانی‌اش تشکر می‌کرد، وارد اتاقش شد.
***
ساعت ۲۲:۰۸ نشست اضطراری کمیسیون مشترک «تیم جستجوی اوباما»، تهران

دو طرف میز طویلی که از ابتدای سالن با دیوارهای کرم‌رنگ تا انتهای آن کشیده شده بود، صندلی‌های بسیاری قرار گرفته بود که جلوی هرکدام نام کسی که باید آن‌جا می‌نشست نوشته شده بود. سمت چپ به ترتیب نماینده‌ای از آمریکا، نماینده سفارت انگلستان، نماینده اینترپل، کارآگاه هلمز و واتسون نشسته و درست مقابل آن‌ها، نماینده‌ی وزارت خارجه، نماینده‌ای از حوزه علمیه، نماینده شورای حل اختلاف تهران بزرگ، نماینده صنف مرغ‌فروشان و سرهنگ قفقازی نشسته بودند.
نماینده‌ی سفارت انگلستان دائم چیزی زیر گوش نماینده آمریکا زمزمه کرده و رنگ صورت مرد بور، به سرخی می‌گرایید. نماینده وزارت خارجه ایران آرام به نماینده حوزه گفت:
- اینا دائم دنبال نشون دادن ناامنی ایرانن، نباید آتو دستشون بدیم. خبرگذاری‌های تحت سلطه‌شون شروع کردن به یاوه گویی. باید دهنشونو مورد عنایت قرار بدیم، انشألله.

 
موضوع نویسنده

ILLUSION

سطح
8
 
نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری انجمن
ارشد بازنشسته
نویسنده ادبی انجمن
Mar
3,785
39,373
مدال‌ها
13
نماینده حوزه سرش را تکان داد که با ورود جناب آقای ش.ر (بنابر مسائل امنیتی از افشای نام ایشان معذوریم) همگی به نشانه احترام بلند شدند.
مرد با صورتی جدی، کت شلوار ایرانی، عینک مستطیلی و تسبیحی سرجایش نشست و بقیه به دنبال او نشستند. مرد گفت:
- جلسه رو شروع می‌کنیم با موضوع ناپدید شدن جناب آقای اوباما رئیس‌جمهور ایالات متحده.
نماینده آمریکا که وز وز نماینده انگلیس حسابی توپ او را پر کرده بود، مشتش را روی میز کوبید:
- ما با حسن نیت رئیس جمهورمون رو با اهداف بلند پایه سیاسی به این‌جا فرستادیم. حتی نتونستید از اون مراقبت کنید. اوباما کجاست؟ او بی ما کجاست؟
و دوباره گریه را از سر گرفت.
سرهنگ قفقازی شروع به ارائه توضیحات و موارد پرونده کرد و گفت تنها مدرک دست دو کارآگاه است.
شرلوک که برای اولین بار نتوانسته بود معما را کامل حل کند، آب دهانش را قورت داد و کاغذ را روی میز گذاشت:
- معمای خیلی پیچیده‌ایه. من فقط تونستم رمز بیت اول رو بشکنم، ولی بیت دوم...
و سرش را پایین انداخت و ادامه داد:
- در این کاغذ از ذوالفنون، سل‌لا‌سی نام برده شده.
ذوالفنون به احتمال زیاد اسم عملیات دزدیدن ایشون بوده و رمز اون، یعنی سل‌لا‌سی نام نت‌های پیانو هستن. به این ترتیب که سل نشان g, لا نشان a و سی نشان h b هستند. با تحقیق زیاد متوجه شدم gahb به احتمال نام استان کهگیلویه و بویر احمده، ولی بیت دوم...
و به دنبال سکوت او همهمه‌ها بلند شد. سرهنگ قفقازی چشمانش را ریز کرد و گفت:
- میشه مدرک رو به ما هم نشون بدین؟
نماینده انگلیس پوزخندی زد و گفت:
- باهوش‌ترین کارآگاه دنیا نتونسته حلش کنه، اون‌وقت تو و این (اشاره‌ای به شفیعی که کنار سرهنگ ایستاده بود کرد) می‌خواین حلش کنین؟
شرلوک بدون توجه به آن‌ها کاغذ را به شفیعی داد. شفیعی با دقت به آن خیره شد و پس از چند ثانیه گفت:
- و ذوالفنون شب چشم تو را سه‌تار زده
به روی جامه‌داران با کلید سل لا سی
دعا، دعای همان روزگار کودکیست:
خدا تُنَد تِه دوباله تو مال من باسی!

 
موضوع نویسنده

ILLUSION

سطح
8
 
نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری انجمن
ارشد بازنشسته
نویسنده ادبی انجمن
Mar
3,785
39,373
مدال‌ها
13

نماینده حوزه دستی به ریش‌های بلندش کشید و گفت:
- وقتی کتابایی با این مضمون سخیف باب شده، معلومه که خشکسالی میاد، آسمون قهرش گرفته از دست اینا، خدا آخر عاقبت همه‌مون رو به خیر بگذرونه.
نماینده صنف مرغ فروشان کمربند را زیر شکم بزرگش برد و گفت:
- دفعه قبلی که گفتین بارون نیومدن تقصیر خانومای بی‌حجابه حاج آقا، نکنه توده‌ی هوا هوشمند شده انتقام گناهامونو نوبتی می‌گیره؟
حاج آقا تسبیح را به قصد چشم او نشانه گرفت که سرهنگ قفقازی متذکر شد:
- طبق فیلم دوربینای هتل، تصویر این مرد با لباس چارخونه و شلوار پارچه‌ای توی همه خیابون‌های منتهی به هتل هست، با تطبیق چهره ایشون متوجه شدیم که ایشون آقای مهران رجبی هستند که درست چند ساعت قبل از ناپدید شدن اوباما، وارد هتل شدند.
شفیعی زیر لب نالید:
- تسخیر دوربین شبکه‌های تلویزیونی کمش بود، هجوم اورده به دوربینای کنترل ترافیک و هتل، کم مونده گوشیامون موقع روشن شدن دوتا مهران رجبی با هم روبوسی کنن.
نماینده سفارت امریکا داد زد:
- زودتر دستگیرش کنین، شکنجه‌ش کنین تا به حرف بیاد، اوباما امشب رو باید پیش زن و بچه‌ش بخوابه!
آقای ش.ر سر تاسف تکان داد و گفت:
- فکر کردی ایران هم مثل شیطان بزرگ متهماشو شکنجه می‌کنه؟! ما تموم زندانیامونو ناز میکنیم، به برکت وجود انصاف، خودشون به صورت خودجوش به گناهان‌ نکرده‌شون هم اعتراف می‌کنن.
سپس پوزخندی زد و از روی صندلی بلند شد‌.
Screenshot_20220830-153440_Instagram.jpg


 
موضوع نویسنده

ILLUSION

سطح
8
 
نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری انجمن
ارشد بازنشسته
نویسنده ادبی انجمن
Mar
3,785
39,373
مدال‌ها
13

***
شرلوک روی صندلی خود لم داده، هنوز مشغول چپ و راست کردن کاغذ زرد رنگ بود. سرهنگ بنا بر عادت دوران جوانی خواست موهایش را چنگ بزند که با یادآوری این‌که دیگر مو ندارد، کف دستش را به سطح صیقلی سرش کشید. ته خودکار را که چند دقیقه‌ی قبل شفیعی با آن پشت گردنش را خارانده بود در دهان فرو کرده و حتی مزه‌ی شور آن نمی‌توانست حواسش را از مردی که حال روبه‌رویش پشت میز بازجویی نشسته، شرشر عرق‌هایش را از پیشانی پاک می‌کرد، پرت کند. سرهنگ کلافه مشتش را روی میز آهنی کوبید و فریاد زد:
- توی اتاق اوباما چی‌کار می‌کردی؟ بدبخت فکر کردی با سر به نیست کردنش می‌تونی نقش اونم بگیری و بشی رئیس جمهور امریکا؟ و سپس دستش را نوازش‌گونه روی گردن او کشید.
مهران با کرختی نگاهش را از او گرفت و گفت:
- چی میگی سرهنگ، من دخترم از بچگی کراشش اوباما بوده. این یه تیکه شعرو خودش با دستای خودش نوشت گفت ببرم بذارم زیر بالشتش. دعانویس با آب شاخ گوزن و پوست سوسمار کوهی بخورش داده بلکه مهرش به دل اوباما بیفته.
شفیعی که پشت سرهنگ و شرلوک سرپا ایستاده بود گفت:
- حالا جدا تاثیر داره؟ ببین من یه طلسم زبون بند می‌خوام واسه مادر زنم. خیلی اذیت می‌کنه. شماره دعا نویسو یادت باشه موقع رفتن بدی.
جان گفت: من خودم یه دعا نویس یهودی می‌شناسم کارش حرف نداره. تو جنگ عراق طلسم زنده موندن داد ببندم به بازوم. همه گردان‌مونو کشتن یه خش رو من نیفتاد.
در همین حین در اتاق بازجویی باز شد و یکی از سربازان(که به علت فاقد اهمیت بودن نقش اسمی ندارد) گفت:
- قربان رئیس صدا سیما زنگ زده میگه 《دو ساعته رجبی رو بردین نصف برنامه‌هامون زمین مونده بسه دیگه. نمیشه جاش بهاره رهنما رو بدیم؟ حالا پیدا شدن اوباما مهم‌تره یا برنامه کودک‌شوی شبکه نسیم؟ مخاطبای این برنامه از طرفداران حزب دموکرات امریکا هم بیشتره.》



 
موضوع نویسنده

ILLUSION

سطح
8
 
نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری انجمن
ارشد بازنشسته
نویسنده ادبی انجمن
Mar
3,785
39,373
مدال‌ها
13
پاسخ سوال واضح بود. رجبی آزاد و تنها امید یافتن نشانه‌ای از اوباما نیز از بین رفته بود.
سرهنگ درحالی‌که سعی می‌کرد با قرنیه‌هایش بالا را نگاه کند تا اشک‌هایش فرو نریزد، سیب گلویش بالا و پایین شد و گفت:
- دیگه تموم شد. ۲۷ سال سابقه کاری موفق با این ننگ به خاک میره. ما نتونستیم پیداش کنیم.
و سپس دستش را دور دهانش کشید و چیزی نگفت.
اتاق در سکوت فرو رفته بود. جز صدای تق‌تق بازی موبایل شفیعی، صدایی شنیده نمی‌شد. شرلوک که نمی‌توانست خفت این شکست را به جان خریده و به همین زودی بی‌خیال شود، موبایلش را برداشت و مشغول گرفتن شماره‌ای شد. جان پرسید:
- اوه محض رضای مسیح، به کی زنگ می‌زنی؟
پره‌های بینی شرلوک از خشم لرزید. دست‌هایش مشت شد و غرید:
- گاهی برای حفاظت از اهداف مهم‌تر، مجبوری چیزای مهمی رو قربانی کنی. به دشمن همیشگیم زنگ می‌زنم، اگه اون بتونه کاری کنه، غرور من دیگه اهمیتی نداره.
جان با نگاهی به صفحه‌ی موبایل و پروفایل نقش بسته بر آن گفت:
- من حس از خود گذشتگیت رو تحسین می‌کنم شرلوک، ولی جوکر دشمن بتمن بود نه تو.
شرلوک باد لپ‌هایش را خالی کرد و گفت:
- ممنون بابت ذکاوتت جان، ولی نویسنده اسم اون یارویی که دشمنم بود رو یادش نمیاد، میشه خفه بشی و فقط بذاری فن‌فیک ادامه پیدا کنه؟!
شفیعی چشمانش برق زد و گفت:
- میشه بگی بتمن هم بیاد؟
شرلوک ابروهایش را بالا داد و گفت:
- ما که فیلم علمی تخیلی بازی نمی‌کنیم شفیعی، کدوم آدم احمقی فکر می‌کنه بتمن تا ایران میاد؟
سپس تماس وصل شد و گفت:
- فکر کنم به کمکت نیاز داریم جو!




Negar_۲۰۲۳۰۶۲۰_۱۸۳۴۲۰.png

 
آخرین ویرایش:
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین