جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

دلنوشته {در حصار سیگار} اثر •محمد پارسا حسن زاده کاربر انجمن رمان بوک•

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته دل نوشته های کاربران توسط ن. عادل با نام {در حصار سیگار} اثر •محمد پارسا حسن زاده کاربر انجمن رمان بوک• ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 977 بازدید, 15 پاسخ و 8 بار واکنش داشته است
نام دسته دل نوشته های کاربران
نام موضوع {در حصار سیگار} اثر •محمد پارسا حسن زاده کاربر انجمن رمان بوک•
نویسنده موضوع ن. عادل
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط DLNZ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

ن. عادل

سطح
1
 
م.نگار
فعال انجمن
Sep
176
1,395
مدال‌ها
4
آنچه روبه‌روی من است، دیوار است، دیوار. می‌خواهم پیشروی کنم، اما ظاهرا این شی عجیب قصد تکان خوردن ندارد. چند متری از زمین فاصله گرفته است و به سوی آسمان می‌رود و جایی تمام می‌شود. اینجا زمین است و من با یک سازه برخورد کرده‌ام، یک ساختمان. انعکاسی از نور دیده می‌شود، از دل دیوار که جسورانه چشمک می‌زند. آنجا که نور بازتاب می‌شود، در حصار آجرها حفره‌ای است. حفره‌ای که نه از جنس دیوار است نه از جنس من. ظریف است و شکننده، شفاف است و گران. تنها آبراهه‌ای است که امواج نور را به ساحل تاریکی می‌رساند. پنجره همان خلا‌ای است که درباره‌اش حرف می‌زنم. خلا‌ای که زندگی در آن حجم کدر را آسان می‌کند. کمی بیشتر ریز می‌شوم، به درون برجستگی‌ها و ترک‌های ریز اطراف پنجره نفوذ می‌کنم. از برآمدگی که در حاشیه‌ی پنجره است، شاخه‌ای سبز سرش را خم کرده و پژمرده به نظر می‌رسد. اندامش، اندام یک رقصنده است و گیسوانش را با گل‌های قرمز پر کرده‌ است.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

ن. عادل

سطح
1
 
م.نگار
فعال انجمن
Sep
176
1,395
مدال‌ها
4
گیاه طراوت را رایگان به آجرها هدیه می‌دهد. به رغم پژمردگی‌اش، گل‌های سرخ شاداب نشانش می‌دهند. اینجا در زمین گاهی یا تو آن‌قدر کوچک می‌شوی که نمی‌توانی کوه‌ها را ببینی یا دیوارها آن‌قدر بزرگ می‌شوند که کوه نمی‌تواند تو را ببیند! وقتی به سازه‌ها و ساختمان‌های بزرگ و چند طبقه خیره می‌شوم، به این می‌اندیشم که خاک زیر آن سال‌ها می‌شود که خفه شده است، آن هم در نبردی ناجوانمردانه. اینجا برج‌ها و آسمان خراش‌ها همه‌جا هستند و هر روز آزادی‌ات را محدودتر می‌کنند. تا اینکه لحظه‌ای می‌رسد که چهار دیوار تو را می‌بلعند. من K-76‌ام و میان شما و زمین‌تان دیوار است و چشمان شما بهترین گرز . زمین را منظره‌ای بکر و تابلویی بی‌آلایش می‌بینم که جهان شماست و شما انسان‌ها هر روز صبح با عجله از کنار آن رد می‌شوید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

ن. عادل

سطح
1
 
م.نگار
فعال انجمن
Sep
176
1,395
مدال‌ها
4
چند روزی است در تعمیرگاه بستری شده‌ام، به طرز شدیدی آسیب دیده‌ام. پایم شکسته و رشته‌های مغزم اتصالی کرده است. در دست تعمیرم و دکتر و پرستارم، سبیل کلفتی دست به آچار است که اونیفرمی چروک و روغنی به تن دارد. من با خودم تصادف کرده‌ام، بله. تنها صدای بوق در ذهنم مرور می‌شود، و هر از گاهی با خود زمزمه می‌کنم: تصادف، بوق و تمام.!
از پلکان یک تپه بالا می‌روم، سست هست، ظاهر خوبی ندارد، بوی بدی می‌دهد و گهگاهی لغزش احساس می‌کنم، یا در خودم یا روی تپه، مهم نیست. مهم این است که لغزشی وجود دارد. در اندیشه‌ای ژرف که کنجکاوانه می‌خواهد بداند بالای تپه چه چیزی در انتظارش است، آخرین پله‌ها را سریع‌تر بالا می‌روم و وقتی به بالای تپه می‌رسم، پایم قفل می‌شود و می‌ایستم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

ن. عادل

سطح
1
 
م.نگار
فعال انجمن
Sep
176
1,395
مدال‌ها
4
من روی یک تپه ایستاده‌ام، تپه‌ی زباله. صدایی نازک در ناخودآگاه ذهنم تکرار می‌شود: شاید من هم یک زباله‌ام. مگس‌ها از سر و کولم بالا می‌روند. لحظه‌ای در دماغم هستند و لحظه‌ای مزه‌شان را در دهانم حس می‌کنم. حس کاوشگرانه‌ام ترک بر می‌دارد و به نوعی از نفرت بدل می‌شود. اگر قرار است در قله این‌گونه ضایع شوی بهتر است که همان پایین با کلوخ نشینان بمانی! من به بلندای تپه صعود کرده‌ام. اینجا می‌شود هر چیزی پیدا کرد، از یک لنگه‌ی جوراب گرفته تا سفره‌های چندبار مصرف! هر چیزی که فکرش را بکنی. اینجا اگر پلاستیک باشی، پادشاهی. اینجا انسان‌های پلاستیکی بسیارند و همینطور سربازها و فرمانده‌های پلاستیکی. تصمیم می‌گیرم هرچه سریع‌تر آنجا را ترک کنم و به پشت سرم هم نگاه نکنم. ذهنم را پاک می‌کنم و دوباره از اول نمایشنامه‌ام را می‌نویسم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

ن. عادل

سطح
1
 
م.نگار
فعال انجمن
Sep
176
1,395
مدال‌ها
4
یک روز زرد و نارنجی پاییزی است و آسمانی صاف در انتظار من است. اما یک مشکل وجود دارد. چیزی در قطعاتم اضافی می‌کند. اول فکر می‌کنم من با یک بادکنک پیوند خورده‌ام. اما، نه؛ نرم است، نخ ندارد و بچه‌ای هم به آن آویزان نیست. چیزی که من با آن شاخ به شاخ شده‌ام، زاده ی نفت است، پلاستیک. چنان محکم به من چسبیده است که محتاج قلاده‌ام. باید هرچه سریع‌تر این موجود عجیب و غیر زمینی را مهار کنم. اینجا زمین است و چند سالی می‌شود که پلاستیک زمینی شده است، و هرجا می‌توانی آن را ببینی.
در هوا، دهان ماهی، لابه لای فسیل، در عمق دریا یا حتی در دهان یک خر!
من K-76‌ام و زمین شما پر از انسان‌هایی است که با خودشان تصادف کرده‌اند. اینجا در زمین بادکنک‌های بی‌نخ هرجایی را آلوده کرده‌اند و هر روز بیشتر هم می‌شوند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

DLNZ

سطح
7
 
🝢ارشد بازنشسته🝢
نویسنده ادبی انجمن
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
May
3,427
13,045
مدال‌ها
17
«نویسنده تایپ این اثر را موکول کرده»
تاپیک تا اطلاع ثانوی بسته خواهد بود.
[کادر مدیریت بخش ادبیات]
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین