- Jun
- 309
- 152
- مدالها
- 2
"دزیره" به گمانم او به دردی دچار بود به نام "فانتوم" !
در پزشکی دردی وجود دارد به اسم درد فانتوم ؛ بهش درد خیالی هم میگویند ، اما خیالی نیست ؛ واقعا درد میکند .
بیمار واقعا درد میکشد ، ولی از جایی که دیگر نیست .
دستی درد میکند که قطع شده ، انگشتی درد میکند که جایش بین تمام انگشتانش خالیست ، آدمی که یادش هست اما خودش نه...
انگار نگاه میکند به جای خالی چیزی و درد میکشد ، از نبودنش ، از نداشتنش . از اینکه تنها خاطرهای برایش مانده و دردی که کسی نمیفهمد ،
جای خالیای که کسی نمیبیند چون به گمانشان اینها همه دردی ست خیالی...
دزیره حتی در خواب نیز نمیدید که "ناپلئون" ؛ مرد زندگی اش ، همه ک.س اش ، مایه آرامشش و... او را ترک کند .
"تو زندگی مرا به سوی بدبختی هدایت کردی اما من هنوز هم راهی برای فراموش کردنِ تو نمیبینم!"
در پزشکی دردی وجود دارد به اسم درد فانتوم ؛ بهش درد خیالی هم میگویند ، اما خیالی نیست ؛ واقعا درد میکند .
بیمار واقعا درد میکشد ، ولی از جایی که دیگر نیست .
دستی درد میکند که قطع شده ، انگشتی درد میکند که جایش بین تمام انگشتانش خالیست ، آدمی که یادش هست اما خودش نه...
انگار نگاه میکند به جای خالی چیزی و درد میکشد ، از نبودنش ، از نداشتنش . از اینکه تنها خاطرهای برایش مانده و دردی که کسی نمیفهمد ،
جای خالیای که کسی نمیبیند چون به گمانشان اینها همه دردی ست خیالی...
دزیره حتی در خواب نیز نمیدید که "ناپلئون" ؛ مرد زندگی اش ، همه ک.س اش ، مایه آرامشش و... او را ترک کند .
"تو زندگی مرا به سوی بدبختی هدایت کردی اما من هنوز هم راهی برای فراموش کردنِ تو نمیبینم!"
آخرین ویرایش توسط مدیر: