جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

معرفی کتاب دعبل و زلفا

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته قفسه کتاب توسط YASNA.B با نام دعبل و زلفا ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 346 بازدید, 2 پاسخ و 1 بار واکنش داشته است
نام دسته قفسه کتاب
نام موضوع دعبل و زلفا
نویسنده موضوع YASNA.B
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط YASNA.B
موضوع نویسنده

YASNA.B

سطح
7
 
ونلوپه فون شویتز🍫
نویسنده حرفه‌ای
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
کاربر رمان‌بوک
May
3,450
21,576
مدال‌ها
15
دعبل خزاعی از مشهورترین شاعران و مدیحه سرایان اهل بیت بود که در زمان خلافای عباسی طی قرن دوم و سوم هجری می زیست. کتاب دعبل و زلفا نوشته ی محمد مظفریT ماجرای عاشقانه ی میان دعبل و همسرش زلفا را روایت می کند. اما این کتاب خود را محدود به عشق میان آن دو نمی کند بلکه در کنار آن ، سعی می کند شرایط اجتماعی سیاسی آن دوره را بازسازی کند، یعنی نویسنده هم تخیل خود را به کار گرفته است و هم از تاریخ بهره برده است تا رمانی تاریخی داستانی پدید آورد. با جلو رفتن رمان نویسنده که خود شخصیتی مذهبی است و خود اثر نیز رنگ و بوی مذهبی دارد، می کوشد مسائل اعتقادی و دینی را تا آنجا که ممکن است در بافت داستان تشریح کند. این کتاب امکان آشنایی با دوستان و دشمنان اهل بیت در دوره ی مورد نظر را نیز فراهم می کند و اطلاعات خوبی در باره ی هر کدام به دست می دهد.
کتاب سه شخصیت اصلی دارد دلفا، دعبل و طبیب، و با جلورفتن داستان هر یک از این شخصیت ها متاثر از کرامات و عشق اهل بیت مسیر تکامل خود را طی می کنند.
 
  • لاو
واکنش‌ها[ی پسندها]: mojgan
موضوع نویسنده

YASNA.B

سطح
7
 
ونلوپه فون شویتز🍫
نویسنده حرفه‌ای
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
کاربر رمان‌بوک
May
3,450
21,576
مدال‌ها
15
گفتی سلما؟ نامش این است؟ ـ به یکی که خدمتش را می کند گفته است مرا سلما صدا کنید. حدس من آن است که نام واقعی اش نباشد. دعبل نتوانست لبخند نزند. زلفا نام انتخابی او را برگزیده بود. ـ کسی آزارش نمی دهد؟ ـ همه دوستش دارند. موصلی می گوید سلما همانند مریم عذرا، پاک دامن و عفیف است. گفته است هر ک.س او را آزار دهد، تنبیه می شود. یک بار وقتی به او غذا می خوراندند، موصلی را دیدم که گوشه ی اتاق ایستاده بود و می گریست. مرد نازک دلی ست؛ ولی عزمش را جزم کرده که از سلما، فتنه انگیزی شهرآشوب بسازد و چشمان هارون را خیره کند! پیرمرد مجبور است همیشه معجزه ای در آستین داشته باشد تا خلیفه به رقیب او، ابن جامع گرایش پیدا نکند. به گفته ی بقراط، طبیعت، جایگاه تنازع و تزاحم است. موصلی می گوید سلما صدایی شش دانگ و استثنایی دارد. این را از زیر و بم صدایش موقع حرف زدن فهمیده است. پیرمرد دلش به همین چیزها خوش است!
 
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: mojgan
موضوع نویسنده

YASNA.B

سطح
7
 
ونلوپه فون شویتز🍫
نویسنده حرفه‌ای
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
کاربر رمان‌بوک
May
3,450
21,576
مدال‌ها
15
دعبل رفت تا کنار زلفا بنشیند.زلفا برایش جا باز کرد.دعبل که نشست هر دو سرهایشان را به هم تکیه دادند و دیگر حرفی نزدند. طبیب(ابن سیار) در باغ قدم میزد.یکی زمزمه ای داشت و گریه می کرد.دعبل آنجا بود.چشمانش قرمز بود.ابن سیار را که دید با دستار اشک خود را پاک کرد و گفت:کار از شیدایی گذشت و به شوریدگی رسید.دلم آتش است طبیب! چه مرهمی برای دل ریش ریش داری؟ طبیبم(زلفا)بیمار است. چشمانی که آسمانم بود و ستاره و ماه را در آن می دیدم ابری است. نمی شود نسیم خنکی از خراسان بوزد تا ابرها کنار روند و باز شاعر بتواند عکس خود را در دو جام جهان نما ببیند؟ ابن سیار گفت: من در قرآن خوانده ام که یوسف به برادرانش گفت پیراهنم را برای پدرم ببرید تا آن را روی چشمانش بگذارد و بینایی اش را دوباره بدست آورد. من که باورش برایم سخت است. زیباست، اما واقعیت ندارد... دعبل مانند برق زده ها از جا پرید و گریان ابن سیار را در آغوش کشید و گفت: چرا خودم نفهمیدم...؟؟؟ شب ، آستین سپید امام را روی چشمان زلفا گذاشت و گفت: سعی کن امشب را راحت بخوابی... گرگ و میش صبح بود که دعبل سراسیمه و شمع در دست اهل خانه را بیدار کرد و وارد اتاق نورانی زلفا شدند. زلفا به آرامی پوشیه ی سفید رنگش را بالا زد و چشمانش را گشود. آه از نهاد همه برخاست...ابن سیار دستار از سر کشید و زانو زد. زیباترین چشمانی که در عمرش دیده بود در کمال سلامت و تلالو به او نگاه می کرد. هیچ نشانی از جراحت و بیماری در آن ها نبود.
 
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: mojgan
بالا پایین