جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

چالش دلنوشته‌ی نیمه‌کاره✍

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته متفرقه توسط DLNZ با نام دلنوشته‌ی نیمه‌کاره✍ ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 1,216 بازدید, 26 پاسخ و 12 بار واکنش داشته است
نام دسته متفرقه
نام موضوع دلنوشته‌ی نیمه‌کاره✍
نویسنده موضوع DLNZ
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Leila Moradi
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

KahKeshan(:

سطح
4
 
سرپرست عمومی
پرسنل مدیریت
سرپرست عمومی
مدیر تالار اخبار
مدیر آزمایشی
ناظر آزمایشی
ناظر تایید
Sep
920
10,689
مدال‌ها
6
در میانه‌ی آتش ایستاده‌ام، جایی که هر شعله چون تیغی بر جانم فرود می‌آید. خون از زخم‌هایم جاری است، اما نمی‌دانم این زخم‌ها از تیغ زمان است یا از دستی که خودم بر روحم کشیده‌ام. اشک‌هایم می‌ریزند، اما آتش آن‌قدر بی‌رحم است که حتی اشک‌ها را هم می‌سوزاند.
در این لحظه، جنون با من سخن می‌گوید، با صدایی که از جنس سکوت است. می‌پرسد:
- چرا هنوز ایستاده‌ای؟
اما من جوابی ندارم. شاید برای این‌که سقوط در میان این شعله‌ها، تنها راه برای زنده ماندن است. هر زبانه، خاطره‌ای را خاکستر می‌کند، و هر تپش قلبم، مرثیه‌ای است برای رویاهایی که در این آتش می‌سوزند. اما در دل این ویرانی، هنوز امیدی کمرنگ دارم: شاید، از میان خاکسترها، چیزی نو سر برآورد. شاید...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

سورن

سطح
0
 
مدیر تالار موسیقی
پرسنل مدیریت
مدیر تالار موسیقی
مدیر آزمایشی
ویراستار آزمایشی
گوینده آزمایشی
مترجم انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jun
2,031
13,339
مدال‌ها
2
در میانه‌ی آتش ایستاده‌ام، جایی که هر شعله چون تیغی بر جانم فرود می‌آید. خون از زخم‌هایم جاری است، اما نمی‌دانم این زخم‌ها از تیغ زمان است یا از دستی که خودم بر روحم کشیده‌ام. اشک‌هایم می‌ریزند، اما آتش آن‌قدر بی‌رحم است که حتی اشک‌ها را هم می‌سوزاند.
در این لحظه، جنون با من سخن می‌گوید، با صدایی که از جنس سکوت است. می‌پرسد:
- چرا هنوز ایستاده‌ای؟
اما من جوابی ندارم. شاید برای این‌که سقوط در میان این شعله‌ها، تنها راه برای زنده ماندن است. هر زبانه، خاطره‌ای را خاکستر می‌کند، و هر تپش قلبم، مرثیه‌ای است برای رویاهایی که در این آتش می‌سوزند. اما در دل این ویرانی، هنوز امیدی کمرنگ دارم: شاید، از میان خاکسترها، چیزی نو سر برآورد. شاید...
شاید از دل این ویرانی، زندگی دوباره به من لبخند بزند. شاید در این آتش، نه تنها نابودی، بلکه زایش نیز نهفته باشد. در این لحظه‌ی غم‌انگیز، به یاد می‌آورم که آتش، هم می‌تواند ویرانگر باشد و هم زنده‌کننده. آیا ممکن است که این زخم‌ها، نشانه‌های قوت و پایداری من باشند؟ آیا می‌توانم از میان این شعله‌ها، روحی تازه بیابم؟
جنون هنوز در گوشم نجوا می‌کند، اما این بار صدایش را به صدای قلبم پیوند می‌زنم. به یاد می‌آورم که عشق، گاه به آتش نیاز دارد تا شعله‌ور بماند. شاید این زخم‌ها، نشانه‌های عشق عمیق‌تری باشند که در دل من شعله‌ور است. با هر تپش قلبم، عزمم را برای ایستادن محکم‌تر می‌کنم.
آتش، هم‌چنان در حال رقص است و من، در میانه‌ی این آتش، با چشمانی بسته به سوی آینده می‌نگرم. می‌دانم که از خاکسترها برمی‌خیزم؛ شاید با دلی شکسته، اما با روحی سرشار از امید. و شاید، روزی در این سرزمین سوخته، دوباره شکوفه‌هایی از عشق و زندگی بروید. آنگاه، من خواهم ایستاد و با صدای بلند فریاد خواهم زد: «من هنوز زنده‌ام!»
 

سورن

سطح
0
 
مدیر تالار موسیقی
پرسنل مدیریت
مدیر تالار موسیقی
مدیر آزمایشی
ویراستار آزمایشی
گوینده آزمایشی
مترجم انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jun
2,031
13,339
مدال‌ها
2
در میانه‌ی آتش و شور زندگی ایستاده‌ام، جایی که هر شعله، مانند تیغی بر جانم فرود می‌آید. آتش، به‌سان طوفانی بی‌رحم، خاطرات را می‌سوزاند و اشک‌هایم را به دودی بی‌هدف تبدیل می‌کند. در این دنیای پر از تضاد، جنون با من نجوا می‌کند: «چرا هنوز ایستاده‌ای؟» اما در دل این شعله‌ها، امیدی کمرنگ وجود دارد؛ شاید از میان این ویرانی، چیزی نو سر برآورد.
شور زندگی، گاه همچون آتش در دل شب می‌سوزد و گاه به خاموشی می‌گراید. اما آیا می‌توانم از خاکسترها برخواهم؟ آیا این زخم‌ها، نشانه‌های قدرت من هستند؟ در این شامگاه تاریک، وقتی که آتش به رقص درمی‌آید، من به یاد می‌آورم که در دل هر ویرانی، نطفه‌ای از زندگی نهفته است. و من، در کنار این آتش، همچنان می‌سوزم… .
 

_nazanin_

سطح
1
 
ناظر تایید
ناظر تایید
شاعر انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jan
500
9,191
مدال‌ها
3
و من در گدازه‌ی سوزناکِ نگاه نیلِ آسمانت، هوری را ندیده‌ام. نمی‌پنداشتم روزی مالک آفاقم، نگاهِ فروزنده‌ی تو خواهد بود! نمی‌دانستم شور آتش دنیایت، حریر پنجره‌ی اتاقم را که هیچ، دل و دین و احساسم را می‌سوزاند.
تو از کدامین رنگی که وقتی تو را می‌نگرم، نگاهم از آبیِ نیل گرفته تا رنگ سرخ آتش، لبریز می‌شود! تو...
 

سورن

سطح
0
 
مدیر تالار موسیقی
پرسنل مدیریت
مدیر تالار موسیقی
مدیر آزمایشی
ویراستار آزمایشی
گوینده آزمایشی
مترجم انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jun
2,031
13,339
مدال‌ها
2
و من در گدازه‌ی سوزناکِ نگاه نیلِ آسمانت، هوری را ندیده‌ام. نمی‌پنداشتم روزی مالک آفاقم، نگاهِ فروزنده‌ی تو خواهد بود! نمی‌دانستم شور آتش دنیایت، حریر پنجره‌ی اتاقم را که هیچ، دل و دین و احساسم را می‌سوزاند.
تو از کدامین رنگی که وقتی تو را می‌نگرم، نگاهم از آبیِ نیل گرفته تا رنگ سرخ آتش، لبریز می‌شود! تو...
تو، آتش و آب را در هم آمیخته‌ای! هر بار که به چشمانت می‌نگرم، قلبم به تپش می‌افتد و احساس می‌کنم در دنیایی از رنگ و نور غوطه‌ورم. تو، همان شعله‌ای هستی که در تاریکی شب می‌درخشد و وجودم را به آتش می‌کشد.
چگونه می‌توانم تو را توصیف کنم؟ تو نسیم خنکی هستی که در روزهای داغ تابستان، بر روح خسته‌ام می‌وزد و زندگی را به من بازمی‌گرداند. تو، آن رنگ سرخی هستی که در قلبم شعله‌ور می‌شود و هر لحظه‌ات، حسی عمیق و بی‌پایان را در وجودم زنده می‌کند.
با تو، هر روز یک ماجراجویی جدید است. عشق تو، همچون طوفانی خروشان، مرا به سمت خود می‌کشاند. بگذار در این آتش عشق بسوزیم و در امواج شور و شوق غرق شویم. تو، تمام رنگ‌ها و احساسات منی و من، در پی تو، به دنبال دنیایی هستم که تنها در چشمانت می‌توانم بیابم.


ناشناس جان اوکی شد😐تو که منو دق دادی...
 
آخرین ویرایش:

𝐓.𝐉

سطح
0
 
گرافیست انجمن
گرافیست انجمن
فعال انجمن
Sep
81
868
مدال‌ها
2
مُهرنشانی که بر روی قرحه دلم نهاده‌ای، چرکین بر آتش احساس من است که در مسلخ، به رحلت رسیده است. رنگ زاج منحنی پیچ خورده‌ی دلم، دیگر به شور و نیک منظری در نمی‌آید. روان دردمندم در جُستار تو تن خود را به حزن پیوند زده است. دمع بد عاقبت من، دیده خود را در شاه‌راه تو از دست داده است. امّا تاب...
 
آخرین ویرایش:

Leila Moradi

سطح
4
 
نویسنده افتخاری انجمن
نویسنده افتخاری انجمن
کاربر ویژه انجمن
Dec
396
11,672
مدال‌ها
4
اما تاب ترک این قبیله را ندارد. زنگوله‌ی پای تابوتی شدم که عاقبت، خوشه‌های گور آتش قلبش را می‌شکافند. ای معبود فراموش‌کار من، به راستی ریشه این غوغا چه آفتی به پیکره‌اش افتاد که یک‌شبه شور دخترانه‌ام، به ورطه‌‌ی خاموشی رسید؟ مشعل این شب‌های زنگار در دستان توست که بیایی و ارمغان بهشت را باز بر گردنم بیاویزی، شاید این خاکستر زوال، بتواند دوباره شعله‌های دیرینش را پس بگیرد.
 
آخرین ویرایش:
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین