جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

چالش دلنوشته‌ی نیمه‌کاره✍

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته متفرقه توسط DLNZ با نام دلنوشته‌ی نیمه‌کاره✍ ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 1,216 بازدید, 26 پاسخ و 12 بار واکنش داشته است
نام دسته متفرقه
نام موضوع دلنوشته‌ی نیمه‌کاره✍
نویسنده موضوع DLNZ
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Leila Moradi
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

-pariya-

سطح
6
 
[ مدیر ارشدبخش علوم و فناوری ]
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار رمان
مترجم ارشد انجمن
آموزگار انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jul
25,401
51,447
مدال‌ها
12
و در پی سرگشتگی‌های عمرم، خاطره‌های کهنه‌ و مبهم را به یاد می‌آورم تا شاید انتظار خسته شود. ریشه خشکیده‌ام، تاب شلاق‌های سرد و محکم غریبه را ندارد. مردم را می‌نگرم که با سر و صورتی خیس، خنده‌هایشان به عرشه‌ی آسمان می‌رسد و عجیب است که تن غارت‌زده‌ام، خیس از قطره‌های خون می‌شود‌! پرده‌های این لهیب سوزان، از آن روزی بر سرنوشتم چیره شد که در برهوت دورم، وعده‌ی باران دادی و رفتی که... .
رفتی که درسکوت انزوا خاطره‌ها، بر زمانی آشنا رویین تر از خط تاریخ درامتداد سحرها خود را به آغوش چشمانت باراندم. آنقدرکه به طمانینه بهار خود را ازرنگ تو تاختم. بارانی ترین روز آفتابی تاریخم را زمستان کن.
درخون خاطره من سیاوشی طنین انداخته که گویی تاریکی این خاک باران خورده، آسمان دیگری را روشن میسازد.
خاطره های روسپی مبتلا به معراج سرخ‌پوستی شده است. البرز باران زده دیگر به جاذبه سیب جنگل ؛ نمیرقصد.در نورسفالینه های جیرفت خدا واژه هم تلقی نمی‌شود. چه برسر ماسه های سرد خاطره هایمان آمده؟
درد به استخوان هایم شبیخون می‌کند.
عطش؛ درسر باد و باران نشکفته میسوزد.
خزان خاطره هایت همچنان لای شبوها می‌تپد.
خرتلاق وار؛ کلمات را باور می‌کنم.
زیر پیراهن من ؛ گریه وجبی می‌رقصد
در میان واژه ها باران هم دلی ؛ میترسد
.
 
موضوع نویسنده

DLNZ

سطح
7
 
🝢مدیر ارشد بخش ادبیات🝢
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار موسیقی
ناظر ادبیات
کاربر ویژه انجمن
نویسنده ادبی انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
May
3,435
12,851
مدال‌ها
17
موضوع نویسنده

DLNZ

سطح
7
 
🝢مدیر ارشد بخش ادبیات🝢
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار موسیقی
ناظر ادبیات
کاربر ویژه انجمن
نویسنده ادبی انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
May
3,435
12,851
مدال‌ها
17
با سلام و درود!

موضوعات این هفته برای چالش دلنوشته نیمه‌کاره به شرح زیر است:

شب و رویا
شادی و لبخند

منتظر آثار زیبای شما هستیم.
 

Mavi

سطح
1
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Nov
522
6,072
مدال‌ها
3
شامگاه دل‌گذشت‌هایمان را به دست آتش سپردم.
ناگهان دیدم که شعله‌هایش، رخت سپید خوشبختی‌ام را در برگرفته است؛ آمد و آمد تا رسید به گیسوانم.
خواستم بگویم دست به آنها نزند؛ آخر جان می‌دادی برای تار به تارشان.
به راستی، هنوز هم جان می‌دهی؟!
در این شامگاه تیره، رویاهایم در خواب فرو رفته‌اند و تنها آتش است که در دل شب می‌رقصد.
چشمانم را می‌بندم و در خیال تو را می‌بینم؛
رخسارت در تلالؤ آتش می‌درخشد و صدایت همچون نسیم ملایمی در گوشم طنین‌انداز می‌شود.
دستت را در دستم حس می‌کنم و در آن لحظه، تمام خاکسترها به زندگی بازمی‌گردند.
شاید آتش نه تنها نابودگر، بلکه زنده‌کننده باشد؛
شاید در دل این شعله‌ها، روح ما هنوز زنده باشد.
و من در کنار تو...
 
آخرین ویرایش:

سورن

سطح
0
 
مدیر تالار موسیقی
پرسنل مدیریت
مدیر تالار موسیقی
مدیر آزمایشی
ویراستار آزمایشی
گوینده آزمایشی
مترجم انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jun
2,031
13,339
مدال‌ها
2
شامگاه دل‌گذشت‌هایمان را به دست آتش سپردم.
ناگهان دیدم که شعله‌هایش، رخت سپید خوشبختی‌ام را در برگرفته است؛ آمد و آمد تا رسید به گیسوانم.
خواستم بگویم دست به آنها نزند؛ آخر جان می‌دادی برای تار به تارشان.
به راستی، هنوز هم جان می‌دهی؟!
در این شامگاه تیره، رویاهایم در خواب فرو رفته‌اند و تنها آتش است که در دل شب می‌رقصد.
چشمانم را می‌بندم و در خیال تو را می‌بینم؛
رخسارت در تلالؤ آتش می‌درخشد و صدایت همچون نسیم ملایمی در گوشم طنین‌انداز می‌شود.
دستت را در دستم حس می‌کنم و در آن لحظه، تمام خاکسترها به زندگی بازمی‌گردند.
شاید آتش نه تنها نابودگر، بلکه زنده‌کننده باشد؛
شاید در دل این شعله‌ها، روح ما هنوز زنده باشد.
و من در کنار تو...
و من در کنار تو، در دنیایی که آتش و خاکستر را در هم می‌آمیزد، با هر شعله‌ای که به آسمان می‌جهد، یاد تو را زنده می‌کنم. هر رقص آتش، قصه‌ای از عشق و یادگاری از لحظه‌های شیرینی است که با هم گذراندیم.
چشم‌هایم را می‌بندم و می‌خواهم بگذارم که این آتش، نه تنها خاطرات را بسوزاند، بلکه آن‌ها را به نور تبدیل کند. نورانی که می‌تواند تاریکی‌های این شب را روشن کند و نشان دهد که عشق ما، حتی در سخت‌ترین لحظات، می‌تواند زنده بماند.
 

Leila Moradi

سطح
4
 
نویسنده افتخاری انجمن
نویسنده افتخاری انجمن
کاربر ویژه انجمن
Dec
396
11,672
مدال‌ها
4
در بالینم کلاغ‌های جارچی خانه کرده‌اند تا باز نبودنت را خبر دهند.
بسترم پاتوق دارکوب سمجی شده
که احمق بودن زنی را بر سرش می‌کوبد
زوزه‌ی باد که درب نیمه‌باز خانه را تکان می‌دهد هم مرا از خواب بیدار نمی‌کند‌
دگر چکه‌هایی که از چشم شیروان شکسته می‌افتند، ناودان سست این خفته‌ی هزارساله را به لرزه نمی‌اندازد.
زبان شب برایم لالایی می‌خواند و کاش این بار برنخیزم تا رویای دیدنت، لب‌های پوک و سردم را... .
 
آخرین ویرایش:

سورن

سطح
0
 
مدیر تالار موسیقی
پرسنل مدیریت
مدیر تالار موسیقی
مدیر آزمایشی
ویراستار آزمایشی
گوینده آزمایشی
مترجم انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jun
2,031
13,339
مدال‌ها
2
در بالینم کلاغ‌های جارچی خانه کرده‌اند تا باز نبودنت را خبر دهند.
بسترم پاتوق دارکوب سمجی شده
که احمق بودن زنی را بر سرش می‌کوبد
زوزه‌ی باد که درب نیمه‌باز خانه را تکان می‌دهد هم مرا از خواب بیدار نمی‌کند‌
دگر چکه‌هایی که از چشم شیروان شکسته می‌افتند، ناودان سست این خفته‌ی هزارساله را به لرزه نمی‌اندازد.
زبان شب برایم لالایی می‌خواند و کاش این بار برنخیزم تا رویای دیدنت، لب‌های پوک و سردم را... .
…بوسه‌ای گرم ببخشد.
در این سکوت عمیق، صدای قلبم را می‌شنوم که به یاد تو می‌تپد،
هر ضربانش قصه‌ای از عشق و انتظار می‌سازد.
چقدر دلم می‌خواهد در آغوش تو پناه ببرم،
جایی که تمام غم‌ها و تنهایی‌هایم به فراموشی سپرده شود.
اما حالا، تنها صدای کلاغ‌هاست که در گوشم زنگ می‌زند
و سایه‌های شب با هر لحظه سنگین‌تر می‌شوند.
در این تاریکی، یاد تو چون چراغی خاموش در دلم می‌سوزد و من به امید صبحی روشن،
به خواب می‌روم،
در آرزوی دیدن چهره‌ات،
که همچون آفتاب،
تمام سایه‌ها را از زندگی‌ام دور کند.
امیدوارم این بار،
خوابم عمیق‌تر از همیشه باشد،
تا در آن دنیای خیالی،
دست‌هایم را در دستانت بگذارم،
و با هم بر گردن باد،
به دوردست‌ها پرواز کنیم.
بگذار تمام کلاغ‌ها و دارکوب‌ها، به تماشای عشق ما بنشینند و من در آغوش تو، به خواب بروم، بی‌آنکه هیچ‌ک.س مرا بیدار کند.
 
موضوع نویسنده

DLNZ

سطح
7
 
🝢مدیر ارشد بخش ادبیات🝢
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار موسیقی
ناظر ادبیات
کاربر ویژه انجمن
نویسنده ادبی انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
May
3,435
12,851
مدال‌ها
17
با سلام و درود!

موضوعات این هفته برای چالش دلنوشته نیمه‌کاره به شرح زیر است:

رنگ و احساس
آتش و شور

منتظر آثار زیبای شما هستیم.
 

سورن

سطح
0
 
مدیر تالار موسیقی
پرسنل مدیریت
مدیر تالار موسیقی
مدیر آزمایشی
ویراستار آزمایشی
گوینده آزمایشی
مترجم انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jun
2,031
13,339
مدال‌ها
2
در تاریکی شب، رنگ‌ها به خواب رفته‌اند و احساسات در دل من چون پرده‌های کهنه‌ای به هم پیچیده‌اند. چشمانم در جستجوی رنگی تازه، به دیوارهای دلگیر خانه خیره مانده است. گویی بر بام آسمان، باران خاطراتی می‌بارد که هر قطره‌اش، نغمه‌ای از یاد تو را در گوشم زمزمه می‌کند. در سکوت این شب، قلبم مانند جویبار بی‌پناهی می‌تپد که رنگین‌کمان امید را فراموش کرده است.
در این لحظه‌های بی‌وزنی، حس می‌کنم که زندگی، بوم نقاشی بی‌نقصی است که تنها رنگ غم بر آن نشسته است. کاش می‌توانستم با هر ضربه‌ای که به دلم می‌زند، رنگی از عشق را به آن اضافه کنم، اما اکنون فقط سایه‌ها را می‌بینم. می‌خواهم در میان این احساسات گم‌شده، به خواب بروم و در رؤیای دیدنت غرق شوم، تا شاید رنگی تازه بر این بوم غم‌زده بنشانم…
 
آخرین ویرایش:

سورن

سطح
0
 
مدیر تالار موسیقی
پرسنل مدیریت
مدیر تالار موسیقی
مدیر آزمایشی
ویراستار آزمایشی
گوینده آزمایشی
مترجم انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jun
2,031
13,339
مدال‌ها
2
آتش، شعله‌ای سرکش است که در دل شب‌های سرد، زندگی و شور را به جان می‌آورد. هر زبانه‌اش داستانی از عشق و آرزو را روایت می‌کند، گویی که در آغوشش، رویاها به رقص درمی‌آیند. این آتش، هم می‌تواند گرما ببخشد و هم ویرانگر باشد؛ شور درون ما، نیرویی است که ما را به قله‌های بلند رویاهایمان می‌برد و در عین حال، اگر کنترل نشود، می‌تواند همه‌چیز را بسوزاند.
در این تقابل، ما باید یاد بگیریم که چگونه آتش شور را در دل خود حفظ کنیم و از آن برای روشن کردن مسیر زندگی‌مان بهره بگیریم. بیایید با هم، این آتش را شعله‌ور نگه داریم و از شور زندگی‌مان برای ساختن دنیایی بهتر استفاده کنیم…
 
آخرین ویرایش:
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین