موضوع نویسنده
- Apr
- 2,827
- 23,796
- مدال‌ها
- 8
فایل شده دلنوشته دریای غم اثر F_PARDIS
- نویسنده موضوع PardisHP
- تاریخ شروع
اطلاعات موضوع
- Mar
- 3,785
- 39,373
- مدال‌ها
- 13
عرض ادب و احترام خدمت دلنویس عزیز و ضمن تشکر بابت انتخاب "رمان بوک" برای انتشار آثار ارزشمندتان.
حتما پیش از آغاز نوشتن، تاپیک زیر را مطالعه کنید تا دچار مشکل نشوید:
[ قوانین تایپ دلنوشته ]
پس از بیست پست، در تاپیک زیر درخواست نقد شورا دهید:
[ تاپیک جامع درخواست نقد دلنوشته ]
بعد از ایجاد تاپیک نقدر شورا برای دلنوشته‌تان، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست نقد بدهید:
[ تاپیک درخواست تگ دلنوشته ]
پس از گذاشتن بیست پست از دلنوشته، می‌توانید در تاپیک زیر برای آن درخواست جلد دهید:
[ تاپیک درخواست جلد ]
و انشاءالله پس از به پایان رسیدن دلنوشته‌تان، در تاپیک زیر اعلام کنید:
[ تاپیک اعلام پایان دلنوشته ]
دلنویسان عزیز، هرگونه سوالی دارید؛ می‌توانید در اینجا مطرح کنید:
[ سوالات و مشکلات دلنویسان ]
با آرزوی موفقیت برای شما،
♡تیم مدیریت تالار ادبیات♡
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده
- Apr
- 2,827
- 23,796
- مدال‌ها
- 8
اشک می‌ریزیم،
در کنج خاطرات گذشته و هیچ‌ک.س نمی‌آورند به رویشان،
گناهی ندارند، نمی‌دانند، نمی‌پرسند. برایشان مهم است مگر؟
دلم می‌خواهد زمین دهن باز کنم و مرا درون خود ببلعد، شاید در تاریکی مطلق آن‌جا دوایی برای کوری آن‌هایی که بسیار دوست‌شان دارم ولی نمی‌بینند! بیابم... .
در کنج خاطرات گذشته و هیچ‌ک.س نمی‌آورند به رویشان،
گناهی ندارند، نمی‌دانند، نمی‌پرسند. برایشان مهم است مگر؟
دلم می‌خواهد زمین دهن باز کنم و مرا درون خود ببلعد، شاید در تاریکی مطلق آن‌جا دوایی برای کوری آن‌هایی که بسیار دوست‌شان دارم ولی نمی‌بینند! بیابم... .
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده
- Apr
- 2,827
- 23,796
- مدال‌ها
- 8
خاطرات در ذهنم مرور می‌شوند.
یک انسان ضعیف و یک غم بزرگ... .
دنیایی که ترس از سخن مردم دل تمام مردمانش را پر کرده!
دلی که توانی برای رهایی از این بند غصه ندارد!
و زندگی این‌گونه است که، درست آن‌جا که فکر می‌کنی رسیده‌ای و آن‌جا که فکر می‌کنی زندگی روی خوش نشان داده، فاجعه‌ای رخ خواهد داد.
یک انسان ضعیف و یک غم بزرگ... .
دنیایی که ترس از سخن مردم دل تمام مردمانش را پر کرده!
دلی که توانی برای رهایی از این بند غصه ندارد!
و زندگی این‌گونه است که، درست آن‌جا که فکر می‌کنی رسیده‌ای و آن‌جا که فکر می‌کنی زندگی روی خوش نشان داده، فاجعه‌ای رخ خواهد داد.
موضوع نویسنده
- Apr
- 2,827
- 23,796
- مدال‌ها
- 8
از تنهایی، از نشستن بر روی نیمکت خاک خورده بسیار خستم.
بس است چقدر این دریای غم را در دلم نگه دارم؟
باید بگویم، باید دلم را بشکنم تا غم‌ها بیرون بریزند!
این دریا قطعاً انسان‌های زیادی را در خود غرق خواهد کرد.
بس است چقدر این دریای غم را در دلم نگه دارم؟
باید بگویم، باید دلم را بشکنم تا غم‌ها بیرون بریزند!
این دریا قطعاً انسان‌های زیادی را در خود غرق خواهد کرد.
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده
- Apr
- 2,827
- 23,796
- مدال‌ها
- 8
غم‌هایم انگار مهمانی گرفته‌‌اند، از بس زیاداند می‌توان با آن‌ها تمام شهر را در پرده‌ی اندوه فرو برد! دلم سنگ شده، قبل‌ها با هرقطره‌ی اشک غمی از دریای غم‌هایم کم می‌شد اما حالا غم‌هایم دریایی خروشان شده‌اند و هیچ سدی دیگر توان دادن فرمان ایست را به آن‌ها ندارد!
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده
- Apr
- 2,827
- 23,796
- مدال‌ها
- 8
سوار برکشتی‌هایم که به مرز غرق گشتن نزدیک‌اند؛ برروی دریای غم‌هایم حرکت می‌کنم. دقایقی دیگر خورشید طلایی غروب کرده و من نیز به زیر آب خواهم رفت. می‌دانم بعد از خورشید ماه پدیدار خواهد شد؛ اما بعد از غرق گشتن من و کشتی‌هایم چه خواهد شد؟ نمی‌دانم.
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده
- Apr
- 2,827
- 23,796
- مدال‌ها
- 8
برروی قایقی چوبی، درحال پارو زدن برروی دریاچه نا‌امیدی‌هایم حیران و سرگردانم.
بارش باران حرف‌هایی که هیچ‌وقت نباید از دهنت می‌شنیدم، اما حالا می‌شنوم، هرلحظه دریاچه‌ی را بزرگ‌تر می‌کند، می‌ترسم. می‌ترسم غرق شوم.
بارش باران حرف‌هایی که هیچ‌وقت نباید از دهنت می‌شنیدم، اما حالا می‌شنوم، هرلحظه دریاچه‌ی را بزرگ‌تر می‌کند، می‌ترسم. می‌ترسم غرق شوم.
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده
- Apr
- 2,827
- 23,796
- مدال‌ها
- 8
از ترس روزی که آن حرف‌هایی که نباید
از زبانت بشنوم را بگویی،
از ترس آن زمان که باران غم‌های منشأ گرفته از حرف‌هایت بر‌سرم بریزد و مرا غرق کند،
از حالا بارانی به تن کردم.
از زبانت بشنوم را بگویی،
از ترس آن زمان که باران غم‌های منشأ گرفته از حرف‌هایت بر‌سرم بریزد و مرا غرق کند،
از حالا بارانی به تن کردم.
