جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

چالش دومین هفته از چالش "دلنوشته نیمه کاره✍"

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته متفرقه توسط DLNZ با نام دومین هفته از چالش \"دلنوشته نیمه کاره✍\" ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 745 بازدید, 20 پاسخ و 9 بار واکنش داشته است
نام دسته متفرقه
نام موضوع دومین هفته از چالش \"دلنوشته نیمه کاره✍\"
نویسنده موضوع DLNZ
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط DLNZ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

DLNZ

سطح
7
 
🝢مدیر ارشد بخش ادبیات🝢
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار موسیقی
ناظر ادبیات
کاربر ویژه انجمن
نویسنده ادبی انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
May
3,435
12,851
مدال‌ها
17
درود بر یاران اهل قلم

با افتخار شما را به یک چالش جدید و الهام‌بخش دعوت می‌کنیم:

"چالش
دلنوشته‌ی نیمه‌کاره"

در این چالش، فرصتی داریم تا با همکاری و خلاقیت، دلنوشته‌هایی زیبا و پرمفهوم خلق کنیم.

موضوع این هفته:
آینه و هراس.

قوانین چالش:
- هر نویسنده باید یک دلنوشته کوتاه حداکثر 100 کلمه بنویسد و آن را نیمه‌کاره بگذارد.

- سایر اعضا باید این دلنوشته‌های نیمه‌کاره را بر اساس نوشته‌ی اولیه کامل کنند.

- دلنوشته‌های نیمه‌کاره و تکمیل‌شده باید در همین تاپیک ارسال شوند.

- تکمیل‌های ارائه‌شده توسط تیم مدیریت بررسی و بهترین تکمیل انتخاب می‌شود.

- دلنوشته‌ها و تکمیل‌ها باید حداکثر تا پایان هفته جاری ارسال شوند.

جوایز:
- ۲۰۰ لایک
- بهترین تکمیل به عنوان دلنوشته‌ی برتر هفته معرفی خواهد شد.

* لطفاً از ارسال اسپم خودداری کنید.

منتظر آثار هنرمندانه شما هستیم!
[تیم تالار ادبیات]
 

Mavi

سطح
1
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Nov
522
6,072
مدال‌ها
3
پاندورای زمانه درِ جعبه را بی‌رحمانه می‌گشاید و هراس و وحشت در دنیا جاری می‌شود. در این هراس عشق همچون شبحی سرگردان در آتش خاموش احساسات می‌رقصد و در پس سایه‌های منجمد و سیاهی که تنهایی را به دوش می‌کشند یاد لحظه‌های لطیف و تابناکی که دل‌ها چون پرچم‌های برافراشته امید در طوفان زندگی می‌تپیدند، هنوز در سی*ن*ه شب خفته‌‌اند و در آینه زمان، بازتاب زخم‌های نهانی را که در تاریکی نهفته‌اند به تصویر می‌کشد.هر ناله‌ای که در دل‌های عاشق خموش می‌شود، بر زخم‌های گذشته عمق می‌بخشد. در این آینه، هر سایه و هر هراس، داستانی از عشق و رنج را در دل جاودانه می‌کند...
 

سورن

سطح
0
 
مدیر تالار موسیقی
پرسنل مدیریت
مدیر تالار موسیقی
مدیر آزمایشی
ویراستار آزمایشی
گوینده آزمایشی
مترجم انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jun
2,031
13,339
مدال‌ها
2
پاندورای زمانه درِ جعبه را بی‌رحمانه می‌گشاید و هراس و وحشت در دنیا جاری می‌شود. در این هراس عشق همچون شبحی سرگردان در آتش خاموش احساسات می‌رقصد و در پس سایه‌های منجمد و سیاهی که تنهایی را به دوش می‌کشند یاد لحظه‌های لطیف و تابناکی که دل‌ها چون پرچم‌های برافراشته امید در طوفان زندگی می‌تپیدند، هنوز در سی*ن*ه شب خفته‌‌اند و در آینه زمان، بازتاب زخم‌های نهانی را که در تاریکی نهفته‌اند به تصویر می‌کشد.هر ناله‌ای که در دل‌های عاشق خموش می‌شود، بر زخم‌های گذشته عمق می‌بخشد. در این آینه، هر سایه و هر هراس، داستانی از عشق و رنج را در دل جاودانه می‌کند...
در آینه‌ی تاریکی که هراس بر آن سایه افکنده، عشق همچون گلی پژمرده می‌تپد، گلی که در دل طوفان‌ها، هنوز عطر یاد لحظه‌های ناب را در خود دارد. هر ناله‌ی خاموشی، زخم‌های نهانی را به تصویر می‌کشد و در هر نگاه، سایه‌ای از امید و ناامیدی می‌رقصد. آیا می‌توان در این آینه‌ی زمان، شبح عشق را دوباره زنده کرد و هراس را به نور تبدیل کرد؟ بیایید با هم در این سفر، زخم‌های دل را التیام بخشیم و به یاد آوریم که حتی در دل تاریکی، نور عشق می‌تواند راهی بسازد، راهی به سوی صبحی نو که در آن، سایه‌ها به فراموشی سپرده شوند.
 

Lady Atrisa

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Sep
208
1,041
مدال‌ها
2
در آینه‌ی تاریکی که هراس بر آن سایه افکنده، عشق همچون گلی پژمرده می‌تپد، گلی که در دل طوفان‌ها، هنوز عطر یاد لحظه‌های ناب را در خود دارد. هر ناله‌ی خاموشی، زخم‌های نهانی را به تصویر می‌کشد و در هر نگاه، سایه‌ای از امید و ناامیدی می‌رقصد. آیا می‌توان در این آینه‌ی زمان، شبح عشق را دوباره زنده کرد و هراس را به نور تبدیل کرد؟ بیایید با هم در این سفر، زخم‌های دل را التیام بخشیم و به یاد آوریم که حتی در دل تاریکی، نور عشق می‌تواند راهی بسازد، راهی به سوی صبحی نو که در آن، سایه‌ها به فراموشی سپرده شوند.
در این سفر مشترک، با دست در دست هم، به جستجوی لحظه‌های ناب می‌پردازیم. هر گام ما به سوی روشنایی و هر کلمه‌امان نغمه‌ای از امید است. بیایید با یادآوری عشق‌های گذشته، عطر دل‌انگیز آن‌ها را دوباره زنده کنیم و در دل تاریکی، شعله‌ای از عشق را روشن نگه داریم.
آیا می‌دانید در دل هر تاریکی نوری نهفته است که ما را به افق‌های جدید هدایت می‌کند؟ بیایید با عشق و امید به این افق‌ها بنگریم و دنیایی بهتر بسازیم. در این سفر، نه تنها زخم‌های دل را التیام می‌بخشیم، بلکه یادآور می‌شویم که عشق همیشه در دل ما زنده است و می‌تواند ما را از هر تاریکی نجات دهد. پس بیایید در آینه‌ی زمان، عشق را دوباره زنده کنیم و به سوی صبحی نو گام برداریم.
 

Leila Moradi

سطح
4
 
نویسنده افتخاری انجمن
نویسنده افتخاری انجمن
کاربر ویژه انجمن
Dec
396
11,672
مدال‌ها
4
این آیینه‌ی پیر، ترک‌های زیادی دیده. خاک رویش را می‌تکانم. از آن بالا، درون قاب شیشه‌ایش عروسک‌های مرده‌ می‌خندند. هراس بدی، چون خوره به جانم می‌افتد. دیدن لبخند‌های خشک شده بچه‌ها، در حالی که نگاه معصومشان رو به پهنه‌ی آبگین لرزان مبهوت مانده، دلهره را در بند‌بند وجودم تزریق می‌کند. چطور می‌تواند ساکت باشد و دم نزند؟ با زبان پرسکوتش برایم از روزگاران خوش گذشته می‌گفت که زمانی فقط عشق و خنده‌های واقعی در این پایین وجود داشت. صدای شلیک مهیبی بلند شد، همه جا رنگ خون به خود گرفت. کبوترهای وحشت به دخمه‌ها‌ی مخروب کوچ کردند. قلب جنینی زودتر از مادرش ترکید. پارچه‌ی سیاه روی چشمان غبارآلودش می‌اندازم. طاقت دیدن این صحنه‌ها را ندارم. به راستی این آیینه چه دل بزرگی داشت... .
 
آخرین ویرایش:

سورن

سطح
0
 
مدیر تالار موسیقی
پرسنل مدیریت
مدیر تالار موسیقی
مدیر آزمایشی
ویراستار آزمایشی
گوینده آزمایشی
مترجم انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jun
2,031
13,339
مدال‌ها
2
این آیینه‌ی هزارساله، ترک‌های زیادی دیده. خاک رویش را می‌تکانم. از آن بالا، درون قاب شیشه‌ایش عروسک‌های مرده‌ می‌خندند. هراس بدی، چون خوره به جانم می‌افتد. دیدن لبخند‌های خشک شده بچه‌ها، در حالی که نگاه معصومشان رو به پهنه‌ی آبگین لرزان مبهوت مانده، وحشت را در بند‌بند وجودم تزریق می‌کند. چطور می‌تواند ساکت باشد و دم نزند؟ با نگاه بی‌رنگش برایم از روزگاران خوش گذشته می‌گفت که زمانی فقط عشق و خنده‌های واقعی در این پایین وجود داشت. صدای شلیک مهیبی بلند شد، همه جا، رنگ خون به خود می‌گیرد. قلب جنینی زودتر از مادرش ترکید. پارچه‌ی سیاه روی چشمان غبارآلودش می‌اندازم. طاقت دیدن این صحنه‌ها را ندارم. به راستی این آیینه چه دل بزرگی داشت... .

به راستی این آیینه چه دل بزرگی داشت، که بار گران تاریخ را بر دوش کشید و در سکوتی غم‌انگیز، رازهای تلخ را در دل خود نهان کرد. در هر ترک آن، قصه‌های عشق‌های گمشده و خنده‌های خشکیده به خواب رفته‌اند، و من در برابر این شیشه‌ی جادو، همچون مسافری سرگردان در بیابان هراس، به تماشا نشسته‌ام. نگاه بی‌روح عروسک‌ها، مرا به دنیای کودکی می‌برد که در آن، تنها بازی و شادی، رنگین‌کمانی از امید بود، اما اکنون، در این آینه‌ی غم‌انگیز، تنها سایه‌هایی از گذشته به جا مانده است. صدای شلیک، همچون زنگی در این سکوت مرگبار طنین‌انداز می‌شود و قلبم را در آتش درد می‌سوزاند. ای کاش می‌توانستم به این دل بزرگ بگویم که در دنیای تیره و تار، عشق هنوز زنده است، حتی اگر در دل تاریکی‌ها پنهان شده باشد. اما هراس، مانند دمی سرد و بی‌رحم، در جانم می‌پیچد و مرا به یاد می‌آورد که برخی زخم‌ها، همچون زنجیرهای نامرئی، هرگز التیام نمی‌یابند و در دل این آیینه، جاودانه باقی می‌مانند.
 

baran.kh

سطح
4
 
همیار سرپرست علوم و فناوری
پرسنل مدیریت
همیار علوم و فناوری
مدیر تالار پانسیون مطالعاتی
مدیر آزمایشی
منتقد ادبیات
ناظر کتاب
ناظر تایید
کاربر ممتاز
Jan
4,822
8,709
مدال‌ها
4
به راستی این آیینه چه دل بزرگی داشت، که بار گران تاریخ را بر دوش کشید و در سکوتی غم‌انگیز، رازهای تلخ را در دل خود نهان کرد. در هر ترک آن، قصه‌های عشق‌های گمشده و خنده‌های خشکیده به خواب رفته‌اند، و من در برابر این شیشه‌ی جادو، همچون مسافری سرگردان در بیابان هراس، به تماشا نشسته‌ام. نگاه بی‌روح عروسک‌ها، مرا به دنیای کودکی می‌برد که در آن، تنها بازی و شادی، رنگین‌کمانی از امید بود، اما اکنون، در این آینه‌ی غم‌انگیز، تنها سایه‌هایی از گذشته به جا مانده است. صدای شلیک، همچون زنگی در این سکوت مرگبار طنین‌انداز می‌شود و قلبم را در آتش درد می‌سوزاند. ای کاش می‌توانستم به این دل بزرگ بگویم که در دنیای تیره و تار، عشق هنوز زنده است، حتی اگر در دل تاریکی‌ها پنهان شده باشد. اما هراس، مانند دمی سرد و بی‌رحم، در جانم می‌پیچد و مرا به یاد می‌آورد که برخی زخم‌ها، همچون زنجیرهای نامرئی، هرگز التیام نمی‌یابند و در دل این آیینه، جاودانه باقی می‌مانند.
دمی سرد و بی‌رحم، در جانم می‌پیچد و مرا به یاد می‌آورد که برخی زخم‌ها، همچون زنجیرهای نامرئی، هرگز التیام نمی‌یابند و در دل این آیینه، جاودانه باقی می‌مانند.
بر روی تن عریانم، برودتی همچون مار می‌خزد و تن عریانم را در بر می‌گیرد.
زُهم‌ها بر روی تنم شروع به الم می‌کند، هراس در تک‌تک سلول‌ها تنم رخنه کرده‌است.
رو‌به‌روی آینه می‌ایستم، از رخسارم هراس دارم، از تن مار گزیده‌ام هراس دارم.
گویی دیگر منه قدیم نیستم، دیگر آنی که تصویر درون آینه برایش الهام بخش زمانه بوده‌است، نیستم.
ریش‌خندی به رخسار وحشت‌زده‌ام در آینه می‌زنم.
منه قدیم، نه به آینده رفته‌ام و نه به گذشته!
میان دو زمان ایستاده‌ام. هراسی برایم دیگر نیست؛ منتظر برودتی دیگری هستم که نه مثل مار! بلکه همانند عقرب کشنده جانم را بر دستان عزراییل بگذارد.
 
آخرین ویرایش:

.Ana.

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Aug
206
5,932
مدال‌ها
2
پاندورای زمانه درِ جعبه را بی‌رحمانه می‌گشاید و هراس و وحشت در دنیا جاری می‌شود. در این هراس عشق همچون شبحی سرگردان در آتش خاموش احساسات می‌رقصد و در پس سایه‌های منجمد و سیاهی که تنهایی را به دوش می‌کشند یاد لحظه‌های لطیف و تابناکی که دل‌ها چون پرچم‌های برافراشته امید در طوفان زندگی می‌تپیدند، هنوز در سی*ن*ه شب خفته‌‌اند و در آینه زمان، بازتاب زخم‌های نهانی را که در تاریکی نهفته‌اند به تصویر می‌کشد.هر ناله‌ای که در دل‌های عاشق خموش می‌شود، بر زخم‌های گذشته عمق می‌بخشد. در این آینه، هر سایه و هر هراس، داستانی از عشق و رنج را در دل جاودانه می‌کند...

در اعماق این سکوت غم انگیز، زمزمه‌های وعده‌های فراموش شده در سالنی خالی پژواک می‌دهد. هر ضربان قلب با ریتم رویاهای از دست رفته، طنین انداز می‌شود و ملیله‌ای از حسرت می بافد که به دور روح می‌پیچد. ماه، شاهدی خاموش، درخشش نقره‌ای خود را بر بقایای اشتیاق می‌افکند و مسیرهایی را که زمانی سرنوشت‌های در هم تنیده شده طی می‌کردند، روشن می‌کند.
با این حال، در میان هرج و مرج، امید مانند شمعی شکننده سوسو می‌زند، که جرأت می‌کند تاریکی تجاوزگر را به چالش بکشد. با سایه‌ها می‌رقصد، آن‌ها را دعوت می کند تا رازهایشان را فاش کنند، تا داستان‌ عشقی را که روزی ستاره‌ها را شعله‌ور می کرد، به اشتراک بگذارند. در این تعامل ظریف، قلب یاد می‌گیرد که زخم‌هایش را در آغوش بگیرد و درد را به سمفونی انعطاف‌پذیری تبدیل کند.
با نزدیک شدن به سحر، آینه زمان در هم می‌شکند و تکه‌هایی از خاطرات را می‌پراکند که مانند شبنم بر روی تار عنکبوت می‌درخشد. هر قطعه منعکس کننده یک لحظه، یک ضربان قلب و یک داستان نیمه کاره است.
و در این تولد دوباره، عشق، دوباره طلوع می‌کند، نه به عنوان یک شبح، بلکه مانند یک ققنوس، آماده اوج گرفتن بر فراز خاکستر دیروز...!
 
آخرین ویرایش:

AydaTahmasdi66

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Jan
20
412
مدال‌ها
2
در اعماق این سکوت غم انگیز، زمزمه‌های وعده‌های فراموش شده در سالنی خالی پژواک می‌دهد. هر ضربان قلب با ریتم رویاهای از دست رفته، طنین انداز می‌شود و ملیله‌ای از حسرت می بافد که به دور روح می‌پیچد. ماه، شاهدی خاموش، درخشش نقره‌ای خود را بر بقایای اشتیاق می‌افکند و مسیرهایی را که زمانی سرنوشت‌های در هم تنیده شده طی می‌کردند، روشن می‌کند.
با این حال، در میان هرج و مرج، امید مانند شمعی شکننده سوسو می‌زند، که جرأت می‌کند تاریکی تجاوزگر را به چالش بکشد. با سایه‌ها می‌رقصد، آن‌ها را دعوت می کند تا رازهایشان را فاش کنند، تا داستان‌ عشقی را که روزی ستاره‌ها را شعله‌ور می کرد، به اشتراک بگذارند. در این تعامل ظریف، قلب یاد می‌گیرد که زخم‌هایش را در آغوش بگیرد و درد را به سمفونی انعطاف‌پذیری تبدیل کند.
با نزدیک شدن به سحر، آینه زمان در هم می‌شکند و تکه‌هایی از خاطرات را می‌پراکند که مانند شبنم بر روی تار عنکبوت می‌درخشد. هر قطعه منعکس کننده یک لحظه، یک ضربان قلب و یک داستان نیمه کاره است.
و در این تولد دوباره، عشق، دوباره طلوع می‌کند، نه به عنوان یک شبح، بلکه مانند یک ققنوس، آماده اوج گرفتن بر فراز خاکستر دیروز.
این‌بار آمده بودم، برای پرواز، پروازی که مقصدش،شماباشید. ته ته قصه عشق باشد. دلم نمی‌خواست زمانی که نیستید، به آیینه نگاه‌کنم، تماشای تصویر خودم بدون شما،در آیینه هراس‌انگیز بود.

بدون شما من، شباهت عجیبی به یک سریال با یک پایان غم‌انگیز داشتم، برای همین،فقط همین یک‌بار آمده بودم که بسازم، با شما همه چیز را از صفر،شروع کنم. آمده بودم بدون ترس و هراس، روبه‌روی یک آیینه شمارا دراغوش بگیرم تا...
 

سایه مولوی

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jul
624
10,155
مدال‌ها
2
این‌بار آمده بودم، برای پرواز، پروازی که مقصدش،شماباشید. ته ته قصه عشق باشد. دلم نمی‌خواست زمانی که نیستید، به آیینه نگاه‌کنم، تماشای تصویر خودم بدون شما،در آیینه هراس‌انگیز بود.

بدون شما من، شباهت عجیبی به یک سریال با یک پایان غم‌انگیز داشتم، برای همین،فقط همین یک‌بار آمده بودم که بسازم، با شما همه چیز را از صفر،شروع کنم. آمده بودم بدون ترس و هراس، روبه‌روی یک آیینه شمارا دراغوش بگیرم تا...
شما را در آغوش بگیرم تا اندکی این قلب شکسته‌ام آرامش بگیرد، اما نشد.
باز هم عشق شما از میان دستانم پر کشید و رفت و باز من ماندم و این آیینه که تلخیِ تنهایی و نبودن شما را برایم به نمایش می‌گذاشت.
خواستم بگویم دنیای بدون شما برای من سراسر هراس و دلشکستگی است. خواستم بگویم که قلبم تنها به عشق دیدن شماست که می‌تپد، اما دیر شد.
دیر شد و مثل همیشه شما بی‌آنکه لحظه‌ای به حرف‌های این عاشق دلخسته گوش کنید رفتید.
رفتید و دیگر...
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین