جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

دلنوشته {دژم کالبد} اثر •Zahramohammadi کاربر انجمن رمان بوک•

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته دل نوشته های کاربران توسط زرطلا با نام {دژم کالبد} اثر •Zahramohammadi کاربر انجمن رمان بوک• ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 1,029 بازدید, 21 پاسخ و 14 بار واکنش داشته است
نام دسته دل نوشته های کاربران
نام موضوع {دژم کالبد} اثر •Zahramohammadi کاربر انجمن رمان بوک•
نویسنده موضوع زرطلا
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط DLNZ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

زرطلا

سطح
2
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Mar
553
3,552
مدال‌ها
4
تعشق دروغیت در این گیتی فانی همچنان پا برجاست.
این عشق در غم‌گساری‌های دنیا نهفته گشته و کسی نمی‌داند که این حس، حقیقتش کجاست!
حیات لبریز از افسون زیبایی شده و چه می‌داند از حس دژم، که این‌گونه دم می‌زند؛
گویا خمودی کمر رنگین کمان را نمی‌بیند، که این‌گونه از نشاط تصنعی‌‌اش سخن می‌گوید.
او چشم‌های حقیقی ندارد، حق دارد که بگوید، من نیز در دژم کالبدم گرفتار نیستم!
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

زرطلا

سطح
2
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Mar
553
3,552
مدال‌ها
4
آینه‌ای که نگاه‌های دروغین دارد.
چهره‌های خفقان‌آور و کالبدی چرکین دارد!
دژم گلگونش در کالبدش پراکنده شده و جانش را می‌سوزاند.
این زخم سر باز کرده و دوباره در تب سوزان عشق می‌سوزد...
قلب‌ها با نیرنگی و حقیقت با وهم پیمان بسته و کسی از ماه پشت ابر چیزی نمی‌داند.
این گیتی در ظلمت عمیقی فرو رفته کسی از نور امید دگر چیزی نمی‌داند!
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

زرطلا

سطح
2
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Mar
553
3,552
مدال‌ها
4
پیچک‌ها، بر دور گردن سفیدش می‌پیچد؛ قلب سیاهش، دگر خون پمپاژ نمی‌کند.
او هم‌سفر ازرائیل است.
اما وصیتی یکتا دارد که این است:
دژم قلب را بکش، نگذار او تو را بکشد!
در این حد در باتلاق دلتنگی قوطه‌ور گشته، که همدمی را نمی‌خواهد.
او عشق را جای نمک بر زخم کالبدش ریخته است...
او شهروای بیمناکش را به مأوای ناامن دعوت نموده است‌ اما نمی‌داند که عشق هم‌چنان در دلش فرمانروایی می‌کند!
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

زرطلا

سطح
2
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Mar
553
3,552
مدال‌ها
4
لب‌هایش را شکاف می‌دهند، تا لبخند بزند.
او محکوم است که باطنش را لو ندهد!
دژم کالبدش، پرده‌ بر راز خوف‌ناک قلبش می‌زند.
چشمان حقیقی‌اش را می‌بندد و در ظلمات خلسه‌اش فرو می‌رود!
بر او حکم کردند که مقتول باشد، اما نفرت بر روحش حاکم نشود.
او قاتل عشق است و خنجر بر کالبد غمگین می‌زند. او خودش زخم خورده و حالا دیگری را مهمان اندوه می‌کند!
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

زرطلا

سطح
2
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Mar
553
3,552
مدال‌ها
4
طنابی را که مرهم جانش بود را، بر گردنش انداخت و به درازنای سفر پرداخت.
بی هیچ تقلایی، مرگ خود را پذیرفت؛ غافل از این‌که دژم کالبدش گسترش یافت.
ساعت موت ایست کرد! عقربه‌ها از حرکت ایستاد...
اما چیزی که در آخر باقی نماند، مسرتی بود که در امید واهی باقی ماند.
ظلمت و سیاهی عالم مجنون را در بر گرفت، عاشقی را کشت و نفرت را در نظر گرفت!
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

زرطلا

سطح
2
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Mar
553
3,552
مدال‌ها
4
ایست مانار شهروایش بر دژم کالبدش قلبه نمی‌کند؛ چه بسا چشم انتظار روزگار باران است.
او دلش از کالبد‌های زخمی به درد آمده...
او در دلتنگی‌های بی‌شمار، غرق گشته...
پیچک‌های آمیخته به راز بر دور گلویش می‌پیچد و آن را تنگ می‌سازد.
حق ندارد شرفه‌ای از او در بیاید، او حق تبسم ندارد!
چرا که او هنوز دژمش بر مأوایش حاکم است.
او تا این دلتنگی را نکشد، عشق مانا به سراغش نمی‌آید.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

زرطلا

سطح
2
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Mar
553
3,552
مدال‌ها
4
دژم کالبدش برایش مأوای ناروایی می‌شود.
وجودش از سپهر بی‌اختر لبریز می‌شود، ستاره‌ها نم‌‌نمک می‌سوزند و زنده می‌شوند... .
روح‌ها در دریای کیفر غرق می‌شوند و متقلب جانش او را برای انتقام بسیج می‌سازد!
غم، او را در غره‌ی چشمانش فرو می‌کند؛ چرا که در خلسه‌ی وهم رها باشد.
او هنوز در دلتنگی و در فراق معشوق به سر می‌برد...
پس بهتر‌ست اندکی در رویای‌ واهی با یار بماند!
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

زرطلا

سطح
2
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Mar
553
3,552
مدال‌ها
4
زانو می‌زند و خورده شیشه‌های برنده‌ای را که دژم بر افگارش رهانیده، جمع می‌کند؛
همانند ماهی بیمناکی در خونابه‌ی دیدگانش فرو می‌رود و در عالم سیه‌ای رها می‌شود.
اندوه‌ناک به ضمیر ناخودآگاه مرگ اندیشه می‌کند...
او حق نشان دادن نوری از جانش ندارد، تا زمانی که ابر‌ها بر آسمان حکم فرما می‌باشند!
او حق تبسم درحالی که اندوه‌ناک است را ندارد.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

زرطلا

سطح
2
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Mar
553
3,552
مدال‌ها
4
دژم در قلبش شکوه می‌کند، روحش را به شب‌های اشک‌بار می‌سپارد...
خشم نهانش سرانجام فوران می‌کند و از باطن خفته‌ی خویش به بیرون درز پیدا می‌کند.
رد پای معشوق خویش در شهروایش گم گشته، اما چه کسی به آن اهمیت می‌دهد؟
دلربایی‌ها در چشمان دلتنگ و منتظر یارش موج می‌زند؛ اما چه کسی به آن اهمیت می‌دهد؟
 
موضوع نویسنده

زرطلا

سطح
2
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Mar
553
3,552
مدال‌ها
4
در دیوانگی توفنده‌ای دست و پنجه نرم می‌کند.
او هیچ احساسی از قلب‌ نهانش بروز نمی‌ دهد، زمانی که حکم فرما می‌شود این دژم بر کالبدش؛ تازه متوجه می‌شود، که او دلتنگ و چشم انتظار است.
او منتظر است. منتظر کوفه‌ریحانی که از راه رسد...
اما زمانی که یار رسد این بهار را هم‌سفرش می‌کند، پس او همچنان خیره به در می‌ماند و قلبش را می‌فشارد تا این عشق زنده دستش نَگُریزد!
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین