جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

انشاء دیدار

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته انشاء‌های کاربران توسط هم نام مادر سادات:) با نام دیدار ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 117 بازدید, 0 پاسخ و 1 بار واکنش داشته است
نام دسته انشاء‌های کاربران
نام موضوع دیدار
نویسنده موضوع هم نام مادر سادات:)
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط هم نام مادر سادات:)
موضوع نویسنده
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Oct
253
300
مدال‌ها
1
عنوان:دیدار
نویسنده: فاطمه زهرا باطنی منش
ژانر:اجتماعی
با عجله بهترین لباس هایم را میپوشم.. از در ورودی داخل می شوم و تمام غصه هایم را پشت در داد در می گذارم.. مگه میشه اینجا کسی غم داشته باشه؟؟ او قهرمان زندگی من بود و حالا بعد از مدت ها با دیدارم موافقت کرد.. راستش من آدمی هستم که هیچ جوره زیر بار حرف زور نمیرم..و این ویژگی اسطوره ام بود که مرا به خود جلب کرد .. نگاهی به حیاط خانه اش می اندازم.. حیاط بزرگ و شلوغی بود .. البته حیاط خانه یشان با حیاط خانه برادرشان مشترک است..همیشه سرش شلوغ است ولی امکان ندارد که کسی را نادیده بگیرد و نیازش را برطرف نسازد..راستی این را نگفتم.. من دختری بیست ساله از مذهب یهود هستم و حالا پنهانی به دیدار اسطوره ام آمده ام..چون شنیده ام او مذهبش شیعه است و خانواده من به شدت با شیعه ها مشکل دارند..گویی یک خصومت شخصی.. زیاد در مورد ادیان چیزی نمی دانم ولی فقط در حد اسم خیلی چیز ها می دانم..خیلی حواسم را جمع می کنم که آنها هم نفهمند که من یهودی هستم چون مادرم صحنه های وحشتناکی از جنایات شیعیان نشانم داده بوداز سر بریدن انسان ها گرفته تا... نمی خواهم زیاد درباره اش سخن بگویم چون همینطوری هم حالم بد می شود..ولی هرچه باشد ما یهودی ها یک ضرب المثل داریم که : هیچ وقت از اخلاق مریدان نمی توان به اخلاق امیرشان پی برد..و حال هم نمی توان از رفتار شیعیان به طرز رفتار امام پی برد..فضایل حسین بن علی را از کتب شیعیان خوانده بودم و یک دل نه صد دل عاشق شدم..وارد حرم می شوم و چشمم به بارگاه پر شکوهش میخورد..به خیل جمعیت خیره می شوم و که تمام عشق وجودشان را در چشمانشان ریخته بودند و نه تنها با اشک پایین نمی ریخت.. بلکه با هر قطره اشک قطره ای به عشقشان اضافه میشد..گوشه ای نشستم و با حالت گنگ به ضریح خیره شدم..هنوز باورم نمیشد که آمده ام اینجا و هم نوا با شیعیان خواستار کمک از طرف امام شیعیان بودم..زنی که کنارم می نشیند نگاهم را سمت خودش میکشد.. لبخندی میزند و به زبان عربی می گوید: سلام دخترم بار اولته که اومدی پابوس آقا؟؟ زبان اصلی ام عربی نبود ولی به عربی مسلط بودم..جوابش را می دهم: سلام.. درست متوجه شدید اولین بارم است شما اهل اینجا هستید؟؟ با همان لبخندش پاسخ می دهد: خیر من اهل ایرانم.. ترسی بر دلم می نشیند..ناگهان از دهنم می پرد: داعش؟؟؟!! با اینکه کمی متعجب شده بود ولی چیزی از مهربانی اش کم نشد..:خیر عزیزم ایران دشمن داعش است ..می توانم بپرسم شما اهل کجایید؟؟ و اگر درست متوجه شده باشم شما شیعه نیستی درسته؟؟ از ترس زیاد حرف هایم مقطع می شود : من من از کشور آلمان هستم..
می پرسد : و مذهبت؟؟ ترسم را متوجه می شود که دستی بر شانه ام می گذارد و می گوید: نترس عزیزم شیعیان امام حسینی مهمان نواز تر از این حرف ها هستند..حالا که آقا تو را طلبیده ما چه کاره هستیم؟؟ داعش که شما ازش می ترسی فقط ادعای شیعه بودن داره و فقط میخواد با این کار اول بین شیعه و سنی اختلاف بیاندازد و بعد با این بهانه شیعه های واقعی را بکشد..او از طرف رژیم صهیونسیتی اسرائیل دستور میگیره و بر نابودی ایران تلاش میکند..باورم نمیشد.. زیاد درباره اسرائیل تحقیق کرده بودم و می دانستم چه قدر بیرحمانه مردم فلسطین را آزار می دهند.. اولین سؤالی که در ذهنم می آید را می پرسم: چطور با داعش مقابله می کنید؟؟ آرام ولی پر افتخار جواب می دهد: ما خدا را داریم..امام رضا فرزند امام حسین را داریم..و ما رهبری داریم که که سیره ی امام حسین را در پیش گرفته و قاطع و استوار است و هر دشمنی از او میترسد.. بگذار یه چیزی از ایشون بگم که ترقیب بشی درباره ایشون تحقیق کنی..میدانی تا به حال چندین نفر فقط با دیدن رهبر ما شیعه شدند؟؟ شگفت زده می شوم از این همه شگفتی که یک باره به رگ هایم تزریق شده بود..البته آدمی نبودم که فقط با حرف های او متقاعد شوم برای شیعه شدن..من انسان پژوهشگری بودم ولی از همین حال میدانستم که با تحقیق در مورد اسلام و مذهب تشیع به چیز های جالبی بر میخورم..نیم خیز می شود و آماده رفتن و در همان حال می گوید: امیدوارم بی تفاوت نباشی و بری تحقیق کنی شماره من را هم داشته باش که اگر کمکی از دستم بر آید کوتاهی نمی کنم..لبخندی می زنم و تشکر می کنم و او می رود..و دیدار بعدی ما دقیقا یکسال بعد در حرم امام رضا بود که به قصد مسلمان شدن رفته بودم.. :)
 
آخرین ویرایش:
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: .LAVIN.
بالا پایین