- Jan
- 35
- 56
- مدالها
- 1
پارت نوزدهم:
از زبان ساشا:
وایی لطفاً آسو لطفاً چیزی نگو که لو بریم.
کامی: پسرا ببینید کی اومده و به ارمیا اشاره کرد.
پسرا با لبخندی مسخره رفتن سمت ارمیا.
کامی:آسنا جان
آسنا:امم بله
کامی:لطفا راحت باش عزیزم خب حالا افتخار یه رقص رو به من میدی؟
آسا لبخندی زد گفت:اومم خیلی دوست داشتم اما بهتره یه وقت دیگه چون الان زیاد حسش نیست.
کامی:اوکی بیبی پس شما رو با رایان آشنا کنم.
آسو: خوشحال میشیم با کسی که اینقدر دوست پسرامون از دیدنش خوشحال شدن آشنا شدیم.
کامی قهقه ای زد و گفت:خانوم کوچولو مشخصه خیلی آرشام و دوست داری حتی به دوستاشم حسودی میکنی.
آسو لبخند مسخره ای زد
آسو:اومم خب یه دوست پسر جذاب که بیشتر ندارم.
جلل خالق این دختره فکر کنم از هیجان و شوک زیاد مخش جابهجا شده آسو و این مدل حرف زدن هرکس دیگه ای بود باور میکرد.
ارمیا(رایان):پسرا این خانومای زیبا که خوب تونستن مختون و بزنن و معرفی نمیکنید؟
آرین(آرشام):داداش من بعدا بهت معرفی میکنم اما الان باید بریم دخترا خیلی خسته شدن.
آسو:برعکس اصلا خسته نشدیم داره بهمون خوش میگذره.
آسو با لبخند رفت سمت ارمیا هردو ریلکس به هم خیره شده بودن انگار نه انگار همدیگه رو میشناسن.
آسو:من الهه ام خوشبختم.
ارمیا:منم خیلی از آشنایی باهات خوشبختم پرنسس منم رایانم.
آسو لبخندی زد و رفت کنار آرین که با حرص بهش زل زده بود.
آرسن:کامی ما بریم دیگه فرداشب کاملا آشنا می شید.
کامی:اوه ای کاش میشد بیشتر بمونید و من با بانو آسنا بیشتر حرف بزنیم.
پرهام: وقت واسه حرف زدن زیاده شب خوش.
دست آسا رو گرفت و همراه خودش بیرون برد.ناخوداگاه گفتم: اخی بچه غیرتی شد.
آرسن با صدای آرومی کنار گوشم گفت:تا من غیرتی نشدم اون کت کوفتی و میپوشی و میری تو ماشین.
برگشتم و به صورتش که کنار صورتم بود و نفسای داغش روی گونم میخورد خیره شدم.
از زبان ساشا:
وایی لطفاً آسو لطفاً چیزی نگو که لو بریم.
کامی: پسرا ببینید کی اومده و به ارمیا اشاره کرد.
پسرا با لبخندی مسخره رفتن سمت ارمیا.
کامی:آسنا جان
آسنا:امم بله
کامی:لطفا راحت باش عزیزم خب حالا افتخار یه رقص رو به من میدی؟
آسا لبخندی زد گفت:اومم خیلی دوست داشتم اما بهتره یه وقت دیگه چون الان زیاد حسش نیست.
کامی:اوکی بیبی پس شما رو با رایان آشنا کنم.
آسو: خوشحال میشیم با کسی که اینقدر دوست پسرامون از دیدنش خوشحال شدن آشنا شدیم.
کامی قهقه ای زد و گفت:خانوم کوچولو مشخصه خیلی آرشام و دوست داری حتی به دوستاشم حسودی میکنی.
آسو لبخند مسخره ای زد
آسو:اومم خب یه دوست پسر جذاب که بیشتر ندارم.
جلل خالق این دختره فکر کنم از هیجان و شوک زیاد مخش جابهجا شده آسو و این مدل حرف زدن هرکس دیگه ای بود باور میکرد.
ارمیا(رایان):پسرا این خانومای زیبا که خوب تونستن مختون و بزنن و معرفی نمیکنید؟
آرین(آرشام):داداش من بعدا بهت معرفی میکنم اما الان باید بریم دخترا خیلی خسته شدن.
آسو:برعکس اصلا خسته نشدیم داره بهمون خوش میگذره.
آسو با لبخند رفت سمت ارمیا هردو ریلکس به هم خیره شده بودن انگار نه انگار همدیگه رو میشناسن.
آسو:من الهه ام خوشبختم.
ارمیا:منم خیلی از آشنایی باهات خوشبختم پرنسس منم رایانم.
آسو لبخندی زد و رفت کنار آرین که با حرص بهش زل زده بود.
آرسن:کامی ما بریم دیگه فرداشب کاملا آشنا می شید.
کامی:اوه ای کاش میشد بیشتر بمونید و من با بانو آسنا بیشتر حرف بزنیم.
پرهام: وقت واسه حرف زدن زیاده شب خوش.
دست آسا رو گرفت و همراه خودش بیرون برد.ناخوداگاه گفتم: اخی بچه غیرتی شد.
آرسن با صدای آرومی کنار گوشم گفت:تا من غیرتی نشدم اون کت کوفتی و میپوشی و میری تو ماشین.
برگشتم و به صورتش که کنار صورتم بود و نفسای داغش روی گونم میخورد خیره شدم.