(خواب بی تعبیر)
نه تنها جسم و جان فرسود، دل هم پير شد ما را
دعای خير مادر زود دامنگير شد ما را
نه ذوق می ، نه در سر شوق دیدار چمن دارم
گل شاداب در پیری گل تصویر شد ما را
به قربان سرت ساقی، به ما هم گوشه ی چشمی
که مهلت رو به پایان است و نوبت دیر شد ما را
نمیدانم چه رازی بود در این سفره ی خالی
که چشم ما نشد سیر و دل از جان سیر شد ما را
جوانی را ندانم چیست ، اما آنقدر دانم
که تا شستیم لبدرون سی*ن*ه ی خود آسمانی کردهام پیدا از شیر، مو چون شیر شد ما را