جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

مجموعه اشعار رضا گرجي

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته اشعار شاعران توسط ;FOROUGH با نام رضا گرجي ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 886 بازدید, 31 پاسخ و 2 بار واکنش داشته است
نام دسته اشعار شاعران
نام موضوع رضا گرجي
نویسنده موضوع ;FOROUGH
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط ;FOROUGH
موضوع نویسنده

;FOROUGH

سطح
5
 
ارشد بخش فرهنگ و هنر
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار رمان
طراح آزمایشی
شاعر انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Apr
9,867
15,764
مدال‌ها
6
مرا بمیران
تیغِ تیز خاطرات روز به روز بیشتر می‌شکافد
جایی میان شکوفه‌های بهاری
صورتم تر می‌شود
و قطره قطره نبودنت جاریست
قطره‌های نبودنت قرمز است!
از هاله‌های مخفی نور بیا
بیا و مرا بمیران
بگذار تا خدایم را در آغوش بگیرم
این حسِ بُرَّنده را از من دور کن
من به تمامِ خودم نیاز دارم
باید با تمامِ خودم در بیکرانِ گیسوانت غرق شوم
جایی که غریقی نیست
تکه چوبی نیست
کلکی نیست
و ناخدا دستش را به سمتم نمی‌آورد
چیرگی سرخی بر سبزیِ درختان بهاری شوم است!
مرا بمیران و در دشتِ داغ و بی‌انتهای پوچی دفنم کن
نگذار نامت مرا ذره ذره آب کند
لبخندی بزن و از کنارم رد شو
مرا بمیران
این درخت‌ها خون می‌خواهند تا بزرگ شوند
و باغبانی که تو باشی و ناجیشان شوی
مرا بمیران قبل از این که غرق شوم!

|رضا گرجی|
 
موضوع نویسنده

;FOROUGH

سطح
5
 
ارشد بخش فرهنگ و هنر
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار رمان
طراح آزمایشی
شاعر انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Apr
9,867
15,764
مدال‌ها
6
پرنده
آهِ مرا مشکی بنویس
خنده‌هایم را سرخ
گریه‌هایم را آبی به رنگِ خودت
بعد مرا فراموش کن
[پرنده مردنیست]

داستانم را با صدای بلند بخوان
تمام شدنم پیشِ خودت باشد
دوستت دارم هایم را برای کسی نخوان!
بعد مرا فراموش کن
[پرنده مردنیست]

بی‌تفاوتی لب‌هایم و خنده‌ی چشمانم را در یاد داشته باش
به بوسه‌هایم گاهی فکر کن
غمی که حالا به دوشم می‌کشم را نبین و از یاد ببر
بعد مرا فراموش کن
[پرنده مردنیست]

نامت از زبانِ من را رنگی بکش
نیازم به آغوشت را سیاه و سفید
شعرهایم را نکش!
بعد مرا فراموش کن
[پرنده مردنیست]

خنده‌ام را کامل در چشمانت حفظ کن
لرزش دستانم هنگام در آغوشت کشیدنت را تار
و چهره‌ام را محو
بعد مرا فراموش کن
[پرنده مردنیست]

بعد مرا به یاد آور
لحظه‌ای برایم بخند
سپس از من فاصله بگیر
پرنده فراموش شده
پرنده مُرده!
|رضا گرجی|
 
موضوع نویسنده

;FOROUGH

سطح
5
 
ارشد بخش فرهنگ و هنر
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار رمان
طراح آزمایشی
شاعر انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Apr
9,867
15,764
مدال‌ها
6

ببین
دو چشمت روی هم بگذار، ببین تاریکی و غم را
میان کوچه‌های شهر، ببین دنیای الکَن را

تظاهر کن که این قصه پر از پایانِ خندان است
ببین آدم تلافی می‌کند با غصه‌ آدم را

شبی از آسمان چشمِ من خاکستری بارید
نوشتم روی خاکستر سرآغازِ پس از من را

کنارِ خانه‌ی دل‌ها شبانِ قصه را دیدم
به من گفت انتها و ابتدای دشتِ باور را

به دنیا آمدم دیدم خیابان کنج زندان است
خیابان‌ها به من گفتند تمامِ خیسی و نم را

بیا پرواز کن از این شلوغی‌های بی معنا
پرنده می‌شویم و می‌بریم از یاد آخر را

|رضا گرجی|
 
موضوع نویسنده

;FOROUGH

سطح
5
 
ارشد بخش فرهنگ و هنر
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار رمان
طراح آزمایشی
شاعر انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Apr
9,867
15,764
مدال‌ها
6
سوز
من اشک می‌ریزم آنورِ نقشه
تو،نمی‌دانم،این روزها در چه حالی؟
من تمام شدم و نیستم پیدا
که صبح است و تو همچنان بیداری

سرم تیر می‌کشد از لبخند‌های مرموزت
نمی‌دانم تو در کدام جهان هستی
و پرت می‌کنم خود را از این جهان هر روز
تو دست‌هایت را به کدام رویا بستی؟

میان گرگ و میشِ خاطره بچه شدم
که شهر بی تو تاریک و سرد است انگاری
مرا رها نکن، نه، بگیر دستم را
که می‌روی و با رفتنت سوز میاری

|رضا گرجی|
 
موضوع نویسنده

;FOROUGH

سطح
5
 
ارشد بخش فرهنگ و هنر
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار رمان
طراح آزمایشی
شاعر انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Apr
9,867
15,764
مدال‌ها
6
گُلِ گُم شده
بچه شاعر
سرخوش
ساخته خانه‌ای از عشق به تو
دورش طواف می‌کند
تکیه بر دیوار‌هایش می‌زند
می‌دهد گل را آب
بوته‌ای از یاد تو
آه چقدر این خانه زیبا و عزیز است

بچه شاعر
چشم‌هایش را بست
کهکشان تاریک شد
اشک در چشمان سرخش حلقه زد
این چه بود؟
معنیِ این حال چیست؟
خنده‌ی خانه کجاست؟
گلِ من دارد کجا می‌رود؟
خانه‌اش خالی شد
درهایش بسته
و تَرَک روی لبِ دیوار‌ها
خانه‌اش ویرانه شد

بچه شاعر
گنگ و پژمرده میان خاطراتش خوابید
خواب دید
دشتی از گل‌ها به سویش می‌دود
ناگه از خواب پرید
توی آغوش خیابان گریه کرد
مثل طفلی بی‌پناه
مثل ابری از بهار
اشک در نهر وجودش جاری
داشت از دست می‌رفت

بچه شاعر
بی هدف
بی انتها
در انتظار!
با نگاهی سرد و غمگین
از میان ما گریخت
هیچکس او را ندید
عده‌ای گفتند مرده تا کنون
عده‌ای بر آبرویش لَک زدند
عده‌ای حامی و همراهش شدند
عده‌ای بر خاطراتش دست زدند

شخصِ من
در آخرین دشت جهان
داشتم پرسه می‌زدم
پسری را دیدم
بی‌جهان
خیره به گل‌ها شده بود
دستِ من بر شانه‌اش
گفتمش اینجا چرا؟
در آخرِ این سرزمین
دشتی وسیع
و پر از گل‌های شورانگیز‌ و ناب
دور از هر سرزمین
این دشت را با تو چکار؟

بچه شاعر
گفتمش دنبال گل می‌گردم
چشم‌هایم بسته بود
خانه‌ام ویران شد
گل من ناپیدا
مادرم روزی به خوابم آمد
گفت که رفته ز دستان شما
راهیِ پایان این دنیا شدم
کل گل‌های جهان را دیدم
افسوس
خبری نیست ز حرف دل ما
اینجا هم نبود!

بچه شاعری که منم
پسر از روی زمین‌ها محو شد
تنها
در میان دشت پر از گل‌ها
گفت یک حس غریب
تو خودت را دیدی
با خودت حرف زدی
گلِ تو دور از توست
وقت رو به اتمام
زندگی کن در میان گل‌ها
بر زمین افتادیم!
چند صد سال گذشت
تا دو عاشق آمدند
و من را چیدند
برای زندگی
برای عشقشان
از دستشان افتادم
خواستم بار دگر عشق شوم
زیر یک پا رفتم
قصه‌ام‌ خاموش شد
بو نکردم گُل را..

|رضا گرجی|
 
موضوع نویسنده

;FOROUGH

سطح
5
 
ارشد بخش فرهنگ و هنر
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار رمان
طراح آزمایشی
شاعر انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Apr
9,867
15,764
مدال‌ها
6

دومین روزِ کذایی
نبود هیچ راهی برای فرار
گفت اینجا آخر خط است
آمد و تسلیم دنیا شد
رفت تا ثابت کند مرد است
----------------------------------------------------------------------------------
نشست روی خاطرات خوش
گریه کرد و از جهان بیزار
آتشی بر دامنش افتاد
رفت او از این جهان انگار

نیست در حرفش تب و تابی
گاه و بیگاه اشک او جاریست
آخر این قصه غمگین است
راهِ او بی رحم و اجباریست

ناله‌اش آهسته مخفی شد
گیر کرد مابین ترسوها
او برای ما مقدس بود
رفت مانند پرستوها

نیش زد عشقی وجودش را
گرم تر از نور قرمز بود
اینک او روی زمین مانده
رهسپارِ دشتِ نرگس بود

نادم از پشت کبودش بود
گور خود را کنده بود آن شب
او میان خاک مخفی شد
رفت تا شاید کمی باشد

نغمه‌ی پایان خود سر کرد
گوش کردیم و رها کردیم
انتهای نغمه‌هایش بود
روزها تنها خطا کردیم

نیمه‌ی تاریک و سردش ماند
گوشمان را از عدم پر کرد
اتفاقی در جهان افتاد
روح او روح مرا گم کرد

نیستی مهمان قلبم شد
گفت این پاداش مهمان است
آخرین نورِ تنم را کشت
روزگار از این پشیمان است

نام او روی تنم حک شد
گریه‌اش را خانه‌ام کردم
اُف به این پایان بعد از تو
ریشه‌اش کاشانه‌ام کردم

نا‌امید از دست آدم‌ها
گوشه‌ی تنهائیش کز کرد
آدمی را خط زد و خوابید
رنگِ خود را رنگِ هرگز کرد
----------------------------------------------------------------------------------
نبود هیچ راهی برای برگشت
گفت حالا آخر خطم
آخرین درد و غمش را گفت
روح غمگین، تو بدان مَردم...
|رضا گرجی|
 
موضوع نویسنده

;FOROUGH

سطح
5
 
ارشد بخش فرهنگ و هنر
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار رمان
طراح آزمایشی
شاعر انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Apr
9,867
15,764
مدال‌ها
6
اولین روزِ کذایی
من به شادی مبتلا نخواهم شد
ساعتِ پنج است و گیجم
من از این دنیا نخواهم رفت
هیچ تر از هیچِ یک هیچم

گُنگ و ترسیده از آدم‌ها
گریه‌ها را رد نخواهم کرد
هر چه می‌خواهی حرفی نیست
من هوس را سد نخواهم کرد

می‌پرم از روی بارو‌ها
غیر از این راهِ خلاصی نیست
می‌شوم آزاد از زندان
لب نزن، دیگر حواسی نیست

توی کوچه ناله می‌کارم
لااوبالی یا که عیاشم
این سفر تقصیرِ دنیا بود
خواستم مالِ خودم باشم

خانه‌را با اشک می‌بینم
خانه دارد بغضِ پنهانی
می‌زند مَردی درِ گوشم
ای پسر از چه پریشانی؟

می‌دوم سمتِ خیابان‌ها
خنده‌ای مستانه در گوشم
می‌زنم مشتی به آینده
از حضورِ خشم مدهوشم

مثلِ سیگارِ دمِ صبحم
دود بر روی کبودی‌ها
زیر پا پژمرده خواهم شد
بعدِ نیرنگ و حسودی‌ها

دست بر روی تنم‌ نگذار
دور کن خود را از این پوچی
می‌توانی قاصدک باشی
توی این شهرِ فراموشی

از چه می‌ترسی؟ملالی نیست
مرگ همچون زندگی زیباست
با من از این ارتفاع بپر
این زمانِ مرگِ عاشق‌هاست

بطری نوشیدنی را ول کن
مسـ*ـت از این بوی تهرانیم
پیک از دستِ تو میفتد
ای که از دوری پشیمانیم

سرنوشتم دستِ قاضی بود
حبس در دریای بی ماهی
سرنوشت تو چه خواهد شد؟
شامِ آخر را نمی‌خواهی؟

انفجار از شدت سردرد
از خودم آهسته می‌پرسم
انتظار تو چه خواهد شد؟
مابقیش را نمی‌پرسم...
|رضا گرجی|
 
موضوع نویسنده

;FOROUGH

سطح
5
 
ارشد بخش فرهنگ و هنر
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار رمان
طراح آزمایشی
شاعر انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Apr
9,867
15,764
مدال‌ها
6

تو-من-ما
ای دستِ خدا
[روی زمین]
ای قلبِ آبی
[دنیا را می‌تپی]
ای لبخند‌ِ آسمانی
[روبروی من]
ای گیسوی مسـ*ـت
[رهایی در باد]
ای خونِ جاری در رگِ عشق
[ما را ادامه می‌دهی]

این‌ها همه مالِ تو
برای تو
برای زندگی

ای چشمِ گریان و آتش گرفته
[در صورتِ من]
ای قلبِ گریزان از سی*ن*ه
[داری من را می‌کُشی]
ای لبخند‌هایی که نمی‌آیید
[روی لبِ من]
ای ذهنِ شلوغ
[پُر از یک نفر]
ای موجود پریشان
[دور و دلتنگ]

این ها همه مالِ من
برای من
به دنبال زندگی

ای دست‌های گره خورده در هم
[جدا نشدنی]
ای چشم‌های خیره به هم
[چشم‌های خندان]
ای خنده‌های بی غل و غش
[در خیابان‌ها]
ای آغوشِ گرم
[میان فاصله‌ها]
ای بوسه‌ی جاودانه
[بازیِ لب‌ها]

این ها همه مالِ ما
برای ما
معنای زندگی
|رضا گرجی|
 
موضوع نویسنده

;FOROUGH

سطح
5
 
ارشد بخش فرهنگ و هنر
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار رمان
طراح آزمایشی
شاعر انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Apr
9,867
15,764
مدال‌ها
6
از زبان دنیا
من گردنِ یک مجرمِ در حال اعدامم
دورم طناب است و تمامِ راه‌ها بسته
گُم می‌کنم یک عشق را روی طنابِ دار
عشقی که جانبخشِ دلِ من بود پیوسته

من دستِ پینه‌ بسته‌ی یک کارگر هستم
با خونِ خود حک می‌کنم درسِ الفبا را
این سومین کوچِ پرستو‌های عاشق بود
آتش زدم انبارِ زیباییِ دنیا را

گیسوی یک دختر که خاکستر شده هستم
بغضِ فرو خورده میان خنده‌ی مردم
اشکِ شبانه در کنارِ تخت، در خانه
حالِ مرا بد می‌کند هر خوشه‌ی گندم

من یک قَمه از خانه‌ی لاتِ محل هستم
در ذهنِ او هستم جوابِ کلِ مشکل‌ها
از دستِ او رویِ سرِ یک شهر می‌آیم
تیزیِ من یک مهر و امضا روی جا‌هل‌ها

من دست‌های خسته‌ی یک هستم
آزرده و پر‌خاطره از این شبِ خاموش
می‌لرزم و گاهی به فکرِ انتقام هستم
با خنده‌های شب زده من می‌روم از هوش

من پوچ تر از انتظار یک گودو هستم
پیوسته در حال فرار از سرخیِ دنیا
می‌نالم‌ و این قصه‌ها روی تنم جاریست
مجهول تر هستم از این خشکی،از این فردا
|رضا گرجی|
 
موضوع نویسنده

;FOROUGH

سطح
5
 
ارشد بخش فرهنگ و هنر
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار رمان
طراح آزمایشی
شاعر انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Apr
9,867
15,764
مدال‌ها
6
من کیستم؟
من همان بچه‌ی طفلکی هستم
راه رفتم تمامِ دنیا را
سنگِ صافی برای قبرم نیست
خاک کردم‌ امیدِ فردا را

من همان کودکِ دمِ صبحم
دست‌هایم لایِ در مانده
گریه کردم ولی چشمِ من خشک است
خانه از من بی‌خبر مانده

نونهالِ رو به بلوغ هستم
مدتیست خانه زندان است
می‌روم سوی فراموشی
ذهنِ این کودک پریشان است

نوجوان، در سن تکلیفم
رو به رویم مسائل دینی
خنده‌ی تلخ مسافر‌ها
کودکیَت را نمی‌بینی!

نوجوانی هیجده ساله
ریشِ او تا زیرِ زانویش
مسـ*ـت از آغاز مشکل‌ها
مشتِ خون آلود پهلویش

یک جوان ساکت و برنا
خانه‌اش خشکِ خیابان است
خشمِ او بر درد می‌چربد
غصه دار از این که انسان است

می‌رود سمتِ شلوغی‌ها
با کتابی بسته در دستش
گم شده در آتشِ دنیا
بوی تهران می‌کند مستش

او هنوزم کودکی تنهاست
بی‌خبر از دردِ این دنیا
او جوان است و حواسش نیست
می‌زند خنجر به رویاها

او تمامِ راه را رفته
حَل شده در یک جهان《باید》
پوچ‌تر از پوچیِ شب‌هاست
روزِ خوبِ تو نمی‌آید

می‌پرد از روی شادی‌ها
شادتر از گُل زمانی بود
یک کتابِ شعر از او ماند
ای دریغا! چه جوانی بود..
|رضا گرجی|
 
بالا پایین