جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.

اثر منتشر شده فروشی رمان آکو از غزل پولادی

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته آثار منتشر شده فروشی توسط شاهدخت با نام رمان آکو از غزل پولادی ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 727 بازدید, 0 پاسخ و 0 بار واکنش داشته است
نام دسته آثار منتشر شده فروشی
نام موضوع رمان آکو از غزل پولادی
نویسنده موضوع شاهدخت
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط شاهدخت
موضوع نویسنده

شاهدخت

سطح
10
 
ناظر کیفی کتاب
ناظر کیفی کتاب
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Jun
12,597
40,149
مدال‌ها
25

رمان آکو​


عنوانرمان آکو
نویسندهغزل پولادی
ژانرعاشقانه
تعداد صفحه2824
ملیتایرانی
ویراستارسایت رمان بوک


رمان آکو

آکو خان، مرد کورد باغیرت و باجذبه و خشنی است که با خ*یانت همسرش و فرزندی که به یادگار گذاشته، دلزده از هرچی عشق و زن می شود و با آمدن دوباره طلا عشق جوری دیگر وارد می شود …

خلاصه رمان آکو​

پلک های بسته اش زندانی کرده بود … برای یک نخ سیگار به تب و تاب افتاده بود. دستش را دراز کرد و از روی پاتختی سیگار و فندکش را برداشت … سیگاری آتش زد و در حالی که دودش را بیرون می فرستاد با صدایی که به خاطر خواب گرفته شده بود، گفت: مطمئن باش به خاطر گزینه ی شوخ طبعیت پول اضافه نمی گیری … آدم میتونه صبحش رو به غیر از سیگار با چیزهای بهتری شروع کنه … مرد پوزخندی زد … سیگارش را بین دو انگشتش گرفت و در حالی که دودش را از بین لب های برجسته ای که برای یک مرد بدجور در معرض دید بودند بیرون میداد، به تاج چوبی و بلند تخت تکیه داد و زیر لب زمزمه کرد:
فکر می کنی چرا آکو پول رو همون اول شب میده؟ زن شانه ای بالا انداخت … با لبخند مضطربی گفت: میگن از مشتری های خوش حسابی! سیگارش را بین لبهایش گذاشت و پکی از آن گرفت … آکو اجازه نمیده هیچ شبی از زندگیش نیمه تموم بمونه … زن خودش را نباخت … چند قدمی با ناز برداشت … چیزهای زیادی ازت شنیدم … آکو نگاه مسخره ای به زن انداخت
بدش نیامده بود، تلاش زن سرگرمش کرده بود. یک تای ابرویش رو بالا انداخت و پرسید: مثلا؟ زن لبخندی زد … شنیدم زن داشتی! پوزخندی روی لبهای آکو نشست … اگه میگن لابد داشتم! زن نگاهش را با صدای تلفن همراه از آکو گرفت … این وقت صبح؟! پوفی کشید و در حالی تقریبا قانع شده بود، اینجا و چیز بیشتری از دیشب گیر نمی آورد و بهتر بود تا تنور داغ بود، جای دیگری بچسباند …


خرید و دانلود فوری رمان آکو از رمان بوک
 
بالا پایین