نقد رمان: تصمیم سخت
نویسنده:
@MHP
عنوان:
عنوان از جذابیت قابل قبولی برخوردار است و معنی آن کاملاً مشخص است. بهنظر میرسد هدف نویسنده از انتخاب این عنوان تصمیم گیری شخصیت اصلی درمورد پیشنهاد پدرش بوده که البته ارتباط بین عنوان و این انتخاب شخصیت کمرنگ است چون ما در رمان میخونیم که شخصیت اصلی تهدید شده و به همین دلیل پیشنهاد رو قبول کرده. عنوان ترکیبی و به دور از کلیشه بود. کنجکاو کننده بودن، سهولت خوانش و ارتباط با ژانرهت از نکات مثبت این عنوان است.
ژانر:
هر سه ژانر«اجتماعی، مافیایی، تراژدی» در متن اصلی رمان دیده میشد اما ژانر مافیایی غالبتر بود.
غم اندوه شخصیت اصلی به خاطر دوری از خانواده
مثالی از وجود ژانر تراژدی درتنه است. انبار کردن اسلحه، گرفتن دستمزدهای بسیار بالا نشانگر ژانر مافیایی و وجود مافیا نشانگر ژانر اجتماعی بود!
خلاصه:
کلمات سادهای در خلاصه به کار رفته و آرایه ادبی دیده نمیشد از این رو میتوان گفت خلاصه روان و ساده بود. خلاصه از گنگی قابل قبولی برخوردار بود و از جملات سوالی نیز استفاده شده بود. خلاصه به ما میگوید که شخصیت اصلی قربانی اشتباهات پدرش شده و درگیر یک زندگب مافیایی است.
مقدمه:
مقدمه کنجکاو کننده بود و خواننده را به دنبال پاسخ به سوالاتی که در ذهنش ایجاد شده میکشد.
و ژانرها و متن اصلی ارتباط قابل قبولی دارد.
آغاز:
آغاز رمان به دور از کلیشه، تا حدودی جذاب و در ارتباط با ژانر بود.
سیر:
نه خیلی کند بود که برای مخاطب خسته کننده باشد و نه خیلی تند که گیج کننده باشد. اتفاقات مهم رمان ذره ذره و با سیر قابل قبولی رخ میدادند. فراز و نشیب داستان برای ژانر مافیایی قابل قبول بود.
شخصیت پردازی:
شخصیت اصلی داستان «سحر» باید خیلی بیشتر از شخصیتهای فرعی به مخاطب شناسانده میشد که متاسفانه نویسنده در این زمینه موفق نبوده! در شخصیت «سحر» تضادهای رفتاری غیرقابل باوری وجود دارد برای مثال دختری که تیپ فانتزی دارد، همیشه رنگی میپوشد و در ۱۷ سالی با خواهرش بازی میکند میتواند یک شبه شخصیتی جدی معرفی شود؟! البته که نه! شخصیت « سحر» دختری با ذهنیت شاداب و سرزنده و رفتار جدی و سرد معرفی شد که قابل باور نیست. شخصیتهای فرعی مانند «صحرا» «مادر سحر» و « آرکا» خوب به مخاطب شناسنده نشدهاند و از بین تمام شخصیتها مخاطب در تجسم شخصیت «پدر سحر» موفق خواهد بود و او را مردی بیاحساس، خشن و پول دوست میشناسد. معرفی شخصیتها در رمان به طور غیر مستقیم و به دور از کلیشه بود.
توصیفات:
توصیفات مکان قابل قبول بوده و مخاطب میتواند آن را به خوبی تجسم میکند اما درمورد ظاهر شخصیتها به جز «سحر» چیز زیادی دیده نمیشود!
رنگ چشم شخصیت اصلی آبی است! این رنگ کلیشهای شده. فقط در فیلمهای هالیوودی است که شخصیت منفی و مؤنث داستان شنل سیاه میپوشد! توصیفات لباس و ظاهر شخصیت اصلی قابل باور نبود. توصیف حالات بسیار در متن اصلی کمرنگ بود، بهتر است نویسنده عزیز حالات شخصیتها را در رمان ذکر کند.
دیالوگ و مونولوگ:
حجم دیالوگها و مونولوگ ها متناسب و به اندازه بود. دیالوگها با لوکیشن و شخصیت مرتبط بود اما دیالگ ماندگاری دیده نشد.
بافت:
خلاصه و مقدمه ادبی بودند و متن اصلی محاوره بود، این تضاد چندان خوشایند نیست.
زاویه دید:
تغییر زایه دید دیده نشد و نویسنده با این زاویه به خوبی ارتباط گرفته بود.
پیرنگ:
طرح اصلی رمان پیرامون زندگی «سحر» بود و تغییر مسیر زندگی او و اتفاقات سر راهش هدف اصلی رمان بود. اتفاقات اصلی رمان پشت سر هم میافتادند.
تم و کشکش:
داستان این پیام را به ما میداد که نباید ظواهر زندگی دیگران را در نظر گرفت، ظاهر زندگی سحر بسیار مجلل بود اما در باطن زندگی او سختیها و غمهای زیادی دیده میشد.
بعد از خواندن ۳۰ پارت از رمان هنوز معمای خاصی دیده نمیشد! خواننده فقط اتفاقات را پی در پی دنبال میکرد و میتوان گفت کنجکاوی ایجاد نمیشد.
فضا سازی:
در فضاسازی رمان فقط به مکان و زمان توجه شده بود و اطلاعاتی درمورد فصلها، رسوم و... به مخاطب داده نمیشد.
باورپذیری:
رمان در کل باورپذیر بود اما نمیتوان اتفاقات غیرقابل باوری همچون تغییر یک شبه شخصیت «سحر» را نادیده گرفت.
ایده:
ایده اصلی به دور از کلیشه بود.
پردازش ایده:
اتفاقات رمان تکراری نبوده و قلم نویسنده آنها را بهتر جلوه میداد.