جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

معرفی رمان رمان رایکا

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته معرفی کتب نشر توسط Rabi با نام رمان رایکا ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 162 بازدید, 0 پاسخ و 0 بار واکنش داشته است
نام دسته معرفی کتب نشر
نام موضوع رمان رایکا
نویسنده موضوع Rabi
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Rabi
موضوع نویسنده

Rabi

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
Jun
104
37
مدال‌ها
2
07379107cd184bc99a8a86559c7adb57.jpg

رمان رایکا
نویسنده:فهیمه سلیمانی
انتشارت: شقایق
کد کتاب :63021
شابک :978-9647928762
قطع :رقعی
تعداد صفحه :456
سال انتشار شمسی :1396
نوع جلد :سلفونی
سری چاپ :7


قسمتی از رمان

همه لحظه ای مات و مبهوت به او که عجولانه از پله ها بالا می رفت نگاه کردند .هیچکس سخنی نمی

گفت .رایکا که از جواب او شوکه شده بود با تعجب به مسیری که او می رفت ، نگاه کرد .با برخوردی که

چند روز پیش با او داشت، چنین جوابی پیش بینی می شد اما او اصلا به چنین جوابی نیندیشیده بود.

لحظه ای لبخند بر لبش نشست و در دل گفت: بیخود باورت شده بود که هیچ دختری به تو جواب رد نمی

ده! دیدی در اولین خواستگاری چه جوابی شنیدی؟

پری خانم که روبروی او نشسته بود لب به دندان گزید و او خنده اش را فرو داد. بالاخره فتاح خان سکوت

جمع را شکست و گفت:

– به به! این رزای عزیز ما با رد این پیشنهاد چه درس قشنگ و به جایی به رئیس کم لطف و بی انصافش

که اونو از کار بیکار کرده داد! اما این رزا کوچولو و عزیز من خبر نداره من ومادر این رئیس بداخلاق عاشق

اون شدیم و تا عروسمون نشه دست از سرش بر نمی داریم!

– بخدا شرمنده !

فتاح خان لبخندی به صورت بهناز خانم زد وگفت:

-من که ناراحت نشدم.بالاخره اون حق داشت!این آقاپسرماخیلی دخترم رو اذیت کرده .اما من جبران

می کنم. خود رایکا هم از برخوردش با اون پشیمونه وگرنه امروز اینجا نمی اومد.

باز هم خشم در چشمهای رایکا خیمه زد. لحظه ای تمام وجودش پر از نفرت از پدر شد .او حاضر نبود

عسل رابعنوان عروس بپذیردامابه رزاالتماس میکرد.مگر او چه چیز در وجود این دخترک سرکش و مغرور

دیده بودکه حاضربوداینگونه به اواصرار کند؟وای! این دیگر قابل تحمل نبود .همه از جا برخاسته بودند که

او به خود آمد و بلند شد .باز هم مهندس سرمدی محکم دستش را فشرد .از او خوشش آمده بود. مرد

خوبی بنظر می رسید . اما ذهن او آنچنان درگیر عسل بود که نمی توانست حتی به او، به اندازه یک

دوست قدیمی پدرش هم علاقه نشان بدهد.خیلی سرددست اورا فشردووقتی سوار اتومبیل شدندو

حرکت کردند، رایکا که تا آن لحظه در حال انفجار بود به صدا در آمد:

– شماها تا چه حد می خواهید منو تحقیر کنید؟چرا، آخه چرا؟

پری خانم به سخن در آمد:

– کی تو رو تحقیر کرده؟

رایکا از آئینه به پشت سر نگاه کرد.
 
بالا پایین