ساعت 5:30 عصر است و مهمانان یکییکی میآیند. همه خندان هستند. دایی مسعود زیاد با سارا شوخی میکند. او را به آسمان میاندازد و میگیرد و سارا هم غَشغَش میخندد. مثل پرواز کردن است. او مجرد است البته ناگفته نماند که در آینده که متأهل میشود با فرزندان خود کمتر این شوخی را میکند.
الان ساعت 6:30 عصر است. همه آمدهاند. گوشهی سالن پر از کادوهای رنگارنگ است. سارا تلوتلوخوران به سمت کادوها میرود. مثل اردک راه میرود.
همین چند روز پیش بود که در خانهی مادرجان اولین قدمهایش را برداشت. خاله با او بازی میکرد. خودش آخر سالن میایستاد و سارا را تشویق میکرد تا به سمتش راه برود. دورتادور سالن پر از مبل بود. سارا دستش را به دستگیرهی مبل میگرفت و آهستهآهسته با کمک مبل راه میرفت.
اما ایندفعه چندین قدم بدون کمک مبل راه میرود و میافتد. ذوقی که از راهرفتن میکند غیرقابل وصف است. دوباره بلند میشود و ایندفعه سه قدم بیشتر از قبل راه میرود.
کادوهای زرق و ورقدار توجه سارا را بسیار جلب کردهاند. با دستان کوچکش آنها را لمس میکند. برایش این رنگهای براق، ناشناخته هستند. از بین کادوها، جعبهای که یک ربان قرمز به دور خود دارد توجه سارا را بیشتر جلب کرده است. میخواهد کادوی آن را در بیاورد تا داخلش را ببیند. کادوها بیشتر اسباببازی بودند تا لباس. یکی از کادوها که با جلد براق صورتی بستهبندی شده نشان میدهد که یک خرس قهوهای پشمالو است زیرا گوشهایش در بستهبندی جا نشده است.
محمد میرود تا کیک تولد را بخرد. در این زمان، فاطمه، با شیرینی و شربت از مهمانها پذیرایی میکند. بعد از بیست دقیقه کیک میرسد و همه با دیدنش دست میزنند.
فاطمه، یک پایهی کوچک وسط سالن میگذارد و کیک را روی آن قرار میدهد. کیک کاکائویی است که روی آن با کاکائو نوشته شده «عشق بابا و مامان تولدت مبارک» و یک شمع شکل عدد یک روی آن گذاشتهاند. فاطمه، کادوها را دورتادور پایه میچیند. در این زمان مبل مد است و کمتر خانهای است که دارای آن نباشد.
سارا کوچولو تعریف میکند:
- من یکساله شدم. دورم شلوغ بود. همه بغلم میکردن، میبوسیدنم و شکلک درمیآوردن خیلی بامزه میشدن. منم با خندههام جواب میدادم. هر چی بلندتر میخندیدم بیشتر برام کف میزدن، بیشتر میخندیدن. مامان و بابا خوشحال بودن.
تولدت مبارک سارای عزیزم.
فصل دوم
سارا دو سال از زندگیاش را گذراندهاست. همهی کلمات را نمیتواند درست ادا کند؛ ولی دایرهی لغتش نسبت به قبل بیشتر شده و کلماتی که بیشترین استفاده را دارند کامل و واضح میگوید. بهراحتی راه میرود و هرچیزی که پیدا میکند میخواهد کشفش کند یا امتحانش کند. روزها را با بازی با فاطمه و شبها را در کنار محمد میگذراند. روزبهروز بزرگتر و زیباتر میشود. اکنون میتواند بدود و شیرین زبانتر شده است. زیاد حرف نمیزند؛ ولی وقتی حرف میزند همه مجذوبش میشوند و از گوشدادن به حرفهای او لذت میبرند. بسیار باهوش است. خیلی سریع همهچیز را یاد میگیرد. مثل ضبطصوت است. هرآنچه را بشنود، تکرار میکند. همه متوجه هوش بالایش شدهاند. نسبت به همهچیز کنجکاو است. به همهجا سَرَک میکشد. علاقه خاصی دارد تا اشیا را قایم کند تا دیگران پیدایش کنند. اشیاء را داخل ماشین لباسشویی قایم میکند. زمانی که متوجه میشود مادرش مخفیگاهش را پیدا کرده است محل اشیاء را عوض میکند و قابلمه را برای قایم کردن انتخاب میکند. اینگونه بازی میکند. بازی مورد علاقهی او قایمباشک است. بارها از خانه بیرون رفته است بدون اینکه از چیزی یا کسی بترسد، بدون اینکه خبر بدهد مسیرهای مختلف را طی میکند و این باعث نگرانی مادر میشود زیرا سارا کوچک است و هنوز دنیای واقعی را نمیشناسد. هنوز خطرهای دورش را ندیده است و بیمحابا حرکت میکند. بهسختی حاضر شده که با مادر همکاری کند و هنگام دستشویی اعلام کند. عاشق نام خودش است. بالا و پایین میپرد و سارا سارا میکند.